الماس هستی

مشخصات کتاب

سرشناسه : خدامیان آرانی، مهدی، ۱۳۵۳ -
عنوان و نام پدیدآور : الماس هستی: با مناسبت‌های ایام غدیر آشنا شوید/ مهدی خدامیان‌آرانی.
مشخصات نشر : قم: وثوق، ۱۳۹۲.
مشخصات ظاهری : ۱۵۲ص.
فروست : اندیشه سبز؛ ۴۷.
شابک : ۴۵۰۰۰ ریال: 978-600-107-148-5
یادداشت : عنوان روی جلد: الماس هستی: مناسبت‌های ایام غدیر.
عنوان روی جلد : الماس هستی: مناسبت‌های ایام غدیر.
عنوان دیگر : با مناسبت‌های ایام غدیر آشنا شوید.
موضوع : خدامیان آرانی ، مهدی، ۱۳۵۳ - -- سفرها-- عربستان سعودی
موضوع : ذیحجه
موضوع : اسلام -- تاریخ-- مسایل متفرقه
موضوع : عربستان سعودی -- سیر و سیاحت
رده بندی کنگره : BP۱۸۸/۸/خ۳۷الف۷ ۱۳۹۲
رده بندی دیویی : ۲۹۷/۳۵۷
شماره کتابشناسی ملی : ۳۳۳۵۳۳۱

مقدمه

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
نگاهی به من کردی و گفتی: «برای جوانان بنویس! قلم در دست بگیر و برای آنان از عشق آسمانی بگو! از علی و فاطمه(ع) برای آنان سخن بگو».
نمی‌دانم چه شد که سخن تو به دلم نشست، فهمیدم که تو می‌خواهی کاری بزرگ انجام بدهی و هدفی مقدّس داری و می‌خواهی همه با علی و فاطمه(ع) بیشتر آشنا شوند.
ماه ذی‌الحجّه، ماه امامت است، از روز 9 تا روز 25 این ماه، مناسبت‌های امامت و ولایت است، همه با عید غدیر که هیجدهم این ماه است، آشنا هستند، امّا خیلی‌ها از مناسبت‌های دیگر این ماه خبری ندارند. تو می‌خواستی همه را با مناسبت‌های این ماه آشنا کنی.
از من خواستی تا کتابی در این زمینه بنویسم و این‌گونه بود که من قلم در دست گرفتم، می‌خواستم دوستانم را با خاندان پیامبر بیشتر آشنا کنم. می‌دانستم که این خاندان به هر کسی اجازه نمی‌دهند که برایشان بنویسد، این بود که از خود آنان کمک خواستم و به خود آنان متوسّل شدم. اکنون خدا را شکر می‌کنم که به من توفیق داد و توانستم این کتاب را بنویسم.
مهدی خُدّامیان آرانی
اردیبهشت 1391

چرا در خانه‌های ما را بسته‌ای؟

لیوان چای را برمی‌دارم و روی مبلی می‌نشینم، کاروان ما، تازه به هتل رسیده است و همه می‌خواهند زودتر به اتاق‌های خود بروند. باید صبر کنم تا آسانسورها خلوت شود. سرم کمی درد می‌کند، پرواز ما ده ساعت تأخیر داشت، خیلی خسته‌ام. چای سرد می‌شود، دیگر وقت نوشیدن آن است!
بلند می‌شوم، چمدان خود را برمی‌دارم، باید به اتاق شماره 908 بروم. اینجا طبقه نهم است. وارد اتاق می‌شوم. سریع آماده غسل زیارت می‌شوم، می‌خواهم به زیارت پیامبر مهربانی‌ها بروم.
از هتل بیرون می‌آیم، ساعت یازده صبح است، به سوی حرم پیامبر می‌شتابم، آن‌طور که به من گفته‌اند وقتی به انتهای این خیابان برسم، دیگر می‌توانم گنبد سبز پیامبر را ببینم، این اوّلین باری است که من به مدینه آمده‌ام، نمی‌دانم چگونه خدا را شکر کنم.
دست خود را به سینه می‌گیرم و به پیامبر سلام می‌دهم:
السّلامُ علیکَ یا رَسوُل اللّه!
اشک شوق در چشمان من می‌نشیند... وارد مسجد می‌شوم، می‌خواهم به سمت ضریح پیامبر بروم، وقتی روبروی ضریح قرار می‌گیرم سرجای خود می‌ایستم، دست به سینه می‌گیرم تا سلام بدهم. یک نفر با لباس نظامی آنجا ایستاده است، مواظب است تا کسی به ضریح نزدیک نشود. جوانی که چفیه قرمز بر سر انداخته است درست روبروی من ایستاده است، اشاره می‌کند که حرکت کنم، گویا توقّفِ‌زیاد در اینجا ممنوع است.
به سمت «روضه پیامبر» حرکت می‌کنم، «روضه» به معنای گلستان است، پیامبر فرموده است که بین منبر و خانه‌ام، گلستان بهشت است. نماز خواندن در آن مکان ثواب زیادی دارد و هر مسلمانی که به مدینه می‌آید دوست دارد در آنجا حتما نماز بخواند و با خدای خویش راز و نیاز کند. شنیده‌ام هر کجای مسجد که رنگ فرش آن سبز باشد، آنجا روضه پیامبر است.1
به روضه پیامبر می‌رسم، اینجا خیلی شلوغ است، باید صبر کنم تا جایی پیدا شود. نگاهم به گوشه سمت راست می‌افتد، جای خالی است، به آن سو می‌روم و شروع به خواندن نماز می‌کنم.
بعد از نماز با خود فکر می‌کنم، من کجا نشسته‌ام. به تاریخ سفر می‌کنم، به سال‌های دور می‌روم... به سال سوم هجری.
* * *
یکی به این سو می‌آید و می‌گوید: ای معاذ! پیامبر با تو کار دارد. مَعاذ از جا برمی‌خیزد و به سوی محراب می‌رود، من هم همراه او می‌روم. او به پیامبر سلام می‌کند، جواب می‌شنود و در حضور پیامبر می‌نشیند.
پیامبر رو به معاذ می‌کند و می‌فرماید:
ــ ای مَعاذ! امروز جبرئیل نازل شد و از طرف خدا دستور مهمّی برای من آورد.
ــ چه دستوری؟
ــ خدا از من خواسته است تا از مردم بخواهم درهایی را که به این مسجد باز کرده‌اند، مسدود کنند.
ــ یعنی همه باید درهایی را که از طرف خانه‌هایشان به مسجد باز می‌شود، برداشته و جای آن‌را دیوار بکشند؟
ــ بله. این دستور خداست.
ــ اکنون از تو می‌خواهم تا نزد عمویم عبّاس بروی و سلام مرا به او برسانی و پیامم را به او بدهی.
ــ چشم.
* * *
مَعاذ از مسجد بیرون می‌رود، من هم همراه او می‌روم. خودم را به او می‌رسانم. همین‌طور که راه می‌رویم من از او چند سؤل می‌کنم، قلم و کاغذ در دست من است، حرف‌های او را تند تند می‌نویسم. او با دقّت به سؤل‌های من پاسخ می‌دهد:
چند سال قبل پیامبر از مکّه به این شهر آمد. او دستور داد تا در وسط شهر مسجد ساخته شود. پس از اتمام کار، او در کنار مسجد اتاق‌هایی را بنا نمود. علی(ع) هم در آنجا، اتاقی برای خود ساخت. بقیّه کسانی که همراه پیامبر از مکّه به مدینه هجرت کرده بودند در اطراف مسجد برای خود خانه هایی ساختند. آنان برای خانه‌های خود دو در قرار دادند، دری که به کوچه باز می‌شد و دری که به سوی مسجد باز می‌شد. در واقع همه خانه‌هایی که دور تا دور مسجد ساخته شده‌اند، دو در دارند، اکنون خدا به پیامبر دستور داده تا درهایی که از طرف خانه‌ها به مسجد باز می‌شود بسته شود، مردم باید برای آمدن به مسجد ابتدا داخل کوچه شوند و بعد از عبور از کوچه به درِ اصلی مسجد برسند و از آنجا وارد شوند.2
* * *
نگاه کن مَعاذ در جستجوی عبّاس، عموی پیامبر است. او را در بازار مدینه می‌یابد، سلام می‌کند و چنین می‌گوید:
ــ پیامبر مرا فرستاده است تا از تو بخواهم درِ خانه خود را که به مسجد باز کرده‌ای، مسدود کنی.
ــ چشم. من دستور پیامبر را انجام می‌دهم.
ــ خدا به شما جزای خیر بدهد.
عبّاس به سوی خانه حرکت می‌کند، او می‌خواهد اوّلین کسی باشد که این دستور پیامبر را انجام می‌دهد. سریع دست به کار می‌شود، از جوانان می‌خواهد تا کمکش کنند، بعد از ساعتی در خانه خود را مسدود می‌کند.3
خبر به همه می‌رسد، همه باید درهای خانه‌های خود را مسدود کنند. وقتی عبّاس، عموی پیامبر در خانه خود را مسدود کرده است، بقیّه هم باید این دستور را انجام دهند. درها یکی بعد از دیگری مسدود می‌شود. نگاه کن، این عمر بن خطّاب است که نزد پیامبر می‌آید، رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید:
ــ ای پیامبر! من دوست دارم وقتی تو در محراب قرار می‌گیری، به تو نگاه کنم، به من اجازه بده دریچه‌ای کوچک از خانه من به سوی مسجد باز باشد.
ــ اجازه چنین کاری را ندارم.
ــ پس اجازه بده سوراخی به اندازه چشم خود به سوی مسجد باز کنم تا بتوانم شما را در حال نماز ببینم.
ــ نه.
ــ اجازه بده به سوراخی به اندازه سر سوزن از خانه من به سوی مسجد باز باشد.
ــ خدا اجازه چنین کاری را نداده است.4
* * *
خانه علی(ع) هم دری به سوی مسجد دارد، فاطمه و علی(ع) در این خانه زندگی می‌کنند، آیا این دستور پیامبر، شاملِ این خانه هم خواهد شد؟
آیا علی(ع) هم باید در خانه خود را که به داخل مسجد باز می‌شود، مسدود کند؟ به هر حال علی(ع) آماده است که دستور پیامبر را انجام بدهد، گویا علی(ع) امروز در مدینه نیست، چه کسی بیش از او مشتاق اطاعت از دستور پیامبر است؟
آنجا را نگاه کن! فاطمه(س) دست حسن و حسین(ع) را گرفته است و از همان در که به سمت مسجد باز می‌شود به مسجد آمده است، فاطمه(س) حسن و حسین(ع) را کنار خود می‌نشاند.
لحظاتی می‌گذرد، پیامبر نگاهش به فاطمه می‌افتد، به سوی او می‌آید و به فاطمه سلام می‌کند و می‌گوید:
ــ دخترم! فاطمه جانم! چرا اینجا نشسته‌ای؟
ــ منتظر دستور شما هستم، شنیده‌ام که شما از همه خواسته‌اید تا در خانه‌های خود را که به سوی مسجد باز می‌شود، مسدود کنند.
ــ فاطمه جان! خدا به من اجازه داده است که در خانه‌ام به سوی مسجد باز باشد، در خانه شما هرگز مسدود نخواهد شد، زیرا شما از من هستید.5
لبخند بر چهره فاطمه می‌نشیند، خوشحال می‌شود، این افتخاری است که خدا برای فاطمه و علی(ع) قرار داده است.6
* * *
چند روز می‌گذرد، همه یاران پیامبر درهای خانه‌ها را مسدود می‌کنند، در میان یاران پیامبر، فقط خانه علی(ع) است که درِ آن به سوی مسجد باز است.
نگاه کن این عبّاس، عموی پیامبر است که با عدّه‌ای از خویشان خود نزد پیامبر نشسته است، او اشک در چشم دارد و با چشمانی گریان رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید:
ــ ای پیامبر! چرا میان ما و علی(ع) فرق می‌گذاری؟
ــ منظور تو از این سخن چیست؟
ــ من عموی تو هستم و به من دستور دادی تا دری را که از خانه‌ام به سوی مسجد باز می‌شود، ببندم، امّا در خانه علی به سوی مسجد هنوز باز است.
ــ عمو جان! من به دستور خدای خود عمل نموده‌ام. جبرئیل از طرف خدا برایم پیام آورده است و از من خواسته است تا این فضیلت را برای علی(ع) قرار بدهم. آیا می‌دانی چرا خدا این دستور را به من داده است؟
ــ نه.
ــ حتما به یاد داری شبی که من می‌خواستم از مکّه به سوی مدینه هجرت کنم. آن شب کافران، خانه مرا محاصره کرده و تصمیم گرفته بودند تا با طلوع آفتاب با شمشیرهاشان حمله کنند و مرا به قتل برسانند. آن شب، علی(ع) در بستر من خوابید و همه خطرها را به جان خرید، اگر این فداکاری علی(ع) نبود، من امروز اینجا نبودم! خدا می‌خواهد جان‌فشانی علی(ع) را این‌گونه پاداش بدهد.
ــ آری. آن شب را به یاد دارم، علی(ع) با این کار خود خدمت بزرگی به اسلام نمود.
ــ عموجان! تو از این‌که درِ خانه علی به سوی مسجد باز است، تعجّب کرده‌ای، امّا تو خبر نداری که مقام و جایگاه علی(ع) نزد خدا بسیار بالاتر از این می‌باشد. اگر کسی علی را دشمن بدارد، خدا او را به عذاب گرفتار خواهد کرد و اگر کسی علی را دوست بدارد، این محبّت باعث نجاتش خواهد شد.
ــ من به آنچه خدا فرمان داده است راضی هستم.7
* * *
منافقان گروهی از مسلمانان هستند که در مدینه زندگی می‌کنند، به ظاهر مسلمان شده‌اند، امّا به سخنان پیامبر ایمان واقعی ندارند، آنان کنار هم جمع شده‌اند و با یکدیگر سخن می‌گویند:
ــ دیدید که محمّد چه کرد، او دستور داد تا ما درِ خانه‌های خود را که به سمت مسجد باز می‌شد ببندیم، امّا در خانه داماد خود را باز گذاشت.
ــ فکر می‌کنم محمّد گمراه شده است!!
ــ آری، او شیفته علی شده است، میان علی و بقیّه فرق می‌گذارد.
ــ نمی‌دانم علی با ما چه فرقی دارد، علی جوانی است که تجربه زیادی هم ندارد، ولی محمّد او را خیلی دوست دارد.
پیامبر در خانه خود است که جبرئیل نزد او می‌آید و سخن منافقان را برای او می‌گوید و سپس آیات اوّل سوره نجم را برای او می‌خواند.
* * *
پیامبر صبر می‌کند تا موقع نماز فرا رسد و مردم برای نماز به مسجد بیایند، بعد از خواندن نماز به بالای منبر می‌رود و چنین سخن می‌گوید: «چرا بعضی از شما به علی حسادت می‌ورزید؟ بدانید که من به خواسته خود چنین کاری را نکرده‌ام.
این دستور خدا بود که جبرئیل آن را برایم آورد، خدا فرمان داده تا در خانه‌هایتان را که به سمت مسجد باز می‌شد، مسدود کنید و بدانید باز خدا از من خواسته تا در خانه علی به سوی مسجد باز باشد.
علی برادر من است و خدا این امتیاز را به او داده است».8
سخن پیامبر ادامه پیدا می‌کند: «ای مردم! بدانید که خدا این آیات را بر من نازل کرده است، گوش فرا دهید، این سخن خداست: وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَی ...سوگند به ستاره هنگامی که غروب می‌کند که محمّد هرگز گمراه نشده است و راه را گم نکرده است، او هرگز از روی هوس سخن نمی‌گوید، آنچه او می‌گوید، چیزی جز وحی آسمانی نیست.9
مردم با شنیدن این سخنان به فکر فرو می‌روند، آن‌ها می‌فهمند که پیامبر هرگز بر اساس خواست خود سخنی نمی‌گوید، او فرستاده خداست و از هر خطا و لغزشی به دور است.10
* * *
این افتخار برای علی(ع) باقی می‌ماند و دری که از خانه علی(ع) به مسجد باز می‌شد به حال خود ماند. سال‌های سال گذشت... مردم از آن در به خانه علی(ع) می‌رفتند و در آنجا نماز می‌خواندند.
سال شصت و پنج هجری فرا می‌رسد و عبدالملک بن مروان به حکومت می‌رسد، او که بغض علی(ع) را به دل داشت، تصمیم گرفت تا این نشانه را از بین ببرد، برای همین به بهانه توسعه مسجد پیامبر اقدام به خراب کردن دیوار خانه علی(ع) می‌کند تا با این کار بتواند این فضیلت علی(ع) را از یادها ببرد، امّا او نمی‌دانست که هرگز نمی‌توان حقیقت را پنهان نمود.11
* * *
خوب نگاه کن من کجا نشسته‌ام!
من در روضه پیامبر هستم، وقتی که رو به قبله بنشینی و ضریح پیامبر سمت چپ تو باشد، باید به دنبال «ستون حَرَس» بگردی، «حَرَس» به معنای «نگهبانی دادن» است، اینجا همان جایی است که علی(ع) می‌ایستاد و برای پیامبر نگهبانی می‌داد تا خطری از سوی دشمنان، جانِ پیامبر را تهدید نکند.
وقتی این ستون را پیدا کردی، حدود چهار متر از این ستون به عقب‌تر که قرار بگیری، اینجا همان جایی است که در خانه علی(ع) به سوی مسجد باز می‌شده است.

سلام بر دو یادگار پیامبر

روز عید قربان است، دیروز در صحرای «عرفات» بودم، دیشب هم در سرزمین «مشعر» ماندم، امروز صبح به اینجا رسیده‌ام. اینجا سرزمین «مِنا» است، جایی که آرزوهای بزرگ انسان برآورده می‌شود.
خسته‌ام، صبح زود برای سنگ زدن به جَمَره یا همان شیطان بزرگ رفتم و هفت سنگ بر آن زدم. باید در این شلوغی راه خود را پیدا کنم، در جستجوی قربانگاه هستم، به من گفته‌اند که باید این مسیر را تا انتها بروم، در پای آن کوه قربانگاه است.
لباس احرام به تن دارم، وقتی گوسفند خود را قربانی کنم، باید موی سر خود را بتراشم، آن وقت حاجی می‌شوم.
به گمانم آن ساختمان قربانگاه است، چه جمعیّتی آنجا جمع شده است، وارد قربانگاه می‌شوم، چند نفر از دوستان آنجا منتظرم هستند، سلام می‌کنم، با هم به سوی محلّ نگهداری گوسفندان می‌رویم. گوسفندان را انتخاب می‌کنیم، کتاب دعای خود را باز می‌کنم و شروع به خواندن دعا می‌کنم:
بار خدایا! به نام تو و یاد تو می‌خواهم گوسفندی را قربانی کنم، می‌خواهم به آیین و سنّت پیامبر تو عمل کنم!
بار خدایا! تو وعده کرده‌ای که هر کس با اخلاص در این سرزمین قربانی کند، گناهان او را می‌بخشی، از تو می‌خواهم تا شیرینی عفو خود را به من بچشانی.
لحظه‌ای به فکر فرو می‌روم، به یاد می‌آورم چه رمز و رازی در این عمل است، به یاد ابراهیم(ع) می‌افتم...
* * *
سالیان سال است که ابراهیم(ع) در حسرت داشتن فرزند است و بارها از خدا خواسته تا به او پسری بدهد.
سرانجام خدا دعای او را مستجاب می‌کند و ابراهیم نام پسر خود را اسماعیل می‌گذارد.
سال‌ها می‌گذرد، اسماعیل بزرگ می‌شود، اکنون موقع امتحان بزرگ ابراهیم(ع) است. گوش کن ابراهیم(ع) با پسرش چنین سخن می‌گوید: «ما باید به قربانگاه برویم».
اسماعیل در جواب پدر می‌گوید: «ای پدر! آنچه خدا به تو فرمان داده است انجام بده».
آنان به قربانگاه می‌رسند. پدر، پسر را روی زمین به سمت قبله می‌خواباند، اکنون پسر چنین می‌گوید: «روی مرا بپوشان و دست و پایم را ببند».
او می‌خواست تا مبادا پدر نگاهش به نگاه او بیفتد و در انجام امر خدا ذرّه‌ای تردید نماید.
همه فرشتگان ایستاده‌اند و این منظره را تماشا می‌کنند، ابراهیم(ع) «بسم اللّه» می‌گوید و کارد را بر گلوی پسر می‌کشد؛ امّا کارد نمی‌برد، دوباره کارد را می‌کشد، زیر گلوی اسماعیل سرخ می‌شود. ابراهیم(ع) کارد را محکم‌تر فشار می‌دهد؛ امّا باز هم کارد نمی‌برد، او کارد را بر سنگی می‌زند و سنگ می‌شکند.
صدایی در آسمان طنین می‌اندازد که ای ابراهیم تو از این امتحان سربلند بیرون آمدی. جبرئیل می‌آید، گوسفندی به همراه دارد، آن را به ابراهیم(ع) می‌دهد تا قربانی کند.12
و این‌گونه است که روز دهم ذی‌الحجّه، عید قربان می‌شود، روزی که حاجیان به سرزمین «مِنا» می‌آیند و گوسفند قربانی می‌کنند.
من باید فکر کنم و بدانم که اسماعیلِ من چیست؟ ریاست، شهرت، ثروت، آبرو، عزّت و... آیا آماده‌ام تا همه این‌ها را در راه دوست قربانی کنم؟
* * *
اگر آن‌روز اسماعیل(ع) قربانی می‌شد، از او هیچ نسلی باقی نمی‌ماند، پیامبر و حضرت علی(ع) و همه امامان ما از نسل اسماعیل(ع) می‌باشند، آری، اگر او در آن روز قربانی می‌شد، دیگر پیامبر و اهل‌بیت(ع) به دنیا نمی‌آمدند.
عید قربان عید بزرگی است، روزی که همه مسلمانان جشنی بزرگ می‌گیرند و خدا را شکر می‌کنند.
* * *
هنوز من در سرزمین «مِنا» هستم، بعد از قربانی کردن، سر خود را تراشیده‌ام و از لباس احرام بیرون آمده‌ام، شب یازدهم ذی‌الحجّه نیز در این سرزمین ماندم، روز یازدهم به سه شیطان بزرگ سنگ زدم. اکنون ساعت 10 صبح روز دوازدهم است، می‌خواهم به سوی شیاطین بروم و آخرین سنگ‌های خود را بزنم. پس از آن می‌توانم به شهر مکّه باز گردم، با انجام این کار دیگر اعمال سرزمین «مِنا» تمام می‌شود.
تو نگاهی به من می‌کنی و می‌خواهی برای تو از راز این کار بگویم، دوست داری بدانی که چرا باید به این سه شیطان سنگ زد.
باید بار دیگر از ابراهیم(ع) برایت سخن بگویم، خدا به ابراهیم(ع) دستور داد تا اسماعیل(ع) را به این سرزمین بیاورد و در راه او قربانی کند . وقتی ابراهیم(ع) همراه اسماعیل به این سرزمین آمد ، شیطان سر راهشان آمد و او را این‌گونه وسوسه کرد : «تو چقدر بی‌رحمی ! آیا می‌خواهی با دست خود فرزندت را سر ببری ؟» .
جبرئیل به کمک ابراهیم(ع) آمد و دستور داد که شیطان را با سنگ بزند . ابراهیم(ع) سنگی برداشت و به سوی شیطان پرتاب کرد .
او با زبان دل این‌گونه با شیطان سخن می‌گفت : «تو می‌خواهی مرا وسوسه کنی تا دستور خدای خویش را انجام ندهم ! من ، خود ، فرزند و هر چه دارم را فدای خدا می‌کنم» .
از آن‌روز است که حاجی به همان جایی سنگ می‌زند که ابراهیم(ع) به شیطان سنگ زده است .13
شیطان در آن مکان به زمین فرو رفت و ابراهیم(ع) به راه خود ادامه داد، بار دیگر شیطان آمد و ابراهیم به او سنگ زد، بار سوم هم شیطان آمد و ابراهیم(ع) باز هم به او سنگ زد. اکنون همان مکانی که شیطان به دل زمین فرو رفت، جایگاهی شده است برای سنگ زدن به شیطان! آری، حاجی با این کار خود ، به تمام وسوسه‌های شیطان ، سنگ می‌زند .
* * *
در سرزمین منا، مسجدی بزرگ وجود دارد که به نام مسجد «خیف» مشهور است. شنیده‌ام که در این مسجد هزار پیامبر نماز خوانده‌اند، چقدر خوب است که من هم در این مسجد بروم.14
سمت راست جمرات، پای آن کوه را نگاه کن! مسجد خیف آنجاست. به سوی مسجد می‌روم، جمعیّت موج می‌زند، هر چه به مسجد نزدیک‌تر می‌شوم، ازدحام جمعیّت بیشتر می‌شود، به زحمت وارد مسجد می‌شوم، به دنبال جایی می‌گردم تا بتوانم دو رکعت نماز بخوانم، پس از مدّتی، یک جای خالی پیدا می‌کنم، به نماز می‌ایستم، بعد از نماز سر به سجده می‌گذارم و شکر خدا را به جا می‌آورم. اکنون با خود فکر می‌کنم، دوست دارم بدانم من کجا نشسته‌ام. به تاریخ سفر می‌کنم، به سال‌های دور می‌روم... به سال دهم هجری.
در این سال پیامبر به سفر حج آمده است، او روز دهم (روز عید قربان) در اینجا قربانی کرده است، شب یازدهم و شب دوازدهم در این سرزمین مانده است، اکنون که روز دوازدهم ذی‌الحجّه است، او به محلِ مسجد «خیف» آمده است.
کسی در میان مردم اعلام می‌کند : «ای مردم ! همگی کنار مسجد خیف جمع شوید پیامبر می‌خواهد برای ما سخن بگوید» .
جمعیّت زیادی جمع شده است، پیامبر می‌گوید : «ای مردم ! من به زودی به دیدار خدای خود خواهم رفت ، بدانید که من دو چیز گرانبها در میان شما به یادگار می‌گذارم ، آن دو چیز گرانبها ، قرآن و عترت می‌باشند ، خداوند خبر داده است که قرآن و عترت من ، هرگز از هم جدا نمی‌شوند تا در روز قیامت کنار حوض کوثر به من ملحق شوند ».15
این پیام مهمّی بود که پیامبر در این مکان مقدّس به گوشِ همه مردم رساند ، امروز دیگر همه می‌دانند که عترت و خاندان پیامبر ، خیلی عزیز و محترم هستند ، قرآن و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع)، یادگارهای پیامبر هستند . امروز همه می‌فهمند که خاندان پیامبر چه جایگاه ویژه‌ای دارند.
آری، از این سخن استفاده می‌شود که خاندان پیامبر شایستگی رهبری جامعه اسلامی را دارند، زیرا پیامبر در این سخن خود، اهل‌بیت(ع) و قرآن را دو امانت بزرگ خود معرفی نمود و همانگونه که قرآن باعث هدایت انسان‌ها می‌شود، پیروی از اهل‌بیت(ع) هم زمینه رستگاری و نجات را فراهم می‌کند. همان‌طور که هیچ باطلی در قرآن راه ندارد، هیچ باطلی هم در اهل‌بیت(ع) راه ندارد و این همان معنای «عصمت» است، آری، خاندان پیامبر از هرگونه خطایی به دور هستند.
بعدازظهر فرا می‌رسد، پیامبر به سوی شهر مکّه حرکت می‌کند، او همه اعمال حج را انجام داده است، مردم حجّ ابراهیمی را از او فرا گرفته‌اند، پیامبر خوشحال است که توانسته است به وظیفه خود عمل کند، او آخرین دین خدا را برای مردم بیان کرد و فقط یک قسمت مهم این دین باقی مانده است و آن ولایت علی(ع) می‌باشد، پیامبر منتظر فرمان خداوند است، منظر فرمان بزرگ خدا درباره ولایت علی(ع).
پیامبر شب سیزدهم را در مکّه می‌ماند، روز سیزدهم فرا می‌رسد، در این روز جبرئیل نزد پیامبر می‌آید و از او می‌خواهد تا علم و میراث پیامبران را که نزد اوست به علی(ع) تحویل دهد.
پیامبر علی(ع) را فرا می‌خواند و این امانت‌های آسمانی را به او تحویل می‌دهد. این امانت‌ها نشانه‌های پیامبران بزرگ است که باید نزد علی(ع) باشد، علی(ع) هم وظیفه دارد آن‌ها را در هنگام شهادت خود، به امام حسن(ع) تحویل دهد. این امانت‌ها سرانجام به دست مهدی(ع) خواهد رسید.
* * *
سخن از امانت‌های آسمانی به میان آمد که نشانه امامت و ولایت است. پیامبر امانت‌های آسمانی را در روز سیزدهم ذی‌الحجّه سال دهم هجری به علی(ع) تحویل داد و اکنون همه آن‌ها نزد امام‌زمان(ع) است.
در اینجا به دو مورد آنها اشاره می‌کنم تا با میراث پیامبران بیشتر آشنا شوی:
* اول: پیراهن یوسف(ع).
امام‌زمان(ع) در مکّه ظهور خواهد نمود، او پیراهن یوسف(ع) را به تن خواهد کرد، امّا چرا؟ زیرا پیراهن یوسف(ع)، یک لباسی معمولی نیست، بلکه لباسی ضدّ آتش است.16
پیراهن یوسف(ع) در اصل از ابراهیم(ع) بود. هنگامی که نمرود می‌خواست ابراهیم(ع) را به جرم خداپرستی در آتش اندازد، جبرئیل به زمین آمد تا بزرگ پرچمدار توحید را یاری کند. او همراه خود لباسی از بهشت آورد. با این لباس، ابراهیم(ع) در آتش نسوخت.17
پس از ابراهیم(ع)، این لباس به فرزندان او به ارث رسید تا این‌که لباس یوسف(ع) شد و عامل روشنی چشمان یعقوب!
این لباس نسل به نسل گشت تا پیامبر اسلام و بعد از او امامان معصوم(ع)، یکی بعد از دیگری به ارث بردند.18
خداوند این پیراهن را برای امام زمان نگه داشته است، آتش نمرود بزرگ‌ترین آتش آن روزگار بود، یک بیابان آتش که شعله‌های آن به آسمان می‌رسید ، نمرود با امکاناتی که در اختیار داشت آتشی به آن بزرگی برپا کرد و ابراهیم(ع) را میان آن آتش انداخت؛ امّا خدا، پیامبر خود را با آن پیراهن یاری کرد و در روز ظهور همان پیراهن در تن امام زمان خواهد بود.
* عصای موسی(ع)
وقتی امام‌زمان(ع) ظهور کند در دست او عصای موسی(ع) خواهد بود.19
با این‌که چوب این عصا هزاران سال پیش، از درخت بریده شده است؛ امّا تر و تازه خواهد بود، مثل این‌که همین الآن آن را، از درخت قطع کرده‌اند.20
در زمان موسی(ع)، بشر در سحر و جادو پیشرفت زیادی کرده بود و به اصطلاح، فن‌آوری بشرِ آن روز، سحر و جادو بود؛ امّا وقتی موسی(ع) عصای خود را به زمین زد، ناگهان آن عصا به اژدهایی تبدیل شد که همه آن سحر و جادوها را در یک چشم به هم زدن بلعید.
در روز ظهور هم بشر هر چه پیشرفت کرده و هر فن‌آوری جدیدی داشته باشد باید بداند که امام زمان با همین عصا به مقابله با دشمنان خواهد رفت. این عصا، یک عصای معمولی نیست، بلکه هر دستوری را که امام به آن بدهد، انجام می‌دهد.21
آنچه که بشر به دست خود ساخته است توسط این عصا بلعیده می‌شود.22
هنر بشرِ آن روز سحر و جادو بود، هنر بشر در روز ظهور هر چه می‌خواهد باشد، آن عصا به اذن خدا می‌تواند مقابل آن بایستد.
آیا می‌دانی وقتی امام‌زمان(ع) آن عصا را بر زمین بزند، آن عصا تبدیل به چه چیزی می‌شود؟ امام باقر(ع) فرمود: «وقتی قائم ما، عصای خود را به زمین بزند، آن عصا هر چه را که مقابلش باشد، می‌بلعد».23
به راستی که خداوند چه حکمت‌های زیبایی دارد که این‌چنین با عصای موسی(ع)، آخرین ولیّ خود را یاری می‌کند.24
روز سیزدهم ذی الحجّه است، هنوز پیامبر در مکّه است، فردا که فرا برسد، پیامبر به سوی مدینه حرکت خواهد کرد.
نگاه کن، علی(ع) به سوی پیامبر می‌آید و با او سخن می‌گوید:
ـ ای رسول خدا! من صدایی را شنیدم، گویا کسی با من سخن می‌گفت، امّا کسی را ندیدم!
ــ علی جان! این جبرئیل است که به تو سلام کرده است. او آمده است تا وعده خدا را به انجام برساند. او تو را «امیرمؤنان» خطاب نموده است.
اکنون پیامبر به یاران خود دستور می‌دهد تا نزد علی(ع) بروند و به او این‌گونه سلام کنند: «سلام بر تو ای امیرمؤنان».
در این میان عُمر و ابوبکر زبان به اعتراض می‌گشایند و می‌گویند: «آیا این دستور از طرف خداست؟».
پیامبر در جواب آنان می‌گوید: «آری، خدا به من این دستور را داده است».
یاران پیامبر به این سخن پیامبر عمل می‌کنند و نزد علی(ع) می‌روند و به او این‌گونه سلام می‌کنند: «سلام بر تو ای امیرمؤنان».
آری، همه می‌فهمند که علی(ع) آقای آنان است. این سلام، مقدّمه‌ای است برای برنامه‌ای مهم‌تر!25
«امیر» در زبان عربی، به معنای رهبر است، «امیرمؤنان» یعنی رهبر و پیشوای همه اهل‌ایمان!
این لقبی است که خدا فقط به علی(ع) داده است و هیچ کس (نه قبل از او و نه بعد از او) شایستگی این لقب را ندارد.
اکنون هر کس این لقب را بشنود، می‌فهمد که علی(ع) بعد از پیامبر، شایستگی خلافت و جانشینی پیامبر را دارد.

مادر مهربان تو کجاست؟

وقتی به مدینه می‌روم، گاهی اوقات نماز خود را جایی می‌خوانم که قبلاً محلّه بنی‌هاشم بوده است، کسانی‌که قبل از سی سال پیش به مدینه آمده‌اند، این محلّه را با چشم خود دیده‌اند، متأسّفانه امروزه این محلّه خراب شده است و هیچ اثری از آن نمانده است.
وقتی به مدینه می‌آیی با این آدرسی که می‌دهم می‌توانی محلّه بنی‌هاشم را پیدا کنی. مسجد پیامبر چندین در دارد، وقتی از دری که به در بقیع مشهور است، خارج شوی، می‌توانی قبرستان بقیع را در دوردست خود ببینی، محلّه بنی‌هاشم در فاصله بین درِ مسجد (که به نام درِ بقیع است) تا قبرستان بقیع می‌باشد. اینجا خانه امام حسن(ع)، خانه امام حسین(ع)، خانه زینب(س) و ... قرار داشته است. اینجا خاطرات زیادی دارد.
امروز هم اینجا نشسته‌ام تا نماز ظهر را بخوانم، نگاهی به آسمان می‌کنم، قطرات باران بر صورتم می‌بارد، گویا باران بهاری در راه است. صدای رعد و برق هم به گوش می‌رسد. صدای اذان می‌آید.
نماز که تمام می‌شود به فکر فرو می‌روم، دوست دارم بدانم کجا نشسته‌ام. باید از خاطرات این مکان باخبر شوم، باید به تاریخ سفر کنم. به سال هفتم هجری بروم.
* * *
اینجا خانه اُمّ اَیمن است. پیامبر معمولاً برای دیدن اُمّ اَیمن به اینجا می‌آید، وقتی پیامبر اُمّ اَیمن را می‌بیند او را «مادر» خطاب می‌کند واحوال‌پرسی می‌کند و با او سخن می‌گوید.26
راستی چرا پیامبر اُمّ اَیمن را «مادر» خطاب می‌کند؟
پیامبر که به دنیا آمد برای او دایه‌ای گرفتند. حلیمه سعدیّه دو سال از پیامبر نگهداری کرد. سپس پیامبر نزد مادرش آمنه آمد. اُمّ اَیمن به آمنه کمک می‌کرد. بعد از مدّتی که آمنه از دنیا رفت، عبد المطّلب، پیامبر را به خانه خود برد. اُمّ اَیمن هم به خانه او رفت و در حقِّ پیامبر مادری می‌کرد.27
هنگامی‌که رسول خدا به پیامبری مبعوث شد، اُمّ اَیمن جزء اوّلین زنانی بود که به او ایمان آورد.
جالب است که پیامبر در سخن خود اُمّ اَیمن را اهل بهشت معرّفی کرده است.28
نگاه من به درِ خانه اُمّ اَیمن دوخته شده است، اُمّ اَیمن از خانه خارج می‌شود، به او سلام کرده و می‌گویم:
ــ شما این وقت روز کجا می‌روید؟
ــ می‌خواهم به خانه علی(ع) و فاطمه(س) بروم. دلم برای دیدن حسن و حسین(ع) تنگ شده است.
او را همراهی می‌کنم. اُمّ اَیمن به سوی خانه علی(ع) می‌رود. خانه‌ای کوچک که همه خوبی‌های بزرگ دنیا را در آن می‌توانی ببینی. علی(ع) در خانه را باز می‌کند و به اُمّ اَیمن خوش آمد می‌گوید.
اُمّ اَیمن وارد می‌شود، به حسن و حسین(ع) سلام می‌کند. این‌ها عزیزان دل پیامبر هستند. فاطمه(س) هم به استقبال او می‌آید.
اُمّ اَیمن کنار فاطمه(س) می‌نشیند و با هم مشغول گفتگو می‌شوند. صدای در خانه به گوش می‌رسد.
علی(ع) در خانه را باز می‌کند. نگاه کن! پیامبر برای دیدن عزیزانش آمده است.
پیامبر حسن و حسین(ع) را در آغوش می‌گیرد، آن‌ها را می‌بوسد و می‌بوید.
پیامبر وارد اتاق می‌شود، اُمّ اَیمن به احترام پیامبر از جا برمی‌خیزد. دیدار اُمّ اَیمن، پیامبر را به یاد مادرش آمنه می‌اندازد.از این‌رو از دیدن او بسیار خوشحال می‌شود.29
چه منظره زیبایی! پیامبر کنار گل‌های خودش آرام گرفته است. اهل این خانه تنها دل‌خوشی او در این دنیا هستند. پیامبر آن‌ها را می‌بیند و لبخند می‌زند .
ناگهان ، عطری در فضا می‌پیچد، نسیمی می‌وزد. جبرئیل نازل می‌شود و آیه 26 سوره «إسراء» را بر پیامبر می‌خواند: « وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ : ای پیامبر ، حقِّ خویشان خودت را ادا کن !».
آیه تازه‌ای نازل شده است.پیامبر به فکر فرو می‌رود. خداوند فرمانی تازه داده است. به راستی منظور خدا از این فرمان چیست ؟
ــ ای جبرئیل برایم بگو که حقّ چه کسی را باید بدهم ؟
ــ ای حبیب من ، اجازه بده نزد خداوند بروم و جواب را بگیرم و برگردم .30
لحظاتی سکوت همه جا را فرا می‌گیرد. پیامبر منتظر است.
* * *
دوباره بوی بهار در فضا می‌پیچد و نسیم می‌وزد. جبرئیل باز گشته است:
ــ ای جبرئیل ، چه خبر ؟
ــ خداوند دستور داده است که تو فدک را به فاطمه(س) بدهی ، فدک از این لحظه به بعد مالِ فاطمه(س) است .31
آری، درست شنیدی خدا سرزمین فدک را به فاطمه(س) بخشیده است. این فرمان خداست.32
چرا اشک در چشم پیامبر نشسته است؟ این اشک شوق است؟
نه، اشک فراق است. هر وقت که پیامبر به یاد یار سفر کرده‌اش، خدیجه(س) می‌افتد و غمی جانکاه، سراسر وجودش را فرا می‌گیرد.33
پیامبر به یاد روزی می‌افتد که تصمیم گرفت به خواستگاری خدیجه(س) برود. دست پیامبر از مالِ دنیا خالی بود؛ امّا خدیجه(س)، ثروتمندترین زن آن روزگار بود.
عموی خدیجه(س) که با این ازدواج مخالف بود در مجلس خواستگاری مهریه خدیجه(س) را بیش از هزار سکّه تعیین کرد. او می‌دانست که پیامبر از عهده این مهریه سنگین بر نمی‌آید.
ابوطالب لبخندی زد و گفت: «قبول است». همه تعجّب کردند و با خود گفتند: «محمّد این همه پول را از کجا خواهد آورد».34
پیامبر همه مهریه را پرداخت کرد. آیا شما می‌دانید چگونه؟
خود خدیجه(س) این پول را به پیامبر داده بود تا به عنوان مهریه پرداخت کند!35
وقتی ابوجهل این را شنید، گفت: «همیشه داماد برای عروس مهریه می‌دهد، امروز عروس برای داماد مهریه داده است».36
پیامبر از همان زمان آرزو داشت تا روزی مهریه خدیجه(س) را جبران کند.
درست است که خدیجه(س) پول زیادی به پیامبر بخشیده بود؛ امّا من فکر می‌کنم او همیشه خود را وامدار خدیجه(س) می‌دید و به این پول به چشم قرض نگاه می‌کرد و دوست داشت زمانی این پول را به خدیجه(س) بازگرداند.
سال‌ها از این ازدواج گذشت و در شرایط سختی که بر مسلمانان می‌گذشت، خدیجه(س) تمام ثروت خود را در راه اسلام خرج کرد.
تقدیر چنین بود که خدیجه(س) پیامبر را تنها بگذارد و پیش خدا برود؛ امّا یاد خدیجه(س) هرگز از خاطر پیامبر نرفت.
خداوند بعد از فتح خیبر، فدک را به پیامبر داد. اکنون فرصت خوبی است تا بزرگواری خدیجه(س) را جبران کند.
افسوس که امروز خدیجه(س) نیست؛ امّا دختر او که هست. فاطمه(س) تنها یادگار خدیجه(س) است. او وارث خدیجه(س) است و بعد ازمرگ مادرازاو ارث می‌برد. پس پیامبر می‌تواند مهریه خدیجه(س) را به فاطمه(س) بدهد.
امروز آیه قرآن نازل شد. آیا موافقی یک بار دیگر این آیه را بخوانیم؟ خدا به پیامبر دستور داد: ( وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ )، ای پیامبر ، حقّ فاطمه را ادا کن !
پیامبر باید حقّ فاطمه(س) را بدهد.37
هرگز فراموش نکن! فدک حقّ فاطمه(س) است، چون او دختر خدیجه(س) است و پیامبر برای همیشه وامدار خدیجه(س) است.38
* * *
ــ فاطمه جان! خداوند دستور داده تا فدک را به تو بدهم. من وامدار مادرت خدیجه بودم. مهریه‌اش را نپرداخته‌ام. اکنون که مادرت نیست تا فدک را به او دهم، پس فدک را به تو می‌بخشم. باید نماینده‌ای به فدک بفرستی و آنجا را در اختیار بگیری.
ــ پدر جان! تا شما زنده هستید من در فدک هیچ تصرّفی نمی‌کنم.
ــ نه، باید همه بفهمند، فدک از آنِ توست. می‌ترسم که اگر فدک را تصرّف نکنی بعد از مرگ من فدک را به تو ندهند.
ــ چشم. چون شما می‌گویی، این کار را می‌کنم.39
اکنون پیامبر از علی(ع) می‌خواهد تا وسایل نوشتن را آماده کند. پیامبر می‌خواهد سندی برای فدکِ فاطمه(س) بر روی «اَدیم» نوشته شود.
حتماً می‌گویی «ادیم» چیست؟ وقتی پوست گوسفند دباغی شد آن‌را برای نوشتن آماده می‌کنند. عرب‌ها به آن «ادیم» می‌گویند.
پیامبر می‌خواهد این نوشته به راحتی پاره نشود و از بین نرود.
علی(ع) بعد از لحظاتی با یک «ادیم» و قلم و دوات برمی‌گردد. پیامبر به او می‌گوید: «می‌خواهم فاطمه برای فدک سند مکتوب داشته باشد. بنویس که پیامبر فدک را به فاطمه داد».
علی(ع) مشغول نوشتن می‌شود. بعد از آن‌که سند آماده می‌شود باید دو نفر به عنوان شاهد نامشان آورده شود.
پپامبر به علی(ع) می‌گوید نام خودت را به عنوان شاهد اوّل بنویس. بعد رو به اُمّ اَیمن می‌کند. اُمّ اَیمن را همه می‌شناسند، همه می‌دانند که پیامبر او را اهلِ بهشت، معرّفی کرده است.
اکنون پیامبر به علی(ع) می‌گوید: «نام اُمّ اَیمن را به عنوان شاهد بنویس». این‌گونه است که نام او در سند فدک نوشته می‌شود.40
از میان همه فقط اُمّ اَیمن لیاقت داشت شاهد نزول آیه بخشش فدک باشد. نام او باید کنار نام علی(ع) تا همیشه در تاریخ به عنوان شاهد فدک بدرخشد.
این چه رازی است که تا نام فدک زنده است نام اُمّ اَیمن زنده است؟
پیامبر او را می‌شناسد و می‌داند که او در هر شرایطی از حقّ فاطمه(س)دفاع خواهد کرد.41
این‌گونه است که نام فدک و اُمّ اَیمن تا ابد به هم گره خوردند و هر دو با هم جاودانه شدند.
* * *
فدک ! تو چه می‌دانی که فدک چیست ! فدک ، سرزمینی آباد و حاصلخیز است ، این سرزمین ، چشمه‌های آب فراوان و نخلستان‌های زیادی دارد ، فاصله آن تا مدینه حدود دویست و هفتاد کیلومتر است .42
ماجرای فدک این چنین است: یهودیانِ قلعه خیبر دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تا به مدینه حمله کنند ، امّا پیامبر از تصمیم آن‌ها باخبر شد و با سپاه بزرگی به سوی خیبر حرکت کرد . قلعه خیبر به محاصره نیروهای اسلام در آمد .
سپاه اسلام به سوی قلعه نزدیک شد ، امّا برق شمشیر «مَرحَب» ، پهلوان یهود ، همه را فراری داد . سپاه اسلام مجبور به عقب نشینی شد و سرانجام پیامبر تصمیم گرفت تا علی(ع) را به جنگ پهلوان یهود بفرستد .43
صدای علی(ع) در فضای میدان طنین افکند: «من آن کسی هستم که مادرم مرا حیدر نام نهاد» .44
جنگ سختی میان این دو پهلوان در گرفت و سرانجام «مَرحَب» به قتل رسید . علی(ع) به قلعه حمله کرد و آن‌را فتح کرد . خیبر منطقه آبادی بود ، نخل‌های خرما و زمین‌های سرسبزی داشت و پیامبر همه غنیمت‌های این سرزمین را در میان رزمندگان اسلام تقسیم کرد .45
در نزدیکی‌های خیبر ، گروهی دیگر از یهودیان ، در فدک زندگی می‌کردند . آن‌ها نیز با یهودیانِ خیبر همدست شده بودند ، پیامبر منتظر بود تا سپاه اسلام استراحت کنند و از خستگی بیرون بیایند و با روحیّه بهتری به جنگ با یهودیان فدک بروند .
در این میان پیرمردی که فرستاده مردم فدک بود به سوی اردوگاه اسلام آمد و سراغ پیامبر را گرفت ، یارانِ پیامبر، او را نزد آن حضرت بردند .
او پیام مهمّی را برای پیامبر آورده بود . به پیامبر گفت: «ای محمّد ، مردمِ فدک مرا فرستاده‌اند تا من از طرف آن‌ها با شما پیمان صلح را امضاء کنم ، آن‌ها حاضرند نیمی از سرزمین خود، فدک را به شما ببخشند تا شما از حمله به آن‌ها صرف نظر کنی» .
پیامبر لحظاتی فکر کرد و لبخندی بر لب‌های او نشست ، او با این پیشنهاد موافقت کرد .46
پیمان صلح نوشته شد ، سپاهیان اسلام همه خوشحال شدند ، دیگر از جنگ و لشکرکشی خبری نبود ، آری ، سرزمین فدک بدون هیچ‌گونه جنگ و لشکرکشی تسلیم شد .
در این میان جبرئیل فرود آمد و آیه ششم سوره «حشر» نازل شد: «وَ مَآ أَفَآءَ اللّه عَلَی رَسُولِهِ...آن غنائمی که در به دست آوردن آن ، لشکر کشی نکرده‌اید، از آنِ پیامبر است.
خدا فدک را به پیامبر بخشید ، فدک ، مالِ پیامبر شد . این حکم قرآن بود و هیچ‌کس با آن مخالف نبود و همه با دل و جان ، حکم خدا را پذیرفتند .47
این هدیه خداوند به پیامبر بود به پاس همه زحماتی که در راه او متحمّل شده بود.
پیامبر شخصی را در فدک به عنوان کارگزار خود قرار داد و به سوی مدینه بازگشت .
امروز هم خدا فدک را به فاطمه(س) بخشید و پیامبر می‌خواهد همه مردم را از این ماجرا باخبر کند.
* * *
اللّه اکبر! اللّه اکبر!
این صدای اذان بلال است که به گوش می‌رسد. همه برای رفتن به مسجد آماده می‌شوند.
پیامبر به مسجد می‌آید و در محراب می‌ایستد. صف‌ها بسته شده و نماز آغاز می‌شود.
بعد از نماز پیامبر از جا برمی‌خیزد و از مردم می‌خواهد تا متفرّق نشوند. او امروز با مردم کار دارد.
پیامبر رو به مردم می‌کند و از آن‌ها می‌خواهد تا همراه او به بیرون مسجد بیایند.
پیامبر حرکت می‌کند و همه پشت سر او می‌روند. مردم تعجّب کرده‌اند. پیامبر می‌خواهد مردم را کجا ببرد؟
پیامبر می‌آید و کنار درِ خانه فاطمه(س) می‌ایستد.
مردم همه هجوم می‌آورند. کوچه پر از جمعیّت است. راه بند آمده است.
اکنون پیامبر رو به مردم می‌کند و با صدای بلند می‌گوید: «ای مردم! بدانید که من فدک را به دخترم فاطمه(س) بخشیدم! فدک مالِ دخترم فاطمه(س) است».48
در میان جمعیّت، فقیران مدینه هم هستند. آن‌هابسیار خوشحال می‌شوند زیرا به زودی روزگار فقر و نداریشان برای همیشه پایان می‌یابد.
آن‌ها فاطمه(س) را خوب می‌شناسند. فاطمه(س) کسی است که وقتی در خانه فقط یک قرص نان داشت، آن را به فقیری داد و خود و بچّه‌هایش گرسنه ماندند.49
آن‌ها خوب می‌دانند که فاطمه(س) فراموششان نخواهد کرد.
این آرزوی فاطمه(س) بود که هرگز در مدینه فقیری نباشد. مگر از فاطمه(س) غیر از این هم می‌شود انتظار داشت؟ او دختر خدیجه(س) است ، همان بانویی که تمام ثروت خود را در راه پیامبر خرج کرد و او را با تمام وجود یاری نمود .
امروز دیگر هیچ‌کس به اندازه فاطمه(س) ثروتمند نیست. افسوس که عدّه‌ای خیال می‌کنند که فاطمه(س) در همه مراحل زندگی خود فقیر بود. آن‌ها می‌گویند که فاطمه(س) در همه زندگیش، محتاج نان شب خود بود !
فاطمه(س) را باید از نو شناخت.
فاطمه(س) کسی است که سالیانه هفتاد هزار دینار سرخ درآمد دارد.50
آیا می‌دانی این مقدار یعنی چقدر پول ؟
بیش از سیصد کیلو طلای سرخ !
حالا حساب کن ، هر مثقال طلا (پنج گرم) چقدر قیمت دارد ، آن را ضرب در شصت هزار کن!
این فقط درآمد یک سال فدک است. اصلِ سرمایه او خیلی بیش از این حرف‌هاست .
* * *
فصل برداشت خرما که فرا می‌رسد، فاطمه(س) کارگزاری را به فدک می‌فرستد. فاطمه(س) به نماینده خود دستور می‌دهد تا با مردم فدک با عدالت و انصاف برخورد کند، مبادا حقّ آن‌ها ضایع شود.
مدّتی می‌گذرد، خبر می‌رسد که نماینده فاطمه(س) با درآمد فدک به مدینه می‌آید. هفتاد هزار سکّه طلا!
فاطمه(س) با هفتاد هزار سکّه طلا چه خواهد کرد؟
نگاه کن! همه فقیران مدینه به درِ خانه فاطمه(س) آمده‌اند. پیامبر هم اینجاست. گویا فاطمه(س) می‌خواهد این سکّه‌ها به دست پیامبر میان فقیران تقسیم شود.
پیامبر رو به فقیران می‌کند و می‌گوید: «این سکّه‌ها از آنِ فاطمه(س)است»، بعد آن سکّه‌ها را میان همه تقسیم می‌کند.
نگاه کن! به دست هر فقیری که نگاه می‌کنی سکّه‌های طلا را می‌بینی!
همه خوشحال هستند و برای فاطمه(س) دعا می‌کنند. خدا فاطمه(س) را پاینده دارد. تا فاطمه(س) هست دیگر از فقر و گرسنگی خبری نیست!
فاطمه(س) به هر کدام از آن‌ها به اندازه خرجیِ یک سال داده است. آن‌ها تا یک سال بی‌نیازند!51
حتماً می‌خواهی بدانی از آن هفتاد هزار سکّه طلا چقدر برای خود فاطمه(س) باقی مانده است؟
فاطمه(س) از آن همه پول برای خود به اندازه غذای یک سال برداشته است. نه یک سکّه کمتر نه یک سکّه بیشتر!
آیا باور می‌کنی؟ سهمی که فاطمه(س) برای خود برداشته کمتر از سهم هر کدام از فقیران مدینه است.
فاطمه(س) به هر فقیر مدینه علاوه بر هزینه تهیّه غذای یک سال، هزینه لباس و دیگر وسایل زندگی را داده است؛ امّا برای خودش فقط به اندازه غذای یک سال برداشته است. او جود و کرم را از مادرش به ارث برده است.
آری، فاطمه(س)، دخترِ خدیجه(س) است.

فرشتگان هم معلّم می‌خواهند

ساعت تقریباً هشت صبح بود، من از اتاق خود بیرون آمدم تا به سوی حرم بروم، وقتی به طبقه همکف هتل رسیدم، دیدم مسئول هتل مرا صدا می‌زند، به سویش رفتم، دیدم چشمهایش پر از اشک است. تعجّب کردم، پرسیدم: چه شده است؟ او به من گفت: وهابی‌ها حرم سامرا را خراب کردند!
تلویزیون تصویری از حرم سامرا را نشان می‌داد، باور نمی‌کردم، گنبد حرم امام هادی و امام عسکری(ع) خراب و ویران شده بود، اشک من هم جاری شد. آخر قرار بود ما فردا به سامرا برویم. من آن روز کربلا بودم، آن روز سوم اسفند سال 1386 بود.
آخر چرا وهابی‌ها این کار را کردند؟ چرا حرم سامرا را ویران کردند. پیش خودم با آنان سخن می‌گفتم: شما خیال می‌کنید با این کارها می‌توانید ما را از امامان خود جدا کنید؟ حرم امامان ما در قلب‌های ماست.
وقتی به وطن خود برگشتم، در فکر بودم که درباره امام هادی(ع) بنویسم، تصمیم گرفتم که کتابی درباره «زیارت جامعه» بنویسم.
نمی‌دانم تو چقدر از «زیارت جامعه» باخبر هستی؟ آقای موسی نَخَعی یکی از شیعیان بود که همواره برای زیارت به حرم امامان می‌رفت، او نمی‌دانست که وقتی در حرمِ آن بزرگواران است، چه بخواند و چه بگوید. یک روز او مهمان امام هادی(ع) بود و از آن حضرت خواست تا به او یاد بدهد که در حرم امامان چگونه سخن بگوید.
و این‌گونه بود که امام هادی(ع) لب به سخن گشود و «زیارت جامعه» شکل گرفت. امام به او یاد داد که وقتی به زیارت امامان معصوم می‌رود، چه بگوید. در یک سخن، «زیارت جامعه»، درس بزرگ امام‌شناسی است.
روز پانزدهم ماه ذی‌الحجّه روز ولادت امام هادی(ع) است و در واقع این روز فرصت خوبی است برای ما تا با زیارت جامعه بیشتر آشنا شویم، من کتابی به نام «نردبان آبی» در شرح زیارت جامعه نوشتم و در آن کتاب با امام هادی(ع) چنین سخن گفته‌ام، شما هم اگر دوست داشتید با من همکلام شوید و این‌گونه با آن امام مهربان سخن بگویید:
* * *
چه کنم؟ خسته‌ام، پریشانم. حس می‌کنم که از شما دور افتاده‌ام، حسّی در درونم به من می‌گوید که باید به سوی شما بازگردم، آری! باید بازگردم.
چرا خجالت بکشم؟ چرا؟ می‌دانم که شما بسی مهربان هستید و دلسوز. می‌دانم که مرا دوست دارید، شما به همه دوستان خود نظر دارید، آن‌ها را می‌بینید و برایشان دعا می‌کنید. شاید این اثر دعای شما باشد که من امشب تصمیم گرفته‌ام به سوی شما بازگردم.
باید بنشینم فکر کنم که چرا این چنین شد؟ چرا بین من و شما فاصله افتاد؟ چرا از شما این‌قدر دور شدم، چرا؟
فکر می‌کنم این بلا سر من آمد چون در وادی معرفت و شناخت گام برنداشتم، شما را نشناختم، دوستتان داشتم، امّا بدون آن که شناخت خوبی از شما داشته باشم.
باید تلاش کنم که شما را دوباره بشناسم. آری! چشم‌ها را باید شست!
* * *
باید به سوی شما بیایم، امّا نه مثل آن روزها که گذشت. باید این بار با شناختی بهتر به سوی شما بیایم.
به راستی چگونه این کار را بکنم؟ چگونه شما را بشناسم، دلم خوش بود که امشب دیگر راه حل را پیدا کردم و از این وضع، نجات پیدا خواهم کرد، امّا افسوس که مشکلی تازه سر راهم سبز شد.
چه مشکل بزرگی!! من نمی‌دانم چگونه شما را بشناسم، باید از کجا شروع کنم؟ به چه کسی رو کنم؟ از که بپرسم؟
نگاهم می‌کنید و می‌گویید: از خود ما بپرس!
لبخندتان به دلم می‌نشیند، آری! از خودتان باید پرسید.
می‌خواهم شما را بهتر و بهتر بشناسم، پس برایم سخن بگویید. برایم از خودتان بگو!
امشب از شما می‌خواهم برایم حرف بزنید، من سراپا گوش هستم. برایم از خودتان بگویید، بگویید که شما که هستید!
* * *
ما می‌خواهیم برایت از خودمان سخن بگوییم، آیا تو آماده‌ای؟
ما از خاندان پیامبر هستم، همه علم و دانش پیامبر نزد ما می‌باشد.
فرشتگان نزد ما می‌آیند و در خانه ما رفت و آمد دارند، فرشتگان خدمتگزاران ما هستند.
گاهی فرشتگان برای کسب علم و دانش نزد ما می‌آیند، نمی‌دانم شنیده‌ای که فرشتگان اوّلین شاگردان ما بوده‌اند، آن‌ها از ما توحید را فراگرفته‌اند.
قبل از این که خدا این دنیا را خلق کند، نور ما را خلق نمود، نور ما در عرش خدا بود، ما در عرش خدا بودیم و هنوز خدا هیچ فرشته‌ای را خلق نکرده بود.
وقتی خدا فرشتگان را آفرید، ما به آنان توحید را آموختیم، ما به آنان یاد دادیم که چگونه خدا را به بزرگی یاد کنند:
سبحان اللّه و الحمد للّه و لا اله الا اللّه و اللّه اکبر.
این چهار شعار توحید را ما به فرشتگان آموختیم. قبل از این که ما این ذکر را به فرشتگان یاد بدهیم، آنان نمی‌دانستند چه بگویند و چگونه خدا را یاد کنند. وقتی ما این ذکر را گفتیم همه فرشتگان شروع به تکرار این ذکرها نمودند، آری ما بودیم که به آنان درس خداشناسی دادیم.52
شب قدر هم که فرا می‌رسد، فرشتگان نزد ما می‌آیند، آنچه قرار است در طول یک سال برای بندگان خدا تقدیر شود، باید به دست ما تأیید شود.53
* * *
بدان که ما معدن مهربانی خدا هستیم، اگر به دنبال رحمت و مهربانی خدا هستی، به درِ خانه ما بیا که خداوند خانه ما را جایگاه رحمت خود قرار داده است.
نمی‌دانم این مطلب را شنیده‌ای یا نه، وقتی خدا رحمت و مهربانی خود را آفرید، آن را به 100 قسمت تقسیم نمود، 99 قسمت آن را به ما داد، و یک قسمت باقی‌مانده را میان همه آفریده‌های خود تقسیم نمود.54
آری! خدا آن همه رحمت خویش را به ما داده است برای همین است که ما معدن رحمت خدا هستیم. ما اساس و اصل مهربانی خدا هستیم، تو در هر کجای دنیا که مهربانی و عطوفت می‌بینی باید بدانی که خدا و ما واسطه جاری شدن آن مهربانی هستیم.
وقتی خدا می‌خواهد بر بندگان خود مهربانی کند، خیر و برکتی را بر آنان نازل نماید، آن رحمت را ابتدا نزد ما نازل می‌کند، زیرا که خداوند ما را واسطه میان خود و بندگان خود قرار داده است، هیچ‌کس نمی‌تواند رحمت خدا را به طور مستقیم دریافت دارد، مگر این‌که لیاقت و شایستگی خاصّی داشته باشد که خدا این شایستگی را فقط و فقط به ما داده است، ما واسطه فیض و رحمت خدا هستیم، پس ما اصل هر رحمتی هستیم که بر بندگان خدا نازل می‌شود.
ما مهربانی در حقّ دیگران را به بالاترین حدّ خود رسانده‌ایم، ما شیعیان خود را بسیار دوست داریم، هیچ‌کس نمی‌تواند تصوّر کند که ما چقدر نسبت به شیعیان و دوستان خود مهربان هستیم، فردای قیامت که فرا برسد، آن روز همه خواهند دید که مهربانی ما چگونه خواهد بود، وقتی که همه مردم از یکدیگر فرار کنند و هیچ‌کس پناهی نداشته باشد، ما پناه شیعیان خود خواهیم بود و آنان را شفاعت خواهیم نمود.
* * *
ما خزانه‌داران علم خدا هستیم، خدا ما را با دانشی که به ما داده است، بزرگ و عزیز نمود، فقط ما هستیم که به همه چیز در آسمان‌ها و زمین آگاهی داریم و از همه چیز باخبر هستیم.
آن روز که خدا از پیامبران بزرگ خود، عهد و پیمان می‌گرفت ما را به عنوان خزانه‌داران علم خود به آن‌ها معرّفی نمود.
ما دریای حلم و بردباری هستیم، بر دیگران خشم نمی‌گیریم و هرگز بردباری را فراموش نمی‌کنیم.
ما ریشه و اساس همه خوبی‌ها هستیم، هر چه خوبی و زیبایی می‌بینید، از ما سرچشمه گرفته است، خوبیِ همه خوبان، از وجود ما می‌باشد، ما اساس زیبایی‌ها و خوبی‌هایی هستیم که تو در بندگان خوب خدا می‌بینی.
اگر کسی برای رسیدن به خدا از راهی غیر از راه ما برود، به هدف خویش نخواهد رسید.
آیا می‌خواهی حکایت موسی(ع) را برایت نقل کنم تا بهتر بتوانی به مطلب پی‌ببری؟
روزی از روزها، موسی(ع) از مکانی عبور می‌کرد، نگاهش به مردی افتاد که دست‌های خود را به سوی آسمان بلند کرده بود و دعا می‌کرد، موسی از کنار او عبور کرد و بعد از مدّتی، باز حضرت موسی از آنجا عبور کرد، دید که آن مرد هنوز دعا می‌کند و دست هایش رو به آسمان است و اشک در چشمان خود دارد، گویا هنوز حاجت او روا نشده است. در این هنگام خدا به موسی(ع) چنین سخن گفت: ای موسی! او هرچقدر مرا بخواند و دعا کند، من دعایش را مستجاب نمی‌کنم، اگر او می‌خواهد من صدایش را بشنوم و حاجتش را روا کنم باید به دستور من عمل کند، من دستور داده‌ام تا بندگانم از راهی که گفته‌ام مرا بخوانند. این مرد هم باید از راه تو و راه جانشین تو (هارون) به سوی من بیاید، نه این‌که راه دیگری را بپیماید و از راهی که من معیّن کرده‌ام، روی برگرداند.55
این سخن خدا بود که خیلی چیزها را برای مردم روشن می‌کند، خدا دوست دارد که بندگانش از راه ایمان به سوی او بیایند.
خلاصه آن که اگر دوست داری خدا صدایت را بشنود و حاجت تو را بدهد به سوی ما رو کن که ما راه ایمان هستیم، اگر از این راه به سوی خدا بروی، خدا صدایت را می‌شنود و تو را قبول می‌کند، امّا اگر راهی غیر از راه ما بپیمایی، بدان که خدا به تو نگاهی نخواهد نمود.
بدان که خدا ما را امین خود قرار داده است، ما امین خدا در آسمان‌ها و زمین هستیم، ما امین علم و دانش خدا هستیم، ما امین رازها و اسراری هستیم که هیچ‌کس غیر ما آن را نمی‌داند.
ما یادگار پیامبران خدا هستیم و خدا ما را از میان همه بندگان خوب خودش، انتخاب نموده است و ما را بر همه برتری داده است. ما از نسل آخرین پیامبر خدا، محمّد(ص) هستیم.56
* * *
ما همان رهبرانی هستیم که شما را به سوی هدایت راهنمایی می‌کنیم، ما نورهایی هستیم که تاریکی‌ها را روشن می‌کنیم و مردم را از گمراهی نجات می‌دهیم. ما مانند علامتی هستیم که راه را از بیراه به مردم نشان می‌دهیم. ما صاحبان عقل و آگاهی کامل هستیم.
در موقع سختی‌ها و بلاها، این ما هستیم که پناه مردم می‌باشیم، ما هستیم که مایه آرامش و آسایش همه بندگان خدا هستیم، فراموش نکن که حتی فرشتگان هم به ما پناه می‌آورند.
روز قیامت که سخت‌ترین روز برای همه می‌باشد، هیچ پناهگاهی به غیر از ما پیدا نمی‌کنی.
هر کس می‌خواهد از خدای خود شناختی پیدا کند، باید به سوی ما رو کند و راه ما را بپیماید. اگر در مسیر معرفت خدا گام برداری، امّا با ما بیگانه باشی، بدان که آن مسیر تو را به سمت کمال نخواهد برد، معرفت و شناخت حقیقی خدا را فقط و فقط می‌توانی نزد ما بیابی.
هر کس که خواهان معرفت خداست باید نزد ما بیاید و از ما درس معرفت بیاموزد، برایت گفتم که حتی فرشتگان هم درس معرفت و خداشناسی را از ما آموختند.
اگر در جستجوی حکمت خدایی هستی، بدان که حکمت خدایی نزد ماست، هر کس که می‌خواهد به حکمت خدایی برسد، باید نزد ما بیاید و از دانش ما بهره ببرد، خدا ما را معدن حکمت خود قرار داده است.
* * *
ما حافظان رازهای خدا هستیم، قلب‌های ما جایگاه اسرار خداست، در سرتاسر جهان هستی، جایگاهی برای اسرار خدا به جز قلب‌های ما یافت نمی‌شود، خداوند اسرار خود را در قلب‌های ما قرار داده است و ما حافظ و نگهدار آن اسرار هستیم.
ما راه خشنودی خدا را به شما نشان می‌دهیم، اگر در راه ما باشید، بدانید که خدا از شما راضی و خشنود خواهد بود، هیچ‌چیز مانند این نیست که خدا از انسان راضی باشد و این ما هستیم که می‌دانیم که خشنودی خدا در چیست، ما آمده‌ایم تا شما را یاری کنیم و این راه را به شما نشان بدهیم.
ما در راه اجرای فرمان خدا ثابت‌قدم هستیم و در انجام دستوراتی که خدا به ما داده است لحظه‌ای تردید نمی‌کنیم، او به ما دستور داده است که در بلاها صبر کنیم، در همه حال برای حفظ دین او تلاش کنیم، ما همه تلاش می‌کنیم تا دین خدا زنده بماند.
ما به خدای خویش محبّت کامل داریم، قلب ما آکنده از محبّت خداست و در همه جهان هستی، هیچ‌کس خدا را به اندازه ما دوست ندارد، زیرا معرفت و شناخت ما به خدا از همه بیشتر است و این معرفت کامل است که باعث می‌شود ما خدای خویش را دوست بداریم و سرآمد محبّت خدا گردیم.
آری! آن کس که شیرینی محبّت خدا را چشیده باشد، هرگز به سوی غیر او نمی‌رود و کسی که با خدا انس گرفت، دیگر غیر خدا را نمی‌جوید.
ما برای دیگران امر و نهی خدا را بیان می‌کنیم، به آنان می‌گوییم که خدا چه چیزی را دوست دارد و از چه کاری به خشم می‌آید.
ما بنده خدا هستیم و خدا ما را گرامی داشته است و ما جز سخن خدای خود چیزی نمی‌گوییم، هر چه او دستور بدهد، با تمام وجودمان آن را می‌پذیریم و هرگز مخالفت فرمان او نمی‌کنیم.
* * *
ما برگزیدگان خدا هستیم، خدا ما را از میان همه بندگان خود انتخاب نموده است و ما را به همه آن‌ها برتری داده است.
ما «حزب اللّه» هستیم، ما حزب خدا می‌باشیم و هر کس پیرو ما می‌باشد از حزب خداست.57
علم و دانش خدا نزد ماست، قلب‌های ما جایگاه اسرار خدا می‌باشد، ما حجت خدا بر بندگانش هستیم،
تو در نماز بارها و بارها می‌گویی: اهْدِنَا الصِّرَ طَ الْمُسْتَقِیمَ
بدان که ما همان صراط مستقیم خدا هستیم، ما همان راه خدا هستیم. اگر مردم به سوی ما بیایند و سخنان ما را بشنوند، به هدایت رهنمون خواهند شد و سعادت دنیا و آخرت را از آنِ خود خواهند نمود.
ما از همه لغزش‌ها و زشتی‌ها و پلیدی‌ها به دور هستیم، خدا به ما مقام عصمت را داده است، ما همه معصوم هستیم و هرگز فکر گناه هم به ذهن خود راه نمی‌دهیم.
* * *
خداوند ما را بزرگ شمرده است و ما را بر همه برتری داده است، ما مقرّب درگاه خود قرار داده است، ما به خدا نزدیک‌تر از همه هستیم، ما حتی از فرشتگان به خدا نزدیکتر هستیم.
ما بندگان پرهیزگار خداییم، هرگز معصیت و نافرمانی او را نمی‌کنیم، ما اهل تقوی هستیم و یک لحظه هم از یاد او غفلت نمی‌کنیم.
ما مفسّر آیات قرآن هستیم، خدا ما را به عنوان مفسران قرآن انتخاب نمود، ما از رمز و راز آیات قرآن آگاهی کامل داریم، خدا از بندگان خود خواست برای فهم قرآن از تفسیر ما بهره ببرند، امّا افسوس که مردم به این دستور خدا گوش فرا ندادند.
* * *
خدا ما را ستون‌های توحید قرار داد، اگر کسی ولایت ما را نداشته باشد، توحید او هم قبول نمی‌شود، آری! خداشناسی به واسطه ولایت ما قوّت گرفته و عزّت یافته است، اگر کسی خدای یگانه را عبادت کند ولی با ما بیگانه باشد، باید بداند که خدا این عبادت را از او قبول نمی‌کند، شرط قبولی همه اعمال، ولایت و محبّت ما اهل‌بیت(ع) است.
خدا ما را شاهد و ناظر بر آفریده‌های خود قرار داد، ما به اذن خدا از آنچه در جهان هستی می‌گذرد، باخبر هستیم، ما از اعمال و کردار مردم اطّلاع داریم و خدا این علم و آگاهی را به ما داده است، ما هر چه داریم از خدا داریم، ما از خودمان هیچ نداریم.
ما هیچ کوتاهی در اطاعت خدا نداشتیم و برای امّت اسلام همیشه خیرخواهی نمودیم و با گفتار حکیمانه و نصیحت‌های سودمند و پسندیده مردم را به راه خدا دعوت نمودیم.
ما از جان برای حفظ دین خدا مایه گذاشتیم و خود را در راه خدا فدا نمودیم، خدا از ما پیمان گرفته بود که در مقابل سختی‌ها و بلاها صبر نماییم و ما به این پیمان خدا وفادار باقی ماندیم و بر همه سختی‌ها و بلاها صبر نمودیم.
* * *
ما همه دستورات خدا را انجام دادیم، نماز را به پا داشتیم، زکات را پرداخت کردیم، امر به معروف و نهی از منکر نمودیم، در راه خدا جهاد نمودیم، ما آشکارا همه را به سوی خدا دعوت نمودیم و دین خدا را برای مردم بیان کردیم، احکام دین را نشر داده و به گوش همه رساندیم، ما به سنّت پیامبر عمل نموده و راه و روش دینداری پیامبر را نشان مردم دادیم.
ما با انجام آنچه خدا از ما می‌خواست توانستیم به مقام رضای خدا برسیم، خدا از ما راضی و خشنود است و ما هم از او راضی و خشنود هستیم.
ما پذیرای قضای الهی شدیم، یعنی آنچه خداوند برای ما مقدّر نموده بود ما آن را قبول نمودیم، ما تسلیم برنامه‌ای شدیم که خدا برای ما در نظر گرفته بود.
وقتی که بلاها وسختی‌ها بر ما هجوم می‌آورد، وقتی دشمنان با شمشیرها بر ما حمله می‌کردند، ما صبر پیشه کردیم، اگر ما نابودی آن دشمنان خود را از خدا می‌خواستیم، خدا آن‌ها را نابود می‌کرد، امّا می‌دانستیم که خدا دوست دارد ما در راه او شهید شویم، برای همین صبر کردیم و تسلیم قضای خدا شدیم.58
* * *
همه ما در این دنیا به شهادت رسیدیم، شهادت، سعادتی بود که خدا نصیب ما نمود، هیچ‌کدام از ما به مرگ طبیعی از دنیا نمی‌رویم.
ما جلوه مهربانی خدا هستیم، ما دریای مهربانی و عطوفت هستیم. ولایت ما همان امانت خداست، امانتی که خدا از مردم خواسته است در حفظ و نگهداری آن تلاش کنند، امّا مردم بعد از رحلت پیامبر، ولایت ما را فراموش کردند و برای خود خلیفه تعیین نمودند، آن‌ها این امانت خدایی را پاس نداشتند.
ما وسیله امتحان و آزمایش مردم هستیم، افراد زیادی هستند که ادّعا می‌کنند اهل ایمان هستند و در مسیر خدا قرار دارند، آن‌ها باید آزمایش بشوند که آیا در این سخن خود راستگو هستند، اگر آن‌ها ولایت ما را قبول کردند، معلوم می‌شود که راستگو هستند، امّا اگر به هر دلیل، از قبول ولایت ما سرباز زدند، روشن می‌شود که از دین واقعی به دور هستند.
ما در روز قیامت، مقام شفاعت داریم، ما آن روز دوستان و شیعیان خود را شفاعت خواهیم نمود، خدا آن روز به ما اجازه شفاعت را می‌دهد.
* * *
هر کس به سوی ما بیاید، نجات پیدا می‌کند، شرط نجات، آمدن به سوی ماست، اگر می‌خواهی از همه بلاها و سختی‌های روز قیامت نجات پیدا کنی، به سوی ما بیا. هر کس از ما جدا شود، بداند که سرانجام او تباهی است.
ما مردم را به سوی خدا فرا می‌خوانیم و به سوی او راهنمایی می‌کنیم، ما به خدا ایمان داشته و تسلیم امر او هستیم، آنچه را که او برای ما بپسندد، ما به آن راضی هستیم، آری! هر چه از دوست رسد نیکوست.
همه فرامین خدا را عمل می‌کنیم، گوش به فرمان او هستیم، ما مردم را فقط به سوی خدا می‌بریم، هر گاه حکم و دستوری می‌دهیم، این حکم و دستور، از خود ما نیست، ما آن را از خدای خویش گرفته‌ایم، ما از خود هیچ نداریم، همه وجود ما، از آنِ خدا است.
هر کس ولایت ما را داشته باشد، سعادتمند می‌شود، خوشبختی دو جهان در گرو ولای ما می‌باشد، اگر می‌خواهی به سعادت و رستگاری برسی، به سوی ما بیا. فقط در سایه محبّت و ولایت ما می‌توانی برای همیشه رستگار شوی...
* * *
آنچه در اینجا آمد، فقط قسمتی از کتاب «نردبان آبی» بود، جهت آشنایی کامل با «زیارت جامعه» خوب است این کتاب را مطالعه کنید.
لازم به ذکر است امام هادی(ع) در پانزدهم ذی‌الحجّه سال 212 در اطراف مدینه به دنیا آمدند، ایشان بعد از شهادت پدرشان در سال 220 هجری به امامت رسیدند، مدّت امامت آن بزرگوار 33 سال و عمر شریفش 41 سال بود. ایشان در سال 254 در شهر سامرا به دست متوکّل عبّاسی به شهادت رسیدند.

در جستجوی الماس هستی هستم

گذرنامه خود را تحویل مأمور فرودگاه «جدّه» می‌دهم، مهر خروج از عربستان را به روی گذرنامه می‌زند و نیم ساعت بعد وارد هواپیما می‌شوم، کمربند ایمنی خود را می‌بندم و دعای سفر را می‌خوانم.
هواپیما حرکت می‌کند و به سمت باند پرواز می‌رود، موتور هواپیما روشن می‌شود و هواپیما سرعت می‌گیرد، دیگر وقت آن است که هواپیما از زمین بلند شود که صدای هولناکی به گوش می‌رسد، هواپیما از باند منحرف می‌شود...
همه ترسیده‌اند، از زیر هواپیما آتشی بلند شده است، بعد از لحظاتی، هواپیما متوقّف می‌شود، ماشین‌های آتش‌نشانی به سوی هواپیما می‌آیند، آتش را خاموش می‌کنند.
از هواپیما پیاده می‌شویم و به سالن انتظار می‌رویم. حالا معلوم می‌شود که از چه خطر بزرگی جان سالم به در برده‌ایم، موقعی که هواپیما می‌خواسته از زمین بلند شود چرخ آن آتش گرفته است. این حادثه فقط چند ثانیه دیرتر اتّفاق می‌افتاد، هواپیما دیگر قابل کنترل نبود و معلوم نبود چه پیش می‌آمد!
گذرنامه خود را تحویل مأمور سعودی می‌دهیم بار دیگر مهر ورود به عربستان به آن می‌زنند. بعد سوار اتوبوس شده و به سوی هتل حرکت می‌کنیم.
موقع شام در رستوران همه درباره فروشگاه‌های جدّه سخن می‌گویند، گویا ما فردا عصر به سمت تهران پرواز خواهیم کرد، همه در حال برنامه‌ریزی برای فردای خود هستند، عدّه‌ای می‌خواهند به ساحل دریا بروند، عدّه‌ای هم هوس فروشگاه‌های جدّه کرده‌اند.
به اتاق خود می‌روم. روی تخت دراز می‌کشم و به فکر فرو می‌روم، فکری به ذهنم می‌رسد، باید از این فرصت پیش آمده استفاده کنم. من نقشه‌ای در سر دارم.
صبح زود از هتل بیرون می‌آیم، ماشینی دربست می‌گیرم. به سوی منطقه «جحفه» ـ شش کیلومتری غدیر خُمّ ـ حرکت می‌کنم، جایی که در ایّام حج، حاجیان در آنجا لباس احرام بر تن می‌کنند و به سوی مکّه می‌روند. از «جدّه» تا «جحفه» حدود 130 کیلومتر راه در پیش دارم.
وقتی به جحفه می‌رسم، می‌بینم که چقدر آنجا خلوت است! در اینجا مسجدی است، وارد مسجد می‌شوم، دو رکعت نماز می‌خوانم، سپس سوار ماشین می‌شوم و به جستجوی منطقه غدیر می‌پردازم، ساعتی می‌گذرد... اینجا بیابانی است و من در دل این بیابان پیش می‌روم، من کجا آمده‌ام، در جستجوی چه هستم؟ اینجا چه می‌خواهم؟
من به تاریخ سفر می‌کنم، به روز هفدهم ماه ذی‌الحجّّه سال دهم هجری، به گذشته‌های دور می‌روم...
* * *
در دوردست‌ها صدای کاروان به گوش می‌رسد، از جا برمی‌خیزم، باید خود را به آن کاروان برسانم... به پیش می‌روم، می‌روم تا آن‌که به کاروان می‌رسم، بیش از صد و بیست هزار نفر در دل این بیابان به این سو می‌آیند.59
همه این مردم از سفر حج می‌آیند، آنان همراه پیامبر اعمال حج را انجام داده‌اند و اکنون می‌خواهند به سوی خانه‌های خود باز گردند.
شتر پیامبر در این بیابان به پیش می‌رود، عدّه‌ای سواره‌اند و گروهی هم با پای پیاده همراه او می‌آیند، آسمان ابری است، خورشید در پس پرده ابرها پنهان شده است. وقتی آنان به اینجا می‌رسند، منزل می‌کنند. اینجا سرزمین «قُدید» است.60
نزدیک اذان ظهر است، بلال اذان می‌گوید، صف‌های نماز مرتب می‌شود، همه نماز ظهر خود راهمراه پیامبر می‌خوانند. بعد از نماز پیامبر با صدای بلند چنین دعا می‌کند: «خدا محبّت علی(ع) را در قلب اهل ایمان قرار بده...».
آنگاه پیامبر علی(ع) را به حضور می‌طلبد، پیامبر به او می‌گوید:
ــ ای علی! من از خدا خواسته‌ام تا تو را جانشین من قرار بدهد و خدا هم مرا به این آرزویم رساند، اکنون دست خود را به سوی آسمان بگیر و دعا کن تا من آمین بگویم.
ــ ای پیامبر! من در دعای خود چه باید بگویم؟
ــ ای علی! بگو: «خدایا! محبّت مرا در قلب اهل‌ایمان قرار بده».
علی(ع) دعا می‌کند، پیامبر به دعای او آمین می‌گوید. لحظاتی می‌گذرد، اکنون جبرئیل نازل می‌شود و آیه 96 سوره مریم را بر پیامبر نازل می‌کند: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّــلِحَـتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا : کسانی که ایمان آوردند و اعمال نیکو انجام دادند، من محبت آنها را در دل‌ها قرار می‌دهم».
همه می‌فهمند که در آیه خدا از علی(ع) سخن می‌گوید، هر کس علی(ع) را دوست دارد می‌فهمد که این کار خداست.
خدا دعای پیامبر خود را هرگز رد نمی‌کند، به همین خاطر است که هر چه ایمان یک نفر زیادتر شود، علی(ع) را بیشتر و بیشتر دوست دارد.
عدّه‌ای از منافقان وقتی این منظره را می‌بینند، سخنانی بر زبان می‌آورند که پیامبر از شنیدن آن ناراحت می‌شود. آنان می‌گویند این چه دعایی است که محمّد می‌کند، کاش او از خدا می‌خواست گنجی بزرگ بر او نازل کند...
اینجاست که خدا آیه 12 سوره هود را نازل می‌کند و این‌گونه قلب پیامبر خود را آرام می‌کند.
آری، گویا در این آیه پیامبر خود را دلداری این‌گونه می‌دهد: «ای محمّد! قلب تو به خاطر سخنان این مردم به درد آمده است، وظیفه تو این است که مردم را از عذاب بیم دهی، دیگر نگران این نباش که آنان سخن تو را می‌پذیرند یا نه، من خودم به همه سخنان آنان گواه هستم و روزی می‌آید که به حساب همه خواهم رسید».61
صبح روز یکشنبه، هجدهم ذی‌الحجّه فرا می‌رسد، صدای « اللّه اکبر » به گوش می‌رسد .62
مردم همه در صف‌های منظم پشت سر رسول خدا به نماز می‌ایستند .
بعد از نماز ، این کاروان بزرگ ، آماده حرکت می‌شود تا به راه خود در این بیابان ادامه بدهد .
آفتاب بالا می‌آید و صدای زنگ شترها سکوت صحرا را می‌شکند ، کاروان 120 هزار نفری در دل بیابان پیش می‌رود .63
انتظار در چهره پیامبر موج می‌زند ، به راستی کی وعده بزرگ خدا فرا خواهد رسید ؟ پیامبر منتظر امر مهمّی است.
ساعتی می‌گذرد ، ما حدود شش کیلومتر از جُحفه دور شده‌ایم ، آفتاب بر ما می‌تابد و تشنگی بر من غلبه می‌کند .64
خدای من ! چه بِرکه زیبایی ! چه آب باصفایی ! کنار برکه می‌روم و از آب زلال آن سیراب می‌شوم و شکر خدا را به جا می‌آورم .
اینجا غدیر خُمّ است. «بِرکه زلال »، امّا اینجا سرزمین حجاز است و همه عرب زبانند ، پس باید این اسم را به عربی ترجمه کنم ، «برکه زلال» را به عربی «غدیر خُمّ» می‌گویند .65
کاروان باید به حرکت خود ادامه دهد . کاش فرصتی بود تا کمی اینجا می‌ماندم و صفا می‌کردم ! نمی‌توانم از آبیِ این آب، چشم برگیرم !66
عدّه‌ای مشک‌ها را پر از آب می‌کنند و به کاروان ملحق می‌شوند . پیامبر در حالی‌که بر شتر خود سوار است به برکه می‌رسد .
صدایی به گوش پیامبر می‌رسد : «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ...: ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کرده‌ایم برای مردم بگو که اگر این کار را نکنی، وظیفه خود را انجام نداده‌ای و خداوند تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کند».67
وعده خدا فرا می‌رسد ، خدا می‌خواهد کنار این برکه ، مردم را با ولایت آشنا سازد .68
همان گونه که آب این برکه ، تشنگان کویر را جانی تازه می‌بخشد ، ولایت علی(ع) هم تشنگان مسیر کمال را جانی دیگر خواهد بخشید .
مردم از آیه مهمّی که بر پیامبر نازل شده است خبر ندارند . صدای پیامبر سکوت صحرا را می‌شکند : «شتر مرا بخوابانید ! به خدا قسم ، تا دستور خدای خویش را انجام ندهم از این سرزمین نمی‌روم ».69
شتر پیامبر را به زمین می‌خوابانند و پیامبر از شتر پیاده می‌شود . چهره پیامبر از خوشحالی می‌درخشد ، هیچ‌کس پیامبر را تا به حال این‌قدر خوشحال ندیده است .
مردم ، همه در تعجّبند ، نمی‌دانند چرا پیامبر دستور توقّف داده است . باید صبر کنیم تا همه مردم به اینجا برسند، اوّل کاروان چند کیلومتر جلوتر از ما می‌باشد ، خیلی‌ها هم هنوز از ما عقب‌ترند ، فکر می‌کنم که طول این کاروان چندین کیلومتر بشود.70
پیامبر دستور می‌دهد تا چند سوار نزد او بروند ، به آن‌ها دستور می‌دهد تا به همه کسانی که جلوتر رفته‌اند خبر بدهند که برگردند . هم‌چنین پیامبر عدّه‌ای را می‌فرستد تا به آن‌هایی هم که عقب هستند خبر بدهند که زودتر خود را به اینجا برسانند ، همه باید کنار این غدیر جمع شوند .
* * *
آفتاب بر سر و صورت من می‌تابد ، خوب است زیر درختانِ کنار برکه بروم . چه درختان سرسبز و بلندی ! این‌ها درخت مُغیلان است ، درختی بسیار بلند و خار دار که کنار برکه‌های این صحرا روییده است .71
این درختان با شاخه‌ها و برگ‌های انبوه خود ، سایبان خوبی برای مسافران هستند .72
فضای سایه این درختان پر از بوته‌های خار شده است و ما نمی‌توانیم زیر سایه آن استراحت کنیم . شاخه‌های این درختان هم بلند شده و بعضی از آن‌ها به زمین رسیده است .
پیامبر هم به سوی این درختان می‌آید ، او نگاهی به این درختان می‌کند و به فکر فرو می‌رود . آنگاه چهار نفر از یاران خود را صدا می‌زند .
سلمان ، مقداد ، ابوذر ، عمّار .
پیامبر از آن‌ها می‌خواهد تا بوته‌های خار زیر این درختان را از زمین در آوردند و شاخه‌های اضافی را قطع کنند .73
آن‌ها فورا مشغول می‌شوند ، ابتدا بوته‌های خار را از ریشه در می‌آورند، خارها به دست آن‌ها فرو می‌رود ، امّا دردی احساس نمی‌کنند ، زیرا با عشقی مقدّس کار می‌کنند .
بعد از لحظاتی ، زیر درختان از بوته‌های خار خالی می‌شود ، امّا هنوز خارهای زیادی، روی زمین است و ممکن است به پای کسی برود .
پیامبر دستور می‌دهد تا زیر این درختان جارو شود ، و مقداری آب در آنجا پاشیده شود .74
گوش کن ، این سخن پیامبر است : «اکنون بروید و سنگ‌های بزرگ بیابان را جمع کنید و در آنجا منبری آماده کنید» .75
معلوم می‌شود که این سخنرانی بسیار مهم است که پیامبر دستور داده اینجا این‌قدر تمیز و مرتّب شود . سنگ‌ها از بیابان جمع می‌شود و در زیر یکی از درختان ، روی هم قرار می‌گیرد .
پیامبر دستور می‌دهد تا جهاز و رواندازهای شتران را جمع کنیم و بر روی سنگ‌ها قرار دهیم زیرا هنوز ارتفاع منبر آن‌طور که باید بلند نشده است.76
. . . سرانجام منبری به ارتفاع یک انسان درست می‌کنیم ، یک پارچه زیبا بر روی آن می‌کشیم تا این منبر زیبا و دلنشین باشد ، خوب است پارچه‌ای هم پشت منبر نصب کنیم تا مانع تابیدن آفتاب باشد .77
اذان ظهر نزدیک است ، پیامبر دستور می‌دهد همه مردم در نماز شرکت کنند .78
مردم از آب زلال برکه ، وضو می‌گیرند و صف‌های نماز را تشکیل می‌دهند ، آن‌هایی که زودتر آمده‌اند در سایه درختان قرار می‌گیرند ، معلوم است که این جمعیّت 120 هزار نفری در زیر سایه این درختان جای نمی‌گیرند .
کسانی‌که دیرتر آمده‌اند در زیر آفتاب قرار می‌گیرند ، زمین خیلی داغ است ، آن‌ها مجبورند عبای خود را زیر پاهایشان پهن کنند .79
* * *
همه مسلمانان در صف‌های منظّم ایستاده‌اند و منتظرند تا با پیامبر نماز بخوانند . آن‌ها می‌دانند که پیامبر بعد از نماز می‌خواهد برایشان سخنرانی مهمّی کند.
در این میان به پیامبر خبر می‌رسد که عدّه‌ای از مردم از جمعیّت فاصله گرفته‌اند و در این اجتماع بزرگ شرکت نکرده‌اند .
خدایا ! مگر آن‌ها سخن پیامبر را نشنیده‌اند که همه باید برای نماز جمع شوند ؟!
آری ، فرستادگان پیامبر بارها و بارها در میان جمعیّت اعلام کرده‌اند که همه باید در نماز شرکت کنند .
آن‌ها از بزرگان قریش هستند ، چرا آن‌ها از مسلمانان جدا شده‌اند ؟ فکر می‌کنم که آن‌ها فهمیده‌اند پیامبر امروز چه هدفی دارد ، برای همین می‌خواهند بهانه‌ای برای فردای خود داشته باشند .
چه بهانه‌ای بهتر از این‌که بگویند ما سخنان پیامبر را در روز غدیر نشنیدیم ؟ !
پیامبر علی(ع) را به حضور می‌طلبد و به او می‌گوید : «علی جان ! به سوی آنان برو و آنها را به اینجا بیاور» . علی(ع) حرکت می‌کند و به سمت آن‌ها می‌رود . بعد از لحظاتی . . . همه آن‌ها نزد پیامبر هستند .80
اکنون دیگر همه مسلمانان جمع شده‌اند و آماده خواندن نماز هستند . پیامبر سجّاده خویش را کنار منبر می‌گستراند و آماده نماز می‌شود .
اللّه اکبر !
این صدای اذان است که به گوش می‌رسد .81
چه منظره زیبایی !
یک بِرکه آب ، درختان با شکوه و شکوه نماز جماعت!
اینجا غدیر خُمّ است ، ظهر روز هجدهم ماه ذی‌الحجّه ، سال دهم هجری .
* * *
نماز ظهر غدیر به پایان می‌رسد ، پیامبر از جای خود برمی‌خیزد ، از چند نفر می‌خواهد که سخنان او را با صدای بلند تکرار کنند تا همه ، سخنان او را بشنوند .
پیامبر بالای منبر می‌رود و رو به مردم می‌ایستد ، همه ، منتظر شنیدن سخنان پیامبر هستند .82
او ابتدا از مردم سؤل می‌کند :«ای مردم ! آیا صدای مرا می‌شنوید ؟ من پیامبر شما هستم» .83
وقتی مطمئن می‌شود که همه مردم به سخنانش گوش می‌کنند ، سخنان خود را آغاز می‌کند.
ابتدا خدا را به یگانگی یاد می‌کند:
بِسْمِ اللّه الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
ستایش خدایی که یکتاست و شریکی ندارد ، خدایی که به همه چیز آگاهی دارد ، آفریننده آسمان‌ها و زمین است .
من به یگانگی او شهادت می‌دهم و به بندگی او اعتراف می‌کنم .
ای مردم ! خدا آیه‌ای را به من نازل کرده است ، گوش کنید ، این سخن خدا می‌باشد : (یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ ... ) «ای پیامبر ! آنچه را که به تو نازل کرده‌ایم به مردم بگو و اگر این کار را نکنی وظیفه خود را انجام نداده‌ای و خداوند تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کند ».84
مردم ! می‌خواهم علّتِ نازل شدن این آیه را برای شما بگویم : جبرئیل بر من نازل شده و از طرف خدا دستور مهمّی را به من داده است .
ای مردم ! من به زودی به دیدار خدا خواهم شتافت و از میان شما خواهم رفت ، اکنون از شما می‌پرسم من چگونه پیامبری برای شما بودم ؟85
پیامبر وقتی به اینجا که می‌رسد، سکوت می‌کند.
اشک از چشمان همه ما جاری می‌شود ، آخر چگونه باور کنیم که پیامبر به زودی از میان ما خواهد رفت ؟
پیامبر سکوت کرده و منتظر جواب است ، مردم ، همه با صدای بلند جواب می‌دهند : «ما شهادت می‌دهیم که دلسوز ما بودی و پیامبر خوبی برای ما بودی ، خداوند به تو بهترین پاداش‌ها را بدهد !» .86
اکنون پیامبر علی(ع) را صدا می‌زند ، و از او می‌خواهد به بالای منبر بیاید ، علی(ع) از منبر بالا می‌رود و طرف راست پیامبر می‌ایستد .87
پیامبر رو به جمعیّت می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! من قرآن و عترت خود را به عنوان دو یادگار ارزشمند در میان شما باقی می‌گذارم .
می‌خواهم بدانم شما بعد از من با این دو یادگار ، چگونه رفتار خواهید کرد ».88
من یک سؤل به ذهنم می‌رسد : چرا قبل از این سخن ، پیامبر علی(ع) را کنار خود فرا خواند ؟
شاید پیامبر می‌خواست که عترت خود را به مردم نشان دهد ، او می‌خواست به مردم بگوید که علی(ع) ، محور عترت اوست ! عترت پیامبر کسانی هستند که در خانه علی(ع) هستند ، علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) عزیزان پیامبر می‌باشند.
عدّه‌ای در فکر هستند تا عایشه ، دختر ابوبکر را که همسر پیامبر است به عنوان عترت پیامبر معرّفی کنند !!
آن‌ها قصد دارند تا با تبلیغات وسیع ، عایشه را کنار قرآن قرار دهند !
آری، پیامبر در عید غدیر هم به حدیث «ثقلین» تاکید ویژه‌ای می‌نمایند.
سخن پیامبر ادامه می‌یابد : «ای مردم ! در رفتار خود با عترت من ، خدا را فراموش نکنید ، مبادا حقّ آن‌ها را از بین ببرید !» .89
خوب گوش کن ! پیامبر این جمله را سه بار تکرار می‌کند .
* * *
پیامبر و علی(ع) بر بالای منبر ایستاده‌اند و همه چشم‌ها به آن‌ها خیره شده است . صدای پیامبر بار دیگر سکوت را می‌شکند : «ای مردم ! چه کسی بر شما ولایت دارد ؟»
پیامبر ، منتظر پاسخ مردم است ، همه فریاد می‌زنند : «خدا و پیامبر او» .
برای بار دوم پیامبر سؤل می‌کند : «چه کسی بر شما ولایت دارد ؟» .
مردم دوباره می‌گویند : «خدا و پیامبر او» .
و بار سوم هم پیامبر همان سؤل را می‌کند و مردم همین جواب را می‌دهند .90
همه مسلمانان ، اطاعت از خدا و پیامبر را بر خود واجب می‌دانند ، هیچ‌کس در ولایت خدا و پیامبر شک ندارد .
پیامبر دست علی(ع) را در دست می‌گیرد ، و تا آنجا که می‌تواند دست او را بالا می‌آورد و با صدای بلند می‌گوید : «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ».
سپس پیامبر چنین دعا می‌کند: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن ، و هر کس با علی دشمنی کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».91
پیامبر این سخن خود را سه بار تکرار می‌کند .92
پیامبر می‌خواهد همه مردم ، علی(ع) را ببینند ، برای همین ، بازویِ علی(ع) را با مهربانی می‌گیرد و او را بلند می‌کند .
اکنون علی(ع) یک سر و گردن از پیامبر بالاتر قرار گرفته است .93
پیامبر علی(ع) را این‌گونه بلند کرده است تا همه مردم ، امام خود را به خوبی ببینند .
صدای پیامبر به گوش می‌رسد : «ای مردم ! این علی است که برادر و جانشین من است ، او امیرمؤنان است و به همه علوم من آگاه است ».94
و بعد از آن پیامبر می‌گوید : «ای مردم آیا شنیدید ؟» .
همه صدا می‌زنند : «آری ، ای رسول خدا !» .
پیامبر بار دیگر می‌گوید : «آیا شنیدید ؟» .
بار دیگر مردم جواب می‌دهند : «آری، ای رسول خدا !» .
اکنون پیامبر رو به آسمان می‌کند و می‌گوید : «خدایا ! تو شاهد باش که من وظیفه خود را انجام دادم ، من سخن تو را برای این مردم گفتم» .
و بعد از آن می‌گوید : «ای جبرئیل ! تو هم شاهد باش» .95
در این میان ، مردی از میان جمعیّت سؤال می‌کند : «ای رسول خدا ! منظور شما از این که علی ، مولای ماست ، چیست ؟» .
پیامبر با روی باز جواب او را می‌دهد و می‌گوید : «هر کس من پیامبر او هستم این علی امیر اوست» .96
علی(ع) امیر و آقای همه مسلمانان است .
با این سخنِ پیامبر ، دیگر برای هیچ‌کس شکّی نمانده است .
پیامبر بار دیگر مردم را مورد خطاب قرار می‌دهد :
ای مردم ! هر دانشی که خدا به من داده بود به علی آموختم ، بدانید فقط او می‌تواند شما را به سوی رستگاری رهنمون کند ، از شما می‌خواهم با او مخالفت نکنید و از قبول ولایت او ، سرپیچی نکنید .
ای مردم ! آیا می‌دانید علی ، اوّلین کسی بود که به من ایمان آورد ؟ آیا آن روز را به یاد می‌آورید که فقط من و علی ، به خدای یگانه ایمان داشتیم و هیچ‌کس همراه ما نبود ؟
ای مردم ! علی کسی است که بارها و بارها در مقابل دشمنان ، جان خویش را به خطر انداخته است، علی ، پیش من از همه، عزیزتر است، او یاری کننده دین خدا و هدایت کننده شماست .97
ای مردم ! بدانید که عترت و خاندان هر پیامبری از نسلِ خود او بوده است ، امّا عترت و خاندان من از نسلِ علی می‌باشد .98
راه مستقیم را به شما نشان می‌دهم ، بدانید که علی و فرزندان او ، راه مستقیم هستند .99
مردم ! خداوند می‌فرماید : «فَـٔامِنُوا بِاللّه‌ِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِی أَنزَلْنَا ...به خدا و پیامبر و نوری که نازل شده است ، ایمان بیاورید ».100
اکنون بدانید آن نوری که شما باید به آن ایمان بیاورید ، علی و فرزندان او می‌باشد .
ای مردم ! فضائل علی بیش از آن است که بتوانم برای شما بگویم ، آن‌قدر بگویم که هر کس از او اطاعت کند به رستگاری بزرگی رسیده است .101
من پیامبر خدا هستم و علی جانشین من و فرزندان او ، امامانِ شما هستند و آخرینِ آن‌ها، مهدی است.
مهدی همان کسی است که یاری کننده دین خدا می‌باشد و پیامبران قبل از من به او بشارت داده‌اند، او از جانب خدا انتخاب شده است و وارث همه علم‌ها و دانش‌ها می‌باشد، او ولیّ خدا در روی زمین می‌باشد.102
ای مردم ، سخنان مرا به کسانی که در شهر و دیار خود هستند ، برسانید .103
سخن پیامبر به پایان می‌رسد.
پیامبر می‌خواهد این سخنان او به گوش همه مردم برسد.
آری، این همان خطبه غدیر است که تاریخ را مبهوتِ عظمت خود کرده است.
خطبه غدیر، فریادِ بلندِ ولایت است .
بعد از لحظاتی . . .صدای اللّه اکبرِ پیامبر در غدیر می‌پیچد .104
خدایا چه خبر شده است ؟
گویا جبرئیل آمده و آیه جدیدی را آورده است :
(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاْءِسْلامَ دِینًا).
«امروز دین را بر شما کامل کرده و نعمت خود را تمام نمودم و به این راضی شدم که اسلام ، دین شما باشد ».105
پیامبر این آیه را برای مردم می‌خواند ، همه مردم می‌فهمند که اسلام با ولایتِ علی(ع) کامل می‌شود .106
اسلام بدون ولایت ، دین ناقصی است که هرگز نمی‌تواند انسان را به کمال برساند .
* * *
سخن پیامبر ادامه پیدا می‌کند: «ای مردم! علی جانشین من است، او امام بعد از من است، علی برای من، همچون هارون(ع) است برای موسی(ع)».107
به راستی پیامبر در این سخن می‌خواهد به چه چیزی اشاره کند؟
باید خاطره‌ای از سال نهم هجری را در اینجا بازگو کنم. وقتی پیامبر همراه با لشکر اسلام از مدینه به سوی تبوک حرکت کرد، از علی(ع) خواست تا در مدینه بماند و در لشکر اسلام شرکت نکند. آری، پیامبر نگران کارشکنی منافقان بود و برای همین علی(ع) را در مدینه باقی گذارد تا نقشه‌های منافقان نقش بر آب شود.
وقتی پیامبر از مدینه بیرون رفت، منافقانی که در مدینه مانده بودند، شایعه‌ای را بر سر زبان‌ها انداختند؛ آنها گفتند: «پیامبر دوست نداشت علی(ع) همراه او باشد و برای همین علی(ع) را همراه خود نبرد».
این سخن به گوش علی(ع) رسید، او از مدینه بیرون آمد تا خود را به پیامبر برساند، هنوز پیامبر از مدینه زیاد دور نشده بود.
وقتی علی(ع) به پیامبر رسید ماجرا را برای آن حضرت تعریف کرد. پیامبر به علی(ع) گفت: «ای علی! به مدینه بازگرد که برای حفظ مدینه، هیچ کس مثل تو شایستگی این کار را ندارد».
سپس پیامبر رو به علی(ع) کرد و گفت: «یا علیّ أنتَ منّی بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِنْ مُوسی... ای علی! مقام و منزلت تو در پیش من، مانند مقام و منزلت هارون(ع) در نزد موسی(ع) است، همان‌طور که هارون(ع)، جانشین (بدون واسطه) موسی(ع) بود، تو نیز بعد از من جانشین من هستی با این تفاوت که بعد از من دیگر پیامبری نخواهد بود».108
این حدیثِ پیامبر به «حدیث منزلت» مشهور شد، چون پیامبر از منزلت و جایگاه و مقام علی(ع) سخن به میان آورد.
حتماً می‌دانی که هارون(ع)، برادرِ حضرت موسی(ع) و جانشین و وصیّ او بود. این سخن پیامبر دلیل روشنی است که علی(ع) بعد از پیامبر جانشین اوست.
اکنون که پیامبر در سرزمین «غدیر» از حدیث «منزلت» یاد می‌کند. بار دیگر به مردم می‌گوید که مقام و منزلت علی(ع) نزد من، مانند مقام و منزلت هارون(ع) نزد موسی(ع) است.
پیامبر می‌خواهد همه بدانند که مقام علی(ع) در نزد او چگونه است.
* * *
پیامبر هنوز بالای منبر است ، او نگاهی به مردم می‌کند و می‌گوید : «ای مردم ! اکنون وقت آن فرا رسیده که به من تبریک بگویید ، زیرا خداوند ولایت و امامت را به عترت من داده است ، از شما می‌خواهم تا با علی بیعت کنید و به او با لقب امیرِمؤنان سلام کنید ، خدا مرا مأمور کرده است تا از شما برای ولایت علی و امامانی که بعد از او می‌آیند و از نسل او هستند، اقرار بگیرم».109
همه مردم به چهره پیامبر چشم دوخته‌اند، آن‌ها می‌دانند که پیامبر منتظر شنیدن جواب آن‌ها می‌باشد، برای همین آن‌ها یک صدا جواب می‌دهند: «ما سخن تو را شنیدیم و به امامت و ولایت علی و فرزندان او اقرار می‌کنیم».110
اکنون پیامبر و علی(ع) از منبر پایین می‌آیند .
پیامبر می‌خواهد مراسم بیعت با علی(ع) به صورت رسمی باشد برای همین دستور می‌دهد تا زیر سایه درختان ، خیمه‌ای بر پا کنند .
آیا می‌دانی این خیمه برای چیست ؟
این خیمه سبز ولایت است ! 111
پیامبر از علی(ع) می‌خواهد تا در این خیمه بنشیند و مردم برای بیعت نزد او بروند .
علی(ع) وارد خیمه می‌شود ، خیمه ولایت چه حال و هوایی دارد !
پیامبر وارد خیمه ولایت می‌شود ، کنار علی(ع) می‌ایستد ، گویا پیامبر کار مهمّی با او دارد .
در میان عرب، رسم بر این است که وقتی می‌خواهند ریاست شخصی را بر قومی اعلام کنند بر سر او عمامه می‌بندند .
پیامبر هم عمامه مخصوص خود را به عنوان تاج افتخار بر سر علی(ع)می‌بندد ، نام این عمامه ، سحاب است .112
سیمای مولا، زیباتر شده است . تاج ولایت که بر سر اوست بر جلال او افزوده است .
پیامبر از خیمه بیرون می‌آید ، تا لحظاتی دیگر ، مراسم بیعت با علی(ع)شروع می‌شود .
در این میان ، گروهی از بزرگان قریش به سوی پیامبر می‌آیند و می‌گویند : «ای رسول خدا ! تو می‌دانی که این مردم تازه مسلمان شده‌اند ، آن‌ها هنوز رسم و رسوم دوران جاهلیّت را فراموش نکرده‌اند ، آن‌ها هرگز به امامت پسر عمویت ، علی ، راضی نخواهند شد ، برای همین ما از تو می‌خواهیم تا شخص دیگری را برای رهبری انتخاب کنی» .
پیامبر رو به آن‌ها می‌کند و می‌گوید : «ولایت و رهبری علی به انتخاب من نبوده است که اکنون بتوانم از این تصمیم برگردم ، این دستوری است که خدا به من داده است» .
بزرگان قریش این سخن را که می‌شنوند به فکر فرو می‌روند .
در این هنگام ، یکی از آن‌ها رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید : «ای پیامبر ! اگر می‌ترسی مخالفت خدا را بکنی و علی را بر کنار کنی ، یکی از بزرگان قریش را در رهبری با علی شریک کن» .
پیامبر نمی‌پذیرد ، امر امامت و ولایت به دست خداست ، اگر خدا می‌خواست برای علی در امر امامت شریکی قرار می‌داد .113
این مردم نمی‌دانند که ولایت و امامت ، چیزی بالاتر از یک حکومت ظاهری است ، ولایت ، مقام خدایی است که فقط خدا آن را به هر کس که بخواهد می‌دهد . بزرگان قریش با ناامیدی خیمه پیامبر را ترک می‌کنند .
مردم آماده شده‌اند تا مراسم بیعت را انجام دهند ، سلمان ، مقداد ، ابوذر و عمّار را نگاه کن ، آن‌ها در اوّل صف ایستاده‌اند .
همه دوستان امامت ، امروز خوشحال هستند ، به راستی که امروز روز عید است .
مردم خود را برای بیعت با علی(ع) آماده می‌کنند ، در این میان ، چشم من به دو نفر می‌افتد .
آن‌ها وقتی با پیامبر روبرو می‌شوند سؤل می‌کنند : «آیا دستور خدا این است که ما باید با علی بیعت کنیم یا این خواسته خود توست ؟» .
پیامبر در پاسخ می‌گوید : «این دستور خداست» .114
بعد از شنیدن این سخن ، آن دو نیز خود را برای بیعت آماده می‌کنند .
یک صف طولانی در اینجا هست ، مردم می‌خواهند با مولا و آقای خودشان بیعت کنند .
دو نفر در اوّل صف ایستاده‌اند ، تا من می‌روم اسم آن‌ها را سؤل کنم ، آن‌ها وارد خیمه ولایت می‌شوند .
صدای آن‌ها به گوشم می‌رسد : «سلام بر تو ای امیر مؤنان» .
آن‌ها با علی(ع) بیعت می‌کنند و با صدای بلند می‌گویند : «خوشا به حال تو ای علی ! به راستی که تو ، مولای ما و مولای همه مردم شدی ».115
آیا آن دو نفر را می‌شناسید ؟
باید صبر کنیم تا آن‌ها از خیمه بیرون بیایند .
ــ ببخشید ، آیا می‌شود شما خودتان را معرّفی کنید ؟
ــ چطور شما ما را نمی‌شناسید ؟ ! من ، عُمَر بن خطّاب هستم ، این هم ابو بکر است، ما اوّلین کسانی هستیم که با علی(ع) بیعت کرده‌ایم .116
خیلی‌ها دلشان می‌خواست که آن‌ها اوّلین نفر باشند ، ولی ما ، گوی سبقت را از همه ربودیم !
امّا من فکر می‌کنم اصلاً مهم نیست اوّلین نفری باشی که بیعت می‌کنی ! مهم این است که اوّلین نفری نباشی که بیعت خود را می‌شکنی !! اگر بتوانی به پیمان خود وفادار بمانی ، هنر کرده‌ای !
* * *
همه پیامبران وقتی می‌خواستند جانشین خود را معرّفی کنند در روز هجدهم ماه ذی‌الحجّه این کار را انجام می‌دادند . امروز روزی است که دین خدا کامل شده است ، آیا ما نباید شاد باشیم ؟
به راستی که عید واقعی امروز است ، هیچ روزی به بزرگی امروز نمی‌رسد .117
آنجا را نگاه کن ! چرا اینان خاک بر سر خود می‌ریزند ؟ اینان که هستند ؟ امروز که روز سرور و شادی است ، چرا این چنین می‌کنند ؟
این‌ها همه ، شیاطین زمین هستند که وقتی فهمیده‌اند که پیامبر ، علی(ع)را به عنوان جانشین خود معرّفی کرده است از شدّت ناراحتی خاک بر سر می‌ریزند ، امروز برای آن‌ها روز غصّه است .
آن‌ها نزد رئیس خود ، ابلیس، جمع می‌شوند ، ابلیس به آن‌ها نگاه می‌کند و می‌گوید : «چه شده است ؟ چرا خاک بر سر خود می‌ریزید ؟» .
آن‌ها جواب می‌دهند : «مگر ندیدی که محمّد ، ولایت علی را اعلام کرد و همه مردم با علی بیعت می‌کنند؟» .
ابلیس خنده‌ای می‌کند و می‌گوید : «ناراحت نباشید ، در میان این جمعیّت عدّه‌ای هستند که قول داده‌اند به بیعت امروز خود وفادار نمانند» .118
شیطان برای این که حکومت عدالت‌محور علی(ع) برپا نشود همه سعی و تلاش خود را خواهد نمود .
یک نفر با سرعت از جمعیّت دور می‌شود ، حدس می‌زنم او نمی‌خواهد با علی(ع) بیعت کند . بعد از لحظاتی او را می‌بینم که به سوی خیمه پیامبر می‌آید .
چه شد ، چرا او برگشت ؟
وقتی او با پیامبر روبرو می‌شود چنین می‌گوید : « من داشتم از اینجا می‌رفتم تا با علی بیعت نکنم ، ناگهان به سواری زیبا و بسیار خوشبو برخوردم، او به گفت که هر کس از بیعت غدیر، امتناع کند یا کافر است یا منافق ؛ برای همین بود که بازگشتم تا با علی بیعت کنم ».
پیامبر لبخندی می‌زند و می‌گوید : «آیا آن سوار را شناختی ؟ او جبرئیل بود که تو را به بیعت با علی تشویق کرد» .119
خداوند در مقابل دسیسه‌های شیطان ، فرشتگان را می‌فرستد تا مردم را به راه راست هدایت کنند .
اکنون نوبت زنان است که با علی(ع) بیعت کنند، همسران پیامبر هم آماده بیعت با علی(ع) می‌شوند. .
به دستور پیامبر ظرف آبی را می‌آورند و پرده‌ای بر روی آن می‌زنند .
زنان در آن سوی پرده دست خود را در آن آب می‌نهند و علی(ع) هم در سوی دیگر پرده دست خود را در آب می‌گذارد و به این روش آن‌ها هم با امام خود بیعت می‌کنند .
* * *
حَسّان ، شاعر توانمند عرب به سوی پیامبر می‌آید . وقتی او روبروی پیامبر قرار می‌گیرد چنین می‌گوید : «ای رسول خدا ! آیا اجازه می‌دهی شعری را که امروز در مدح علی(ع) سروده‌ام بخوانم ؟» .
پیامبر لبخندی می‌زند و به او اجازه می‌دهد .
حَسّان سینه‌ای صاف می‌کند و با صدای بلند شروع به خواندن می‌کند : «یُنادیهِم یَومَ الغَدیرِ نَبیُّهُم... پیامبر در روز غدیر با امّت خویش سخن گفت و تو می‌دانی هیچ سخنگویی گرامی‌تر از پیامبر نیست ، او از امّت خود پرسید : مولایِ شما کیست ؟ همه مردم در پاسخ گفتند : خدا و شما ، مولای ما هستید و ما همه ، گوش به فرمان تو هستیم ، پس پیامبر رو به علی(ع) کرد و فرمود : ای علی ! از جای خود برخیز که من تو را امام و جانشین بعد از خود قرار داده‌ام» .120
شعر حسّان تمام می‌شود ، پیامبر نگاهی می‌کند و می‌گوید : «ای حسّان ، تا زمانی که با شعر خود ما را یاری کنی از جانب فرشتگان یاری خواهی شد» .121
به راستی که هنر می‌تواند حقیقت را ماندگار کند و تا قیامت، شعر حسّان از یادها فراموش نخواهد شد ، کاش من و تو هم با زبان عربی آشنایی بیشتری داشتیم و می‌توانستیم زیبایی این اشعار را بهتر درک کنیم .
این شعر آن‌قدر در کام عرب‌ها، زیبا و دلنشین است که دیگر ممکن نیست از ذهن‌ها پاک شود ، این شعر در طول تاریخ مانند خورشیدی در آسمان ولایت خواهد درخشید و روشنی بخش راه آزادگان خواهد بود .
* * *
آیا می‌دانی منظور پیامبر از کلمه «مولا» چه بود ؟
در زبان عربی کلمه مولا ، دو معنا دارد :
الف . صاحبِ ولایت .
ب . دوست .
ممکن است یک نفر با توجّه به معنای دومِ کلمه مولا ، از سخن پیامبر چنین برداشتی کند : «هر کس که من دوست او هستم ، علی هم دوست اوست» .
و روشن است که با این معنا ، دیگر ولایت علی(ع) اثبات نمی‌شود ، به زودی دشمنان علی(ع) ، سعی خواهند کرد در معنای سخن پیامبر ، این اشکال را وارد کنند .122
من در سخن پیامبر فکر می‌کنم ، آری، یک ساعت فکر کردن، بهتر از هفتاد سال عبادت است .
به چند سؤل مهم رسیده‌ام :
چرا پیامبر دستور داد تا آن همه جمعیّت در آن هوای گرم توقّف کنند ؟
چرا پیامبر همه آن‌هایی را که جلوتر رفته بودند، باز گرداند ؟
برای چه پیامبر از همه مسلمانان خواست تا با علی(ع) بیعت کنند ؟
چرا امروز آیه قرآن نازل شد که خدا ، دین اسلام را کامل کرد ؟
برای چه خداوند به پیامبر قول داد که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند ؟
چرا پیامبر دستور داد تا مردم علی(ع) را امیر مؤنان خطاب کنند؟
آیا در اعلام «دوستی با علی(ع)» ، احتمال خطر و فتنه‌ای می‌رفت که خدا به پیامبر وعده داد که ما تو را از فتنه‌ها حفظ می‌کنیم ؟
آیا می‌شود اعلامِ دوستی با علی(ع) ، این‌قدر مهم باشد که اگر پیامبر این کار را انجام ندهد وظیفه پیامبری خود را انجام نداده باشد ؟! آیا اعلام دوستی با علی(ع) نیاز به آن داشت که پیامبر مردم را در غدیر جمع کند ؟!
فقط در اعلام ولایت و رهبری علی(ع) بود که احتمال فتنه دشمنان می‌رفت و خدا پیامبر را از این فتنه‌ها حفظ فرمود .
این ولایت علی(ع) است که دین را کامل کرد !
فقط ولایت و رهبری علی(ع) است که با بیعت کردن سازگاری دارد .
موافقی کارهای پیامبر را با هم مرور کنیم ؟
پیامبر دستور داد زیر درختان را جارو بزنند ، آب بپاشند ، منبری درست کنند ، همه مردم جمع شوند ، در نماز شرکت کنند و بعد از سخنرانی ، همه مردان و زنان با علی(ع) بیعت کنند .
این کارهای پیامبر فقط با معنای صاحبِ ولایت سازگاری دارد .
منظور پیامبر این بود : «هر کس من بر او ولایت دارم ، علی هم بر او ولایت دارد» .
ای کسی‌که می‌گویی منظور پیامبر در غدیر فقط اعلام دوستی با علی(ع)بود ، گوش کن : من حرفی ندارم که سخن تو را بپذیرم ، امّا در این صورت دیگر ، پیامبر انسان کاملی نخواهد بود.
آیندگان زمانی‌که متوجّه شوند که پیامبر در هوای داغ و سوزان ، 120 هزار نفر را ساعت‌ها معطّل کرده برای این‌که بگوید من پسر عموی خودم را دوست دارم، انصاف بدهید، آیا آن‌ها نخواهند گفت آن پیامبر دیگر چگونه انسانی بود ؟
همه این مردم می‌دانند که پیامبر علی(ع) را خیلی دوست دارد ، دیگر چه نیازی بود که این مراسم باشکوه برگزار شود ؟
عشق و دوستی پیامبر به علی(ع) ، حرف تازه‌ای نیست ! از روز اوّل ، پیامبر عاشق او بوده است ، این‌که دیگر این همه مراسم نمی‌خواهد .
پس چرا می‌خواهی سخن پیامبر در غدیر را به گونه‌ای معنا کنی که از پیامبر تصویر انسانی غیر کامل ساخته شود ؟
باید سخن پیامبر را به گونه‌ای معنا کنی که با عقل و هوش و سیاست پیامبر مطابق باشد .
پیامبر این مراسم باشکوه را برگزار کرد تا مسأله مهمّ رهبری جامعه را بیان کند .
به راستی چه مسأله‌ای مهمّ‌تر از رهبری جامعه وجود دارد ؟
فقط با این معناست که همه دنیا از عقل و درایت پیامبر متعجّب می‌شوند .
پیامبر ما به دستور خدا در بهترین زمان و مکان ، امّت خویش را جمع کرد و جانشین خود را به آن‌ها معرّفی نمود .
* * *
گروهی از مردم هنوز منتظرند تا نوبتشان فرا برسد، آن‌ها هم می‌خواهند با علی(ع) بیعت کنند. دیدن این صحنه برای پیامبر بسیار لذّت بخش است . او بعد از بیعت هر گروه ، رو به آسمان می‌کند و می‌گوید : «ستایش خدایی که من و خاندان مرا بر همه برتری بخشید» .123
او از این‌که برای بیعت با علی(ع) چنین مراسم باشکوهی برگزار شده است ، شادمان است .
اکنون دیگر جامعه اسلامی رهبر و امام دارد و اگر مرگ پیامبر فرا برسد جامعه ، مسیر کمال و سعادت خود را ادامه خواهد داد .
سر و صدایی می‌شنوم . چه خبر شده است ؟ جوانی با چند نفر از اینجا دور می‌شود ، چقدر با غرور و تکبّر راه می‌رود ! این جوان کیست ؟ چه می‌گوید ؟ چرا این‌قدر عصبانی است ؟
او فریاد برمی‌آورد : «محمّد دروغ گفته است ! ما هرگز ولایت علی را قبول نمی‌کنیم !» .
او کیست که چنین گستاخانه سخن می‌گوید ؟ از اطرافیان خود پرس‌وجو می‌کنم ، او معاویه است .
جای تعجّب نیست ، سال‌ها پدر او پرچمدار لشکر کفر بوده است . او پسر همان کسی است که برای کشتن پیامبر به مدینه لشکرکشی کرده بود. معاویه دشمنی با حقّ و حقیقت را از پدر به ارث برده است . نه تنها با علی(ع) بیعت نمی‌کند بلکه آشکارا مخالفت خود را اعلام می‌دارد . او به سوی خاندان و فامیل خود، بنی اُمیّه می‌رود .
عدّه‌ای از مسلمانان نزد پیامبر می‌روند، آنان در حضور پیامبر می‌نشینند، سکوت همه جا را فرا گرفته و نگاه پیامبر به گوشه‌ای خیره مانده است ، هیچ‌کس سخن نمی‌گوید .
بعد از لحظاتی . . .پیامبر سکوت را می‌شکند و آیه‌هایی که همین الآن جبرئیل آورده است را می‌خواند :
(فَلا صَدَّقَ و لاصَلّی... وَ لـکِنْ کذَّبَ و تَولّی ... ) ، «وای بر آن کسی‌که حق را قبول نکرد و آن را دروغ شمرد و با تکبّر به سوی خویشانش رفت ، پس وای بر او !».124
همه با خود می‌گویند: این آیه‌ها به چه مناسبت نازل شده است ؟
آن‌ها خبر ندارند که معاویه ، از پذیرش ولایت علی(ع) سرباز زده و با تکبّر به سوی خاندان خود رفته است .
جبرئیل ، همه اخبار را برای پیامبر آورده و با نازل شدنِ این آیه‌ها ، آبروی معاویه پیش مردم می‌رود .
پیامبر ابتدا تصمیم می‌گیرد تا معاویه را مجازات کند ، امّا از این کار منصرف می‌شود .125
شاید تو بگویی : پیامبر باید او را به سزای عمل خود برساند ، امّا بدان که امروز ، حنای معاویه رنگی ندارد .
او دشمنی خود را با پیامبر آشکار کرد و دیگر مردم او را شناختند و فریب او را نمی‌خورند . مردم او و پدرش (ابوسفیان) را به خوبی می‌شناسند ، آن‌ها از قدیم دشمنان پیامبر بوده‌اند ، دست آن‌ها آلوده به خون حمزه، عموی پیامبر است !
می‌توان نگرانی را در چهره پیامبر حس کرد، او نگران پیرمردهایی است که سنّ و سالی از آن‌ها گذشته است ، آن‌ها به ظاهر ریش خود را در راه اسلام سفید کرده‌اند و مردم آن‌ها را به عنوان یار پیامبر می‌شناسند و همه جا خود را همراه و یار پیامبر نشان داده‌اند!! آن‌ها با علی(ع) بیعت کردند و اتّفاقا ، اوّلین کسانی بودند که این کار را کردند ، آنان امروز بیعت کرده‌اند ، امّا به فکر فتنه‌ای بزرگ هستند ، آن‌ها می‌خواهند با نام اسلام ، کمر ولایت را بشکنند .
* * *
کم‌کم خورشید به افق نزدیک می‌شود ، هنوز بسیاری از مردم بیعت نکرده‌اند . به من خبر می‌رسد که پیامبر می‌خواهد دو روز دیگر در غدیر بماند تا همه بتوانند با امام خود بیعت کنند .126
مراسم بیعت فعلاً متوقّف می‌شود و اذان مغرب گفته می‌شود ، نماز برپا می‌شود و بعد از نماز هر کسی به خیمه خود می‌رود .
امشب ، این بیابان میزبان 120 هزار نفر است ، زیر نور ماه تا چشم کار می‌کند خیمه می‌بینی .
ساعتی می‌گذرد و من در خیمه خود هستم ، امّا نمی‌دانم چرا خواب به چشمم نمی‌آید . خوب است بلند شوم و دوری بزنم . کنار برکه می‌روم ، تصویر زیبای ماه در آب افتاده است ، نسیم آرامی می‌وزد .
بلند می‌شوم که به خیمه خود بروم تا استراحت کنم .
در مسیر راه ، صدایی به گوشم می‌رسد ؟ گویا چند نفر در خیمه‌ای با هم سخن می‌گویند :
ــ محمّد دیوانه شده است !
ــ آیا می‌بینید که چگونه عشق علی ، محمّد را دیوانه کرد !
ــ او آرزو دارد که بعد از او ، علی به حکومت برسد ، امّا به خدا قسم ، ما نمی‌گذاریم که چنین بشود .127
خدای من ! چه می‌شنوم ؟
اینان چه کسانی هستند که این چنین به پیامبر خدا جسارت می‌کنند ؟
نکند نقشه‌ای در سر داشته باشند ؟ نکند بخواهند فتنه‌ای برپا کنند ؟
امّا خداوند خودش به پیامبر قول داده است که او را از فتنه‌ها حفظ کند .
در این هنگام یک نفر وارد خیمه آن‌ها می‌شود و با ناراحتی می‌گوید : «هنوز رسول خدا در میان ماست و شما این چنین سخن می‌گویید ؟ به خدا قسم ، فردا صبح همه سخنان شما را به پیامبر خواهم گفت» .
نگاه کن !
مردی که از خیمه آن‌ها بیرون می‌آید حُذیفه یکی از یاران باوفای پیامبر می‌باشد .
ظاهرا ، خیمه او در همسایگی خیمه این سه نفر بوده و سخنان این‌ها را شنیده است .
در تاریکی شب ، این سه نفر به دنبال حُذیفه می‌دوند :
ــ ای حُذیفه ! ما همسایگان تو هستیم . تو را به حقِّ همسایگی قسم می‌دهیم، راز ما را فاش نکن .
ــ اینجا جایِ حقِّ همسایگی نیست ، اگر گفته هایتان را از پیامبر پنهان کنم وظیفه خود را نسبت به پیامبر انجام نداده‌ام .128
این کار خدا بود که این سه نفر حواسشان پرت شود و آن‌قدر بلند حرف بزنند که صدای آن‌ها به گوش حُذیفه برسد .
خدا به پیامبر وعده داده بود که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند .
* * *
مردم برای خواندن نماز صف می‌بندند ، نماز صبح برپا می‌شود . خورشید روز دوم غدیر طلوع می‌کند و همه جا را روشن می‌کند .
من در اطراف خیمه پیامبر پرسه می‌زنم ، منتظرم تا حُذیفه را پیدا کنم ، می‌دانم او به خیمه پیامبر خواهد آمد .
حُذیفه به این سو می‌آید ، داخل خیمه می‌شود ، خوب است من هم همراه او بروم .
ــ ای پیامبر ! دیشب ، صدای چند نفر را شنیدم که ظاهرا می‌خواهند توطئه‌ای بکنند .
ــ ای حُذیفه ! آیا آن‌ها را می‌شناسی ؟
ــ آری .
ــ سریع برو و آن‌ها را به اینجا بیاور .
حُذیفه برمی‌خیزد و آن سه نفر را با خود می‌آورد .
آن‌ها وارد خیمه پیامبر می‌شوند ، علی(ع) را می‌بینند که شمشیرش را در دست دارد .
پیامبر رو به آن‌ها می‌کند و می‌گوید : «شما دیشب با یکدیگر چه می‌گفتید ؟» .
همه آن‌ها می‌گویند : «به خدا قسم ، ما اصلاً با هم سخنی نگفته‌ایم ، هر کس از ما چیزی برای شما گفته، دروغگوست» .
این سه نفر قسم دروغ می‌خورند و پیامبر آن‌ها را به حال خود رها می‌کند و آن‌ها به خیمه‌های خود می‌روند .129
اکنون دیگر آن‌ها شناسایی شده‌اند و با دیدن برق شمشیر علی(ع) ترس تمام وجودشان را فرا گرفته است .
پیامبر دستور می‌دهد تا بقیّه مردم با علی(ع) بیعت کنند ، کسانی‌که روز قبل موفّق به بیعت نشدند به سوی خیمه ولایت می‌آیند و بیعت می‌کنند .
پیامبر می‌خواهد همه مردم با امام بیعت کنند تا برای هیچ‌کس بهانه‌ای باقی نماند .
چند روز می‌گذرد... روز بیستم و یکم ماه ذی‌الحجّه فرا می‌رسد، بیشتر مردم با علی(ع) بیعت کرده‌اند و عدّه کمی باقی مانده‌اند .130
فکر می‌کنم که امروز تا ظهر مراسم بیعت تمام شود و ما به سوی مدینه حرکت کنیم .
آنجا را نگاه کن ! مردی سراسیمه به سوی پیامبر می‌آید . اسم او حارث فَهری است ، او نزد پیامبر می‌ایستد و چنین می‌گوید : «ای محمّد ! به ما گفتی که به یگانگی خدا و پیامبری تو ایمان بیاوریم ، ما هم پذیرفتیم ، سپس گفتی که نماز بخوانیم و حج به جا آوریم ، باز هم پذیرفتیم ، امّا اکنون پسر عموی خود را بر ما امیر کردی ، بگو بدانم آیا تو این کار را از جانب خود انجام دادی یا این که خدا این دستور را داده است ؟» .
پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید : «آنچه من گفتم دستور خدا بوده و من از خود سخنی نمی‌گویم» .
حارث تا این سخن را می‌شنود سر خود را به سوی آسمان می‌گیرد و می‌گوید : «خدایا ! اگر محمّد راست می‌گوید و ولایت علی از آسمان آمده است ، پس عذابی بفرست و مرا نابود کن» !
حارث سه بار این جمله را می‌گوید و از پیامبر روی برمی‌گرداند .131
از سخن این مرد تعجّب می‌کنم ، آخر نادانی و جهالت تا چه اندازه ؟!
پیامبر نگاهی به او می‌کند و بعد از او می‌خواهد تا از آنچه بر زبان جاری کرده است توبه کند .
حارث می‌گوید : «من از سخنی که گفته‌ام پشیمان نیستم و توبه نمی‌کنم» .
او در دلش می‌خندد و می‌گوید : «پس چرا عذاب نازل نشد ؟ شما که خود را بر حق می‌دانستید ، پس کو آن عذابی که من طلب کردم!» .
او تصوّر می‌کند که پیروز این میدان است ، زیرا عذابی نازل نشد .
من هم در فکر فرو رفته‌ام ، راستش را بخواهید کمی گیج شده‌ام .
مگر علی(ع) بر حق نیست ، پس چرا خدا با فرستادن عذابی ، آبروی حارث را نمی‌برد ؟ !
اگر عذاب نازل نشود مردم فکر می‌کنند که همه سخنان پیامبر دروغ است .
خدایا ! هر چه زودتر کاری بکن !
امّا هر چه صبر می‌کنم عذابی نازل نمی‌شود. چرا؟
پیامبر نگاهی به او می‌کند و می‌گوید : «اکنون که توبه نمی‌کنی از پیش ما برو» .132
حارث می‌گوید : «باشد من از پیش شما می‌روم» .
او با خوشحالی سوار بر شتر خود می‌شود و از پیش ما می‌رود ، سالم و سرحال !
یکی از یاران پیامبر، وقتی می‌بیند که من خیلی گیج شده‌ام نزد من می‌آید و می‌گوید :
ــ چه شده است ؟
ــ چرا خدا عذابی نازل نکرد تا آبروی آن مرد را ببرد ؟ من برای خوانندگان خود چه بنویسم ؟ آیا درست است بنویسم که حارث صحیح و سالم از پیش پیامبر رفت ؟
ــ آری ، تو باید واقعیّت را بنویسی !
ــ یعنی می‌گویی که او راست می‌گفت ؟ ! این چه حرفی است که تو می‌زنی ؟ !
ــ مثل این‌که تو از قانون خدا اطّلاع نداری !
ــ کدام قانون ؟
ــ مگر قرآن را نخوانده‌ای؟ آنجا که خدا می‌گوید : «ای پیامبر ! تا زمانی که تو در میان این مردم هستی من عذاب نازل نمی‌کنم» .133
پیامبر ما، پیامبر مهربانی است ، اینجا سرزمین غدیر است ، سرزمینی مقدّس !
چگونه خدا در این سرزمین مقدّس و در حضور پیامبر عذاب نازل کند ؟ !
ــ خیلی ممنونم ، من این آیه را فراموش کرده بودم .
ــ خوب ، حالا زود به دنبال حارث برو ، وقتی او از سرزمین غدیر دور شود عذاب نازل خواهد شد .
من تا این سخن را می‌شنوم ، دفتر و قلم خود را جمع می‌کنم و به دنبال حارث می‌دوم .
آیا می‌دانید حارث از کدام طرف رفت ؟ یکی می‌گوید : «از آن طرف» . من به آن سمت می‌دوم تا به او برسم . در دل این بیابان به دنبال یک شتر سوار می‌گردم . کیلومترها از غدیر دور می‌شوم ، هنوز او را پیدا نکرده‌ام . خدایا آن مرد کجا رفته است ؟ باید همین طور برای طلب حقیقت بدوم ! شتر سواری از دور پیداست .
نزدیک و نزدیک‌تر می‌شوم ، خودش است ، این حارث است . دیگر از سرزمین غدیر خیلی دور شده‌ام ، دیگر درختان غدیر را هم نمی‌بینم .
حارث سوار بر شتر خود در دل بیابان به سوی خانه‌اش می‌رود .
او خیال می‌کند که پیروز میدان است و گاهی نیشخندی به من می‌زند .
و من هیچ نمی‌گویم .
ناگهان صدای گنجشکی به گوشم می‌رسد .
ای گنجشک ! در وسط این بیابان چه می‌کنی ؟ نه این که گنجشک نیست ، ابابیل است !
آیا سوره فیل را خوانده‌ای ؟ وقتی ابرهه برای خراب کردن کعبه آمده بود خدا این پرندگان کوچک را (که نامشان ابابیل است) فرستاد ، بر منقار هر کدام از آن‌ها سنگی بود که بر سر سپاه ابرهه زدند و همه آن‌ها را نابود کردند .
این پرنده کوچک هم بر منقار خود سنگی دارد ، او می‌آید و درست بالای سر حارث پرواز می‌کند .
او منقار خود را باز می‌کند و سنگ را بر سر او می‌اندازد . وقتی سنگ بر سر حارث می‌خورد سر او را می‌سوزاند و در آن فرو می‌رود و او روی زمین می‌افتد و می‌میرد .134
ای حارث ! تو عذاب خدا را برای خود طلب کردی ، این هم عذاب خدا ! شنیده بودم که چوب خدا صدا ندارد !
باید سریع برگردم تا ماجرا را برای بقیّه مردم باز گویم . در میان راه عدّه‌ای از مردم را می‌بینم ، آن‌ها سراغ حارث را از من می‌گیرند ، مکانی که حارث به عذاب خدا گرفتار شده است را به آن‌ها نشان می‌دهم ، مردم به آن سو می‌روند .
من به سوی غدیر می‌آیم ، می‌خواهم خبر کشته شدن حارث را بدهم ، امّا می‌بینم که مردم خبر دارند .
تعجّب می‌کنم ، به یکی می‌گویم :
ــ شما که اینجا بودید چگونه باخبر شده‌اید ؟
ــ خداوند دو آیه را بر پیامبر نازل کرده است !!!
ــ آیا می‌شود این آیه‌ها را برای من بخوانی ؟
ــ آری ! گوش کن : «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ... مردی عذاب را برای خود طلب کرد ، عذابی که بر کافران نازل می‌شود و هیچ‌کس نمی‌تواند آن را برطرف گرداند .135
از این به بعد، هر وقت این آیه‌ها را می‌خوانم، این حادثه را به یاد می‌آورم.
* * *
خبر نازل شدن عذاب بر حارث به گوش همه مردم می‌رسد ، آن‌ها به سخنان پیامبر یقین بیشتری پیدا کرده‌اند . امیدوارم که این خبر برای منافقان که در میان این مردم هستند درس عبرتی باشد .
پیامبر نگاه به مردم می‌کند ، می‌بیند که هلاک شدنِ حارث ، زمینه خوبی در مردم ایجاد کرده است .
خیلی به جا است که پیامبر برای مردم سخنرانی کند .
الآن باید از فرصت پیش آمده استفاده کرد ، پیامبر دستور می‌دهد تا همه مردم پای منبر جمع شوند .
او بالای منبر رو به مردم می‌گوید : «ای مردم ! خوشا به حال کسی که ولایت علی را قبول کند و وای بر کسی که با علی دشمنی کند ، علی و شیعیان او در روز قیامت به سوی بهشت خواهند رفت و در آن‌روز ، هیچ ترس و واهمه‌ای نخواهند داشت . خداوند از آن‌ها راضی خواهد بود و آن‌ها غرق رحمت و مهربانی خدایند. شیعیان علی به سعادت ابدی خواهند رسید و در بهشت منزل خواهند کرد و فرشتگان بر آنان سلام خواهند نمود ».136
مراسم غدیر با این سخنان پیامبر به پایان می‌آید ، آخرین سخنان پیامبر در غدیر، وعده بهشت برای شیعیان علی(ع) است .
هر کسی که به ولایت علی(ع) وفادار بماند و او را دوست بدارد، بهشت منزلگاه او خواهد بود .
مراسم غدیر رو به پایان است ، مردم می‌خواهند به خانه و کاشانه خود بازگردند . آن‌ها نزد پیامبر می‌آیند و اجازه می‌خواهند تا حرکت خود را آغاز کنند .
پیامبر به آن‌ها اجازه می‌دهد ، آنها آماده حرکت می‌شوند، خیمه‌ها جمع می‌شود .
اهل مکّه و یمن برای خداحافظی می‌آیند، آنها با پیامبر وداع می‌کنند و به سوی شهر خود می‌روند . سپس آنانی که منزلشان در مسیر عراق و مصر است با پیامبر خدا حافظی کرده و حرکت می‌کنند . پیامبر هم همراه با مردم مدینه به سوی مدینه رهسپار می‌شود.
شب بیست و دوم ماه ذی‌الحجّه است، پاسی از شب گذشته است. کاروان مدینه در دل بیابان به پیش می‌رود ، هوا کم‌کم تاریک می‌شود ، اذان مغرب نزدیک است ، ما در دل بیابان ، توقّف کوتاهی برای خواندن نماز خواهیم داشت .
نماز مغرب ، سریع خوانده می‌شود و کاروان حرکت می‌کند ، باید خود را به منزل بعدی برسانیم ، در وسط بیابان که نمی‌شود منزل کرد !
هوا خیلی تاریک است ، ستارگان آسمان جلوه نمایی می‌کنند ، نسیم خنکی از کویر می‌وزد .
راستش را بخواهید خواب در چشمانم آمده است ، با خود می‌گویم : کاش الآن در رختخواب راحت خوابیده بودم !
به یکی از همسفران خود ، نگاه می‌کنم و می‌پرسم :
ــ حاجی ! آیا می‌دانی تا منزل بعدی چقدر راه داریم ؟
ــ منزل گاه بعدی « اَبوا » است ، از غدیر خُمّ تا آنجا حدود بیست کیلومتر است ، ما از سر شب تا الآن، تقریبا پنج کیلومتر آمده‌ایم ، با این حساب پانزده کیلومتر دیگر باید برویم .
ــ راه زیادی در پیش داریم، امّا همه این راه را به عشق مولایم می‌روم.
تلاش می‌کنم تا خود را به پیامبر برسانم .
نگاه کن ! در این تاریکی شب ، چهره پیامبر می‌درخشد ، در کنار او حُذیفه را می‌بینم .
به او سلام می‌کنم و او با محبّت جواب مرا می‌دهد .
ما آرام آرام به مسیر خود ادامه می‌دهیم .
بعد از لحظاتی سیاهی‌هایی به چشمم می‌آید :
ــ حُذیفه ! این سیاهی‌ها چیست ؟
ــ این‌ها کوه‌هایی هستند که ما باید از آن‌ها عبور کنیم .
ــ عبور از کوه در دل شب که خیلی سخت است ، آیا نمی‌شود از راه دیگر رفت ؟
ــ نه ، راه مدینه از دل این کوه‌ها می‌گذرد .
ما وارد این منطقه کوهستانی می‌شویم و در میان درّه‌ای به راه خود ادامه می‌دهیم .
هر چه جلوتر می‌رویم ، راه عبور باریک‌تر و تنگ‌تر می‌شود .
به گردنه‌ای می‌رسیم که عبور از آن بسیار سخت است ، اینجا جادّه ، تنگ می‌شود ، همه باید در یک ستون قرار گیرند و عبور کنند .
شتر پیامبر اوّلین شتری است که از گردنه عبور می‌کند ، پشت سر او ، حُذیفه و عمّار هستند .
خدای من ! چه گردنه خطرناکی !
ــ حُذیفه ! نام این گردنه چیست ؟
ــ اینجا « عَقَبه هَرشا » است ، همه مسافران مدینه باید از این مسیر بروند .137
پیامبر بر روی شتر خود سوار است ، ما مقداری از بقیّه جلو افتاده‌ایم .
در این وقت شب ، سکوت همه جا را گرفته است ، در دل شب ، فقط پرتگاهی هولناک به چشم من می‌آید .
باید خیلی مواظب باشیم ! اگر ذرّه‌ای غفلت کنیم به درون درّه می‌افتیم ، آن وقت، دیگر کارمان تمام است .
ناگهان صدایی به گوش پیامبر می‌رسد .
این جبرئیل است که با پیامبر سخن می‌گوید : «ای محمّد ! عدّه‌ای از منافقان در بالای همین کوه کمین کرده‌اند و تصمیم به کشتن تو گرفته‌اند» .138
خداوند پیامبر را از خطر بزرگ نجات می‌دهد .
جبرئیل ، پیامبر را از راز بزرگی آگاه می‌کند ، رازی که هیچ‌کس از آن خبر ندارد .
عدّه‌ای از منافقان تصمیم شومی گرفته‌اند . آن‌ها وقتی دیدند پیامبر آن مراسم با شکوه را در غدیر خُمّ برگزار کرد و از همه مردم برای علی(ع)بیعت گرفت ، جلسه‌ای تشکیل دادند و تصمیم گرفتند تا پیامبر را ترور کنند .139
وقتی که آن‌ها خبر دار شدند که پیامبر در شب از « عَقَبه هَرشا » عبور می‌کند در دل شب خود را به بالای این کوه رساندند .
آن‌ها چهارده نفر هستند و می‌خواهند با نزدیک شدن شتر پیامبر ، سنگ پرتاب کنند .
آن وقت است که شتر پیامبر از این مسیر باریک خارج خواهد شد و در دل این درّه عمیق سقوط خواهد کرد و با سقوط شتر ، پیامبر کشته خواهد شد .
این نقشه آن‌هاست و آن‌ها منتظرند تا لحظاتی دیگر نقشه خود را اجرا کنند .
اگر یادت باشد خدا به پیامبر قول داده است که او را از فتنه‌ها حفظ می‌کند . برای همین است که خدا جبرئیل را می‌فرستد تا او به پیامبر خبر بدهد .
جبرئیل نام آن منافقان را برای پیامبر می‌گوید و پیامبر با صدای بلند آن‌ها را صدا می‌زند .
صدای پیامبر در دل کوه می‌پیچد ، منافقان با شنیدن صدای پیامبر می‌ترسند .
عمّار و حُذیفه ، شمشیر خود را از غلاف می‌کشند و از کوه بالا می‌روند ، منافقان که می‌بینند راز آن‌ها آشکار شده است ، فرار می‌کنند .
خدا را شکر که صدمه‌ای به پیامبر نرسید !
حُذیفه، نفس نفس زنان می‌آید و به پیامبر خبر می‌دهد که منافقان فرار کرده‌اند .
اکنون حُذیفه منافقان را شناخته است ، امّا پیامبر از او می‌خواهد که هیچ‌گاه نام آن‌ها را فاش نکند .
آری، پیامبر ما، جلوه مهربانی خداوند است ، نمی‌خواهد نام دشمنان خود را فاش سازد !
این منافقانی که امشب نقشه ترور پیامبر را داشتند کسانی هستند که سال‌هاست مسلمان شده‌اند ، امّا آن‌ها امروز برای رسیدن به ریاست و حکومت ، حاضر هستند هر کاری بکنند .
آن‌ها می‌دانند که علی(ع) ، همه خوبی‌ها را در خود جمع کرده است و فقط او شایستگی رهبری را دارد ، امّا عشق به ریاست ، لحظه‌ای آن‌ها را رها نمی‌کند و آرام نمی‌گذارد .

بر آفتاب سلامی دوباره کن!

آیا می‌دانی که مستحب است که حضرت علی(ع) را در روز غدیر زیارت کنی؟
آیا شنیده‌ای که امام هادی(ع) زیارتی را بیان کرده‌اند تا در روز غدیر، با آن زیارت، حضرت علی(ع) را (از راه دور یا نزدیک) زیارت کنیم؟
مناسب می‌دانم که در اینجا به ترجمه قسمت‌هایی از آن زیارت بپردازم، امام هادی(ع) در آن زیارت، به نکات بسیار مهمّی اشاره می‌کنند و این‌گونه می‌خواهند معرفت و شناخت ما را نسبت به حضرت علی(ع) و روز غدیر، زیاد و زیادتر کنند.
سعی کن در روز غدیر، این زیارت را حتماً بخوانی و این‌گونه محبّت خود را به حضرت علی(ع) نشان بدهی.
* * *
سلام بر تو ای امین خدا! سلام بر تو ای حجّت خدا!
سلام بر تو ای آقای اهلِ ایمان و ای امیرمؤنان!
من شهادت می‌دهم که تو جانشین پیامبر هستی و همه دانش پیامبر به تو به ارث رسیده است.
تو اوّلین کسی بودی که به پیامبر ایمان آوردی و خدا ولایت تو را بر مردم واجب نمود و از مردم خواست تا از تو پیروی کنند.
در روز غدیر، پیامبر تو را جانشین خود معرفی کرد و از مردم برای تو بیعت گرفت و مردم با تو بیعت کردند، خدا لعنت کند کسانی را که بعد از رحلت پیامبر، پیمان خود را شکستند و به عهد خود وفا نکردند.
ای امیرمؤنان!
من شهادت می‌دهم که خدا در قرآن از ولایت تو سخن گفته است و خوبی‌ها و فضائل تو را ذکر نموده است.
آری، کسی که در ولایت تو شک داشته باشد، به پیامبر ایمان نیاورده است، آن کس که پیروِ دشمنان توست، از دین واقعی دور شده است.
در روز غدیر، خدا دین خود را با ولایت تو کامل نمود.
خدا در قرآن ما را به سوی راه خود دعوت کرده است، اکنون شهادت می‌دهم که تو همان «راه خدا» هستی که ما باید فقط آن را بپیماییم.
تو «صراط مستقیم» هستی که همواره از خدا می‌خواهیم تا ما را به سوی آن هدایت کند.
شهادت می‌دهم که خدا، دعایِ پیامبر را در حقّ تو مستجاب کرد، آری، پیامبر دعا می‌کرد تا در فرصتی مناسب، امر ولایت تو را برای همه اعلام کند. وقتی روز غدیر خُمّ فرا رسید، خدا این دعای پیامبر را مستجاب کرد و پیامبر را از فتنه‌های دشمنان حفظ نمود و این آیه را بر او نازل کرد: «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ... ای پیامبر ! آنچه بر تو نازل کرده‌ایم برای مردم بازگو کن!».
بعد از نازل شدن این آیه، پیامبر در میان مردم ایستاد و گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلیٌّ مَوْلاهُ؛ هر کس من مولای او هستم این علی، مولای اوست ».
سپس چنین دعا کرد: «خدایا ! هر کس علی را دوست دارد تو او را دوست بدار ویاری کن ، و هر کس با علی دشمنی کند با او دشمن باش و او را ذلیل کن ».
من بار دیگر بر تو سلام می‌کنم، ای امیرمؤنان...140
این گوشه‌ای بود از «زیارت غدیریّه» که امام هادی(ع) آن را برای ما بیان کرده‌اند.
جهت خواندن این زیارت به کتاب «مفاتیح الجنان»، باب سوم، فصل چهارم مراجعه کنید، در آن کتاب، این زیارت به این عنوان ذکر شده است: «زیارت امیر المومنین(ع) در روز غدیر».141
* * *
در سال 35 هجری، عثمان خلیفه سوم در مدینه کشته شد و مردم با حضرت امیرمومنان علی(ع) به عنوان خلیفه پیامبر بیعت کردند.
در واقع، روز غدیر خمّ، روز آغاز خلافت ظاهری آن حضرت هم می‌باشد. در روز 18 ذی‌الحجّه سال 35 هجری، عثمان خلیفه سوم کشته شد و مردم با امیرمؤمنان(ع) بیعت کردند.142
آری، روز هیجدهم ذی‌الحجّه سال دهم، روزی بود که پیامبر علی(ع) را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، امّا مردم بعد از وفات پیامبر ابوبکر را به عنوان خلیفه انتخاب نمودند، بعد از ابوبکر، عُمَر روی کار آمد و بعد از او، عثمان خلیفه سوم شد.
از حماسه غدیر 24 سال گذشت و مردم در سال 35 هجری، در روز 18 ذی‌الحجّه بعد از کشته شدن عثمان با حضرت علی(ع) بیعت نمودند و زمام امور خود را به دست با کفایت آن حضرت سپردند.

از علی آموز اخلاص عمل!

تو رو به من می‌کنی و می‌گویی:
ــ هر وقت به مسجد پیامبر می‌روم، آنجا خیلی شلوغ است، در این چند روز نتوانستم در قسمت «روضه پیامبر» نماز بخوانم.
ــ باید موقع ظهر به آنجا بروی، بعد از نماز ظهر آنجا کمی خلوت می‌شود زیرا بیشتر مردم برای صرف ناهار به محلّ اقامت خود می‌روند.
قرار می‌شود که امروز ظهر به مسجد برویم، بعد از نماز جماعت، دقایقی صبر می‌کنیم، سیل جمعیّت از مسجد خارج می‌شود، حالا فرصت خوبی است که به قسمت «روضه پیامبر» برویم، تو خوب می‌دانی که تا سال هفتم هجری مسجد پیامبر فقط همان محدوده «روضه پیامبر» بوده است، بعداً مسجد توسعه داده شده است.
برایت گفته‌ام که در مسجد پیامبر، هر جا که قالی آن به رنگ سبز است، آنجا همان «روضه پیامبر» است، پیامبر فرموده که بین منبر و خانه من، باغی از باغ‌های بهشت است. ما اکنون وارد باغ بهشتی می‌شویم. خوشحال می‌شوی، می‌توانی جایی برای خواندن نماز پیدا کنی. تو مشغول خواندن نماز می‌شوی و من به فکر فرو می‌روم، به راستی من کجا آمده‌ام، اینجایی که نشسته‌ام، چه خاطره‌ای دارد؟ دوست دارم به تاریخ سفر کنم، به قبل از سال هفتم هجری...143
* * *
چند نفر وارد مسجد می‌شوند، آنان در جستجوی پیامبر هستند، همه با تعجّب به آنان نگاه می‌کنند، آخر این یهودیان چرا به مسجد آمده‌اند؟ معلوم می‌شود که این چند نفر از یهودیان «بنی‌قریظه» هستند که به تازگی مسلمان شده‌اند، آنان می‌خواهد با پیامبر دیدار داشته باشند.
من وقتی می‌فهمم که آنان از دین یهود دست برداشته و اسلام را انتخاب کرده‌اند، بسیار خوشحال می‌شوم، نزد یکی از آنان می‌روم و نام او را می‌پرسم. او خود را «عبداللّه‌بن‌سلام» معرّفی می‌کند. او به من می‌گوید از وقتی که مسلمان شده است همه اقوام و فامیلش او را طرد کرده‌اند و با ذلّت و خواری با او برخورد می‌کنند.144
یکی از مسلمانان به عبداللّه‌بن‌سلام می‌گوید که پیامبر به منزل خود رفته است و برای دیدن پیامبر باید به خانه آن حضرت بروید. عبداللّه‌بن‌سلام و دوستانش به سمت در مسجد می‌روند تا خارج شوند، من نیز همراه آنان می‌روم.145
* * *
اینجا خانه پیامبر است. عبداللّه‌بن‌سلام و دوستانش با کمال ادب و احترام نزد پیامبر نشسته‌اند، پیامبر لبخندی بر لب دارد و از آنان به گرمی پذیرایی می‌کند.
عبداللّه‌بن‌سلام با تاریخ پیامبران به خوبی آشناست و می‌داند خداوند برای پیامبران، وصی و جانشین قرار داده است، جانشین موسی(ع)، یوشع بود.
عبداللّه‌بن‌سلام رو به پیامبر می‌کند و می‌گوید: ای پیامبر خدا! برای ما جانشین خود را معرّفی کن!
در این هنگام جبرئیل بر پیامبر نازل می‌شود و آیه‌ای را بر او نازل می‌کند. پیامبر رو به آنان می‌کند و می‌گوید : «همین الآن ، جبرئیل نزد من آمد و این آیه را بر من نازل کرد: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ ؛ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ)، بدانید که فقط خدا و پیامبر و کسانی که در رکوع نماز صدقه می‌دهند ، بر شما ولایت دارند».146
همه به فکر فرو می‌روند ، به راستی منظور خدا از کسی‌که در رکوع صدقه می‌دهد کیست ؟ او کیست که مانند خدا و رسول خدا بر همه ولایت دارد ؟
من هیچ‌کس را نمی‌شناسم که در رکوع ، صدقه داده باشد .
پیامبر رو به یارانش می‌کند و می‌گوید : «برخیزید ! برخیزید ! باید به مسجد برویم و کسی را که این آیه درباره او نازل شده است، پیدا کنیم» .
همه به سوی مسجد می‌روند، مسجد پر از جمعیّت است و عدّه‌ای مشغول نماز هستند.
چگونه بفهمیم چه کسی در میان این همه جمعیّت ، صدقه داده است ؟
خوب است که ما به دنبال یک فقیر بگردیم و از او سؤل کنیم ، این طوری بهتر می‌توانیم گمشده خود را پیدا کنیم .
یک مرد عرب می‌خواهد از درِ مسجد بیرون برود ، نگاه کن ، چهره او زرد است ، حتما خیلی گرسنه است .
نزد فقیر می‌رویم ، این فقیر چقدر خوشحال است ! مثل این‌که تمام دنیا را به او داده‌اند .
پیامبر به او نگاهی می‌کند و می‌پرسد : «ای مرد عرب ! از کجا می‌آیی ؟ چرا این‌قدر خوشحالی ؟» .
مرد عرب با دست ، گوشه مسجد را نشان می‌دهد و می‌گوید : «از پیش آن جوان می‌آیم ، او به من این انگشتر قیمتی را داد» .
صدای اللّه اکبرِ پیامبر در مسجد طنین می‌اندازد . همه از این فقیر می‌خواهند تا بیشتر توضیح دهد .
مرد عرب می‌گوید : «ساعتی قبل ، وارد مسجد شدم و از مردم درخواست کمک کردم ، امّا هیچ‌کس به من کمک نکرد ، من در مسجد دور می‌زدم و طلب کمک می‌کردم ، در این میان ، نگاهم به جوانی افتاد که در رکوع بود ، او با دست اشاره کرد تا من به سوی او بروم ، من هم پیش او رفتم و او انگشتر خود را به من داد» .
همه مردم ، اللّه اکبر می‌گویند و به سوی آن جوان می‌روند . آن جوان ، هنوز در حال خواندن نماز است . پیامبر تا او را می‌بیند اشک در چشمانش حلقه می‌زند !
به راستی این کیست که دیدنش این‌گونه اشک شوق بر چشمان پیامبر جاری کرده است ؟
او علی(ع) است که به حکم قرآن ، از امروز بر همه مسلمانان ، ولایت دارد .147
پیابر رو به مردم می‌کند و می‌گوید: «علی بعد از من ولیّ و امام شماست».148
* * *
این خبر در شهر می‌پیچد که خدا آیه‌ای را درباره علی(ع) نازل کرده است ، آن‌هایی محبّت علی(ع) در سینه دارند خوشحال می‌شوند ، به راستی چه آقا و مولایی بهتر از علی(ع) !
اکنون حسّان بن ثابت جلو می‌آید و در وصف علی(ع) این شعر را می‌سراید: «أَبَا حَسَنٍ تَفدِیکَ نَفسِی وَ مُهجَتِی...ای علی! ای جان من و همه مسلمانان فدای تو...تو آن کسی هستی که در حال رکوع صدقه دادی و انگشتر خود را به فقیر دادی و خدا هم ولایت و رهبری تو را در قرآن نازل کرد».149
آفرین بر تو ای حسان! این شعر تو هرگز از یاد و خاطره‌ها فراموش نخواهد شد.
* * *
در میان مردم گروهی هستند که کینه علی(ع) را به سینه دارند ، این خبر آن‌ها را بسیار ناراحت می‌کند .
برای همین جلسه‌ای تشکیل می‌دهند و با یکدیگر درباره این موضوع گفتگو می‌کنند .
آیا می‌خواهی سخن آن‌ها را بشنوی ؟
گوش کن : «ما هرگز ولایت علی را نمی‌پذیریم ، آخر چگونه می‌شود یک جوان بر ما که پنجاه سال از او بزرگ‌تر هستیم حکومت کند ؟ علی خیلی جوان است ، او برای رهبری شایسته نیست» .
معلوم می‌شود که هنوز این مردم به سنّت‌های جاهلیّت ایمان دارند .
عرب‌ها که همیشه رهبران خود را با ریش‌های سفید دیده‌اند نمی‌توانند رهبریِ یک جوان را قبول کنند . درست است که او همه خوبی‌ها و کمال‌ها را دارد ، امّا برای این مردم هیچ چیز مانند یک مشت ریشِ سفید نمی‌شود ، برای آن‌ها ارزش ریشِ سفید از همه فضایل برتر است !!
البته بعضی از این مردم ، فکر می‌کنند که خلیفه باید خیلی جدّی باشد و همیشه اخمو باشد تا همه از او بترسند ، امّا علی(ع) همیشه لبخند به لب دارد و برای همین به درد خلافت نمی‌خورد .150
آنان در گوشه‌ای از مسجد، دور هم جمع می‌شوند، یکی از آنان می‌گوید:
ــ به نظر شما چه باید بکنیم؟
ــ اگر ما ولایت علی(ع) را نپذیریم به قرآن کفر ورزیده‌ایم، اگر هم به این آیه ایمان بیاوریم، باید این ذلّت و خواری را تحمّل کنیم و ولایت علی(ع) را قبول کنیم.
ــ ما می‌دانیم که محمد(ص) راست می‌گوید و این آیه از طرف خدا نازل شده است، ما ولایت محمّد را پذیرفته ایم، امّا هرگز از علی(ع) پیروی نمی‌کنیم.
* * *
بار دیگر جبرئیل بر پیامبر نازل می‌شود و این آیه را برای او می‌خواند: «یَعْرِفُونَ نِعْمَتَ اللّه ثُمَّ یُنکِرُونَهَا وَ أَکْثَرُهُمُ الْکَـفِرُونَ: آنان نعمت خدا را می‌شناسند، امّا باز آن را انکار می‌کنند و بیشترشان کافر هستند».151
آری، ولایت علی(ع) یکی از بزرگ‌ترین نعمت‌هایی است که خداوند به این مردم عنایت کرده است، افسوس که این مردم به فکر سنّت‌های روزگار جاهلیّت هستند و این‌گونه خود را از این نعمت آسمانی بی‌بهره می‌کنند.
* * *
عمربن‌خطّاب دوستان خود را دور خود جمع می‌کند، آن‌ها نقشه‌ای در سر دارند، آن‌ها می‌خواهند به مسجد بروند و در حال رکوع به فقرا صدقه بدهند تا خداوند آیه‌ای را هم درباره آن‌ها نازل کند !
آن‌ها با خود فکر می‌کنند که اگر آیه‌ای درباره آن‌ها نازل شود چقدر خوب می‌شود ، آن وقت ، آن‌ها هم بر مردم ولایت خواهند داشت .
پول‌های خود را روی هم می‌ریزند ، این یک سرمایه گذاری مشترک است ، هرکس باید سهم خود را بدهد . با این پول می‌توان چهل انگشتر قیمتی خرید .
خبر می‌رسد که در مسجد بازار صدقه دادن ، خیلی داغ شده است ! چند نفر کنار در مسجد ایستاده‌اند ، یکی از آن‌ها هم در داخل مسجد مشغول نماز است ، وقتی یک فقیر وارد مسجد می‌شود ، دور او حلقه می‌زنند و از او می‌خواهند تا نزد عمربن‌خطّاب برود که نماز می‌خواند و یک انگشتر قیمتی بگیرد .
فقیر هم که از ماجرا، بی‌خبر است خوشحال می‌شود و به آن طرف می‌رود . با نزدیک شدن فقیر ، یکی به آن نمازگزار علامت می‌دهد و او به رکوع می‌رود و در رکوع به آن فقیر انگشتری قیمتی داده می‌شود !
چهل فقیر، صاحب انگشتر شدند، امّا آیه‌ای نازل نمی‌شود.152
انگشترهایی که این گروه از دست دادند، خیلی قیمتی‌تر از انگشتر علی(ع) بودند ، امّا انگشتر علی(ع) چیزی داشت که همه این چهل انگشتر نداشت و آن اخلاص صاحبِ انگشتر بود !
مهم این است که تو کاری را با اخلاص انجام دهی، این اخلاص است که به یک کار ارزش می‌دهد.

روح و جان من کجاست؟

با دقّت نگاه به تابلوی مسجد می‌کنم، می‌بینم روی آن نوشته است: «مسجد الاجابة». تعجّب می‌کنم، آیا این نوشته درست است یا آنچه من شنیده‌ام. باید پرس و جو کنم.
داخل مسجد می‌شوم، جوانی را که چفیه قرمز بر سر دارد می‌بینم، جلو می‌روم از او می‌پرسم:
ــ اسم این مسجد چیست؟
ــ اینجا «مسجد الإجابة» است.
ــ چرا این مسجد را به این نام می‌خوانند؟
ــ در تاریخ آمده یک روز پیامبر سه حاجت مهم داشت و برای دعا کردن به اینجا آمد و دعای او مستجاب شد. برای همین این مسجد را به این نام خوانده‌اند.
ــ در زمان پیامبر اینجا مسجد بود؟
ــ خیر. اینجا زمینی خارج از شهر بود، بعدا مسلمانان در اینجا مسجدی بنا کردند.
معلوم شد که اینجا بیابان بوده است، سؤل مهمّی در ذهنم نقش می‌بندد، مگر پیامبر بارها نگفته‌اند که برای دعا کردن به مسجد بروید، پس چرا خودش برای دعا کردن به مسجد نرفته است؟ مگر او نگفته بود که بین منبر و خانه من، باغی از باغ‌های بهشت است، چرا او آنجا را رها کرد و برای دعا کردن به بیابان آمده است؟
باید بیشتر تحقیق کنم، باید سؤل کنم.
* * *
آیا می‌دانی مباهله به چه معنا می‌باشد؟
دو نفر که بر سر موضوعی اختلاف دارند و به نتیجه‌ای نمی‌رسند، آن‌ها تصمیم می‌گیرند که در حقّ یکدیگر نفرین کنند و از خدا بخواهند هر یک از آنان که دروغگوست، با عذاب خدا از بین برود، در زبان عربی به این کار، مباهله می‌گویند.153
اینجا مسجد «مباهله» است، پیامبر در سال نهم هجری در اینجا با مسیحیان قرار مباهله گذاشتند، مباهله باید در بیرون از شهر واقع شود، زیرا قرار است بر کسی که دروغ می‌گوید، عذاب نازل شود، برای همین باید مباهله در بیرون از شهر انجام گیرد تا به مردم آسیب نرسد، بعدا مسلمانان در این مکان مسجدی ساختند تا یادآور جریان مباهله پیامبر با مسیحیان باشد.
چرا این وهّابی‌ها نام این مسجد را تغییر داده‌اند؟ آیا آن‌ها می‌خواهند کاری کنند که این واقعه از یادها برود؟
آنانی‌که نام این مسجد را تغییر دادند باید بدانند که مباهله در یک مسجد خلاصه نمی‌شود، مباهله، یک حقیقت جاوید است، مباهله، سند محکم حقانیّت شیعه است!
بی‌جهت نیست که وقتی به کلمات امام علی(ع) مراجعه می‌کنیم می‌بینیم آن حضرت در ده مورد برای دفاع از حق خود به واقعه مباهله اشاره کرده است، امام رضا(ع) نیز وقتی با مأمون عبّاسی سخن می‌گفت، سه بار به واقعه مباهله اشاره کرده است.
من باید مباهله را بهتر و بیشتر بشناسم، باید به تاریخ سفر کنم، به سال نهم هجری بروم...154
* * *
بیشتر قبیله‌های عرب مسلمان شده‌اند، شهر مکّه هم فتح شده است، اکنون پیامبر دستور می‌دهد تا نامه‌ای به مسیحیان منطقه نجران نوشته شود. نجران، منطقه‌ای خوش آب و هواست که در جنوب غربی مدینه - در نزدیکی «یمن» - واقع شده است. در آنجا مسیحیان زندگی می‌کنند. در این نامه پیامبر آنان را به اسلام دعوت می‌کند.
وقتی نامه پیامبر به دست مسیحیان می‌رسد، بزرگان آنان دور هم جمع می‌شوند تا درباره این نامه با هم مشورت کنند. سرانجام تصمیم می‌گیرند تا چهل نفر را به مدینه بفرستند تا آن‌ها با پیامبر دیدار کنند.
مسیحیان در مدینه به مسجد پیامبر رفتند، هدیه‌هایی را تقدیم پیامبر نمودند، پیامبر به آنان سه روز فرصت داد تا به راحتی بتوانند درباره دین اسلام تحقیق کنند و با آیین اسلام آشنا شوند. آنان نشانه‌های آخرین پیامبر خدا را در کتاب انجیل خوانده بودند و اگر به ندای فطرت خود گوش می‌دادند می‌توانستند حقّانیت پیامبر را تشخیص دهند.
در این مدّت آنان در مسجد پیامبر ناقوس زدند و به انجام مراسم خود پرداختند. بعد از سه روز پیامبر آنان را به حضور طلبید تا سخن آنان را بشنود. اسقف که بزرگ مسیحیان بود رو به پیامبر کرد و گفت:
ــ ای محمّد! موسی(ع) پیامبر خدا بود، نام پدر او چه بود؟
ــ عمران.
ــ پدرِ یوسف(ع) که بود؟
ــ یعقوب(ع).
ــ پدر تو کیست؟
ــ عبد اللّه.
ــ پدر عیسی(ع) کیست؟
پیامبر در جواب سکوت کرد. اینجا بود که جبرئیل نازل شد و آیه 59 سوره آل عمران را بر پیامبر نازل کرد.
پیامبر رو به اسقف کرد و آیه قرآن را برای آنان خواند: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللّه کَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ...: عیسی(ع) مانند آدم(ع) است که خدا او را از خاک آفرید».
آری، خدا عیسی(ع) را بدون آن‌که پدر داشته باشد آفرید، امّا این دلیل نمی‌شود که مسیحیان بگویند عیسی(ع)، خداست، زیرا آدم هم بدون پدر آفریده شده است، آدم و عیسی(ع) هر دو آفریده خداوند هستند.
اسقف رو به پیامبر کرد و گفت: «تو می‌گویی عیسی از خاک آفریده شده است. چنین چیزی هرگز در کتب آسمانی نیامده است».
سپس با صدای بلند گفت: «عیسی همان خداست».155
پیامبر در جواب او سکوت کرد، او منتظر وحی خدا بود، بعد از لحظاتی جبرئیل نازل شد و آیه مباهله رابرای پیامبر آورد. پیامبر آن آیه را برای مسیحیان خواند: «...فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللّه عَلَی الْکَـذِبِینَ . به آنان بگو بیایید با یکدیگر مباهله کنیم، ما پسران، زنان و نفْس‌های خود را می‌آوریم، شما هم پسران، زنان و اَنْفس خود را بیاورید و آنگاه مباهله کنیم و بگوییم که لعنت خدا بر کسی باشد که دروغ می‌گوید».
اسقف وقتی این آیه را شنید گفت:
ــ سخن تو از روی انصاف است. ما با تو مباهله می‌کنیم تا هر کس که دین او باطل است، عذاب بر او نازل شود. ای محمّد! وعده ما کی؟
ــ فردا، صبح زود.156
* * *
شب مسیحیان دور هم جمع شده‌اند و درباره فردا با یکدیگر سخن می‌گویند، یکی از آنان رو به بقیّه می‌کند و می‌گوید:
ــ اگر فردا محمّد با یاران و لشکریانش آمد، بدانید که او بر باطل است و پیامبر خدا نیست.
ــ چطور مگر؟
ــ اگر او همه یارانش را با خود بیاورد، در واقع این‌گونه می‌خواهد ما را بترساند و مانند پادشاهان عمل کند، ما در این صورت با او مباهله خواهیم کرد. فقط در یک صورت ما نباید با او مباهله کنیم.
ــ در چه صورتی؟
ــ اگر محمّد با خاندان خودش برای مباهله بیاید.
ــ برای چه؟
ــ کسی که خانواده خود را برای مباهله می‌آورد، به حقّانیت خود یقین دارد و او همان پیامبری است که در انجیل به آمدن او وعده داده شده است. ما باید از نفرین او بترسیم.
ــ آری، اگر محمد(ص) پیامبر خدا باشد، نفرین او اثر می‌کند و عذاب بر ما نازل خواهد شد.
ــ درست است، ما داستان مباهله پیامبران را شنیده‌ایم، همه می‌دانیم اگر پیامبری برای مباهله دست به سوی آسمان گیرد، خدا دعای او را مستجاب می‌کند و دشمن او نابود خواهد شد.157
* * *
نزدیک طلوع آفتاب است، همه منتظر هستند ببینند پیامبر چه کسانی را همراه خود برای مباهله خواهد برد، خدا به پیامبر دستور داده پسران، زنان و نفْس‌های خود را برای مباهله با مسیحیان ببرد.
همه نگاه می‌کنند، پیامبر به سوی خانه علی(ع) می‌رود، وارد خانه می‌شود، بعد از لحظاتی، پیامبر از در خانه بیرون می‌آید در حالی که دست حسن(ع) را در دست گرفته و حسین(ع) را در آغوش خود گرفته است، بعد از آن فاطمه و علی(ع) می‌آیند. پنج تن به سوی وعده‌گاه حرکت می‌کنند.
مردم هم همراه آنان می‌آیند، وقتی پیامبر به آنجا می‌رسد با عبای سیاه خود، سایبانی درست می‌کند.
اکنون پیامبر آنجا زیر آن سایه‌بان می‌نشیند، حسن(ع) را طرف راست خود، حسین(ع) را سمت چپ خود می‌نشاند، از علی(ع) می‌خواهد جلو او بنشیند و فاطمه(س) هم پشت سر پدر می‌نشیند. اکنون پیامبر آیه تطهیر را می‌خواند.158
آیا تو می‌دانی آیه تطهیر کدام است؟
این آیه تطهیر است: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا : خداوند اراده کرده که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید و آنان را پاکیزه گرداند ».
دوست خوبم! من باید درباره این آیه برای تو سخن بگویم، اندکی صبر کن تا ماجرای مباهله را تمام کنم، سپس درباره آیه تطهیر برایت بیان خواهم کرد.
سپس پیامبر رو به علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) می‌کند و می‌گوید: «عزیزانم! هر وقت من بر این مسیحیان نفرین کردم، شما آمین بگویید».159
پیامبر دو دست خود را بالای سرش می‌برد در حالیکه انگشتان دست خود را به یکدیگر گره زده است.160
او آماده است تا مراسم مباهله را آغاز کند. مسیحیان همه به اینجا آمده‌اند، آن‌ها این منظره را نگاه می‌کنند، بزرگان آنها جلو می‌آیند و می‌گویند:
ــ ای محمّد! اینان چه کسانی هستند که همراه خود به برای مباهله آورده‌ای؟
ــ امروز بهترین بندگان خدا را به اینجا آورده‌ام، خدا هیچ‌کس را به اندازه اینان دوست ندارد.
ــ ای محمّد! چرا یاران خود را نیاوردی؟ چرا لشکر خود را نیاوردی؟ چرا زن و یک مرد و دو بچّه را آورده‌ای؟
ــ خدا به من چنین دستور داده است. من با این چهار نفر با شما مباهله می‌کنم. اینان اهل و خاندان من هستند.
اکنون همه می‌فهمند که اهل پیامبر چه کسانی هستند.161
رنگ از چهره مسیحیان می‌پرد، یکی از آنان می‌گوید: «به خدا قسم اگر امروز محمّد بر ما نفرین کند، همه ما نابود خواهیم شد».
آنان نزد پیامبر می‌آیند و روی زمین می‌نشینند و چنین می‌گویند: «ای محمد! ما از مباهله کردن پشیمان شده‌ایم، ما می‌خواهیم با تو پیمان صلح ببندیم».
پیامبر سخن آنان را قبول می‌کند و تصمیم بر آن می‌شود که پیمان‌نامه صلح نوشته می‌شود، قرار می‌شود آنان بر دین خود باقی بمانند ولی حکومت پیامبر خود را بپذیرند و سالیانه دو هزار حُلّه (که نوعی پارچه بسیار قیمتی است) پرداخت کنند.162
* * *
اکنون پیامبر به سوی مسجد می‌رود، وارد مسجد می‌شود، جبرئیل بر او نازل می‌شود و به او چنین می‌گوید: «ای محمّد! خدا به تو سلام می‌رساند و می‌گوید: موسی از من خواست تا بر قارون عذاب نازل کنم و من این کار را کردم، به عزّت و جلالم سوگند، اگر امروز با علی، فاطمه، حسن و حسین بر مسیحیان نفرین می‌کردی، عذاب سختی را بر آنان نازل می‌کردم».
پیامبر دستان خود را به سوی آسمان می‌گیرد و سه مرتبه شکر خدا را به جا می‌آورد و سپس به سجده می‌رود.163
* * *
روز مباهله، مانند آفتابی است که در روز بیست و چهارم ذی‌الحجّه طلوع کرد و برای همیشه روشنی‌بخش حقّ و حقیقت است.
درست است که آن‌روز مباهله‌ای انجام نشد، امّا یک اعتقاد بلند به یادگار ماند که صاحبان آن اهل‌بیت پیامبر بودند.
بیا یک بار دیگر ترجمه آیه مباهله را با هم بخوانیم: «به آنان بگو بیایید با یکدیگر مباهله کنیم، ما پسران، زنان و نفْس‌های خود را می‌آوریم، شما هم پسران و زنان و نفْس‌های خود را بیاورید و آنگاه مباهله کنیم و بگوییم که لعنت خدا بر کسی باشد که دروغ می‌گوید».
خدا از پیامبر خواست تا سه گروه را همراه خود ببرد:
اول: گروه پسران.
دوم: گروه زنان.
سوم: گروه اَنْفُس (نفْس‌ها)
این یک حقیقت قطعی است که پیامبر آن‌روز فقط علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را برای مباهله برد. در کتب اهل‌سنّت این مطلب بارها و بارها ذکر شده است و آن‌ها نمی‌توانند این حقیقت را انکار کنند.
پیامبر باید این مباهله را انجام دهد، یعنی خدا از پیامبر می‌خواهد تا با مسیحیان این‌گونه سخن گوید و آنان را به مباهله دعوت کند، پیامبر به آنان می‌گوید بیایید این‌گونه مباهله کنیم، هر کدام از ما این سه گروه را همراه خود بیاوریم و مباهله کنیم.
پس معلوم می‌شود که پیامبر جزء این سه گروه نیست، زیرا خود پیامبر کسی است که قرار است مباهله را انجام دهد، پیامبر باید «پسران»، «زنان» و «نفوس» را همراه خود به مباهله ببرد، پس این سه گروه غیر از پیامبر می‌باشند.
اکنون باید آیه را با این 3 گروه تطبیق دهیم:
* اول: گروه پسران:
پیامبر، حسن و حسین(ع) را همراه خود برد. پس معلوم می‌شود که حسن و حسین(ع)، پسران پیامبر هستند. این که ما عادت داریم حسن و حسین(ع) را پسران پیامبر می‌نامیم، دلیل قرآنی دارد، آری، تو وقتی در زیارت عاشورا می‌گویی: «السَّلاَمُ عَلَیکَ یَابنَ رَسُولِ اللّه‌ِ: سلام بر تو ای پسر رسول خدا» باید بدانی که سخن تو، یک مفهوم قرآنی است و قرآن آن را تأیید می‌کند.
* دوم: گروه زنان:
پیامبر از گروه زنان، فقط فاطمه(س) را همراه خود برد و این نشانه برتری مقام فاطمه(س) نسبت به همه زنان است.
* سوم: گروه اَنْفُس (نفْس‌ها)
این قسمت کلیدی‌ترین قسمت آیه است: أَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ
برای بیان معنی این قسمت باید مقدّمه‌ای ذکر کنم:
وقتی نگاه به آسمان می‌کنی و می‌گویی: «آن ماه است»، منظور تو مشخّص است، تو ماه آسمان را دیده‌ای و به آن اشاره می‌کنی، امّا گاهی به زیبارویی اشاره می‌کنی و می‌گویی: «او ماه است»، در اینجا تو از «مجاز» استفاده کرده‌ای، یعنی کلمه «ماه» را در معنای غیر حقیقی آن به کار برده‌ای، تو می‌خواستی زیبایی آن شخص را بیان کنی برای همین از واژه «ماه» استفاده کرده‌ای.
خدا از پیامبر می‌خواهد که جان و روح خود را برای مباهله ببرد، این یک مجازی است که خدا استفاده کرده است.
در زبان فارسی وقتی ما کسی را خیلی دوست داریم به او می‌گوییم: «روح منی! جان منی».
معلوم است که کلمه «روح» در اینجا یک مجاز است. در واقع ما می‌خواهیم بگوییم ما آن فرد را خیلی دوست داریم، او پیش ما خیلی عزیز است.
خدا از پیامبر می‌خواهد تا «نفْس خود» را برای مباهله ببرد. اگر بخواهیم کلمه «نفْس» را به فارسی ترجمه کنیم، باید واژه «روح و جان» را استفاده کنیم.
به راستی پیامبر چه کسی را مانند روح و جان خودش می‌دانست؟ پیامبر علی(ع) را بسیار دوست می‌داشت و او را همچون جان خود می‌دانست. وقتی او را به سوی طائف فرستاد به مردم آنجا چنین نوشت: «من کسی را که مانند نفْس و جان من است به سوی شما می‌فرستم».164
آری، آیه مباهله ثابت می‌کند که علی(ع)، همچون روح و جان پیامبر است.
* * *
من هنوز در مدینه هستم، به یاد روزی می‌افتم که پیامبر از دنیا رفت و مردم با ابوبکر بیعت کردند، ابوبکر دستور داد تا علی(ع) را برای بیعت به مسجد بیاورند. آن‌روز علی(ع) برای حفظ اسلام باید صبر می‌کرد، حکومتی که روی کار آمده بود، عطش ریاست داشت و برای حفظ این ریاست ظلم‌های زیادی نمود. عدّه‌ای اطراف ابوبکر با شمشیر ایستاده بودند ، عُمَربن‌خطّاب شمشیر خود را بالای سر علی(ع) گرفته بود .165
عُمَر رو به علی(ع) کرد و گفت: «ای علی ! با ابوبکر بیعت کن که اگر این کار را نکنی گردنت را می‌زنم، تو چاره‌ای نداری ، باید با او بیعت کنی» .166
علی(ع) در جواب چنین گفت: «ای ابوبکر ، من با تو بیعت نمی‌کنم ، این تو هستی که باید با من بیعت کنی . تو مردم را به دلیل خویشاوندی خود با پیامبر به بیعتِ خود فرا خوانده‌ای ، اکنون ، من هم به همان دلیل تو را به بیعت با خود فرا می‌خوانم ! تو خود می‌دانی من به پیامبر از همه شما نزدیک‌ترم».167
ابوبکر به فکر فرو رفت، او جوابی نداشت، اگر قرار است مقام خلافت به خویشاوندی با پیامبر باشد که علی(ع) از همه به پیامبر نزدیک‌تر است ، او پسر عموی پیامبر است و تنها کسی است که پیامبر با او پیمان برادری بسته است .
این صدای علی(ع) است که سکوت مسجد را شکسته است: «ای ابوبکر! تو را به خدا قسم می‌دهم که راست سخن بگویی، بگو بدانم روزی که پیامبر برای مباهله مسیحیان می‌رفت، چه کسی را همراه خود برد؟ آیا مرا و همسر و پسرانم را همراه خود برد یا تو و همسر و پسرانت را؟».
ابوبکر چاره نداشت جز این که راست بگوید، او در جواب گفت: «ای علی! آن‌روز پیامبر تو و همسر و پسرانت را برای مباهله برد».168
همه مردم به فکر فرو رفتند، آن‌ها به یاد آوردند که به حکم قرآن، علی، همانند جان و روح پیامبر است.
درست است که ریسمان به دست‌های علی(ع) بسته بودند و شمشیر بالای سر او نگه داشته بودند، امّا علی(ع) این‌گونه از حقّ خود دفاع کرد.
او پیام بزرگ خود را به تاریخ داد، این صدای علی(ع) بود که تاریخ هرگز آن را فراموش نخواهد کرد و برای همیشه حقّانیت شیعه را ثابت می‌کند .
در روز مباهله وقتی پیامبر علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را در کنار هم دید، آیه تطهیر را خواند.
اکنون نوبت آن است تا درباره آیه تطهیر سخن بگویم.
در جستجوی خانه فاطمه(س) هستم، آیا می‌توانم نشانه‌ای از آن پیدا کنم؟ شنیده‌ام خانه فاطمه(س) داخل ضریح پیامبر است، چقدر خوب بود می‌توانستم محدوده آن خانه را بشناسم.
سؤل می‌کنم، از گمشده خویش می‌پرسم، به من می‌گویند که اگر از «درِ جبرئیل» وارد مسجد پیامبر شوم، می‌توانم درِ ضریح پیامبر را ببینم. دری از جنس فولاد که قفلی بر آن زده‌اند. حدود دو متر بعد از این در، درِ خانه فاطمه است.
از در جبرئیل وارد مسجد پیامبر می‌شوم، نگاهم به ضریح می‌افتد، جلو می‌روم، کنار درِ ضریح می‌نشینم و به فکر فرو می‌روم، اینجا اکنون جزء مسجد شده است، امّا در زمان پیامبر اینجا قسمتی از کوچه بوده است. به راستی من کجا آمده‌ام؟ باید به تاریخ سفر کنم، به سال پنجم هجری...169
* * *
در خانه باز می‌شود، فاطمه(س) در حالی که ظرف غذایی را در دست دارد از در خانه خارج می‌شود و به سوی خانه پدر می‌رود، (این غذا از آب و آرد و روغن تهیّه شده است و با خرما شیرین شده است).170
فاطمه(س) در خانه پدر را می‌زند، اُمّ‌سَلمه در را باز می‌کند، او همسر پیامبر است. به فاطمه(س) خوش‌آمد می‌گوید، اُمّ‌سَلمه به فاطمه(س) علاقه زیادی دارد. اکنون فاطمه(س) نزد پدر می‌رود، او به پدر سلام می‌کند، پدر جواب سلام او را به گرمی می‌دهد و به احترام فاطمه(س) از جا برمی‌خیزد و او را می‌بوسد، گویا همه دنیا را به این پدر داده‌اند، فاطمه(س) به دیدار پدر آمده است!!
فاطمه(س) می‌گوید:
ــ پدر جان! برای شما غذایی آماده کرده‌ام.
ــ دخترم فاطمه! از تو ممنونم. چرا این‌گونه برای من زحمت می‌کشی.
ــ من کاری نکردم پدر جان!
ــ فاطمه جانم! پس علی و حسن و حسین کجا هستند؟
ــ آن‌ها در خانه هستند.
ــ برو و آن‌ها را همراه خود به اینجا بیاور تا این غذا با هم بخوریم.
ــ چشم پدر جان!
اکنون فاطمه اجازه می‌گیرد و به خانه برمی‌گردد.171
* * *
ای پیامبر! چگونه است که تو فاطمه‌ات را می‌بوسی؟
فاطمه من مرا به یاد سیب بهشت می‌اندازد. شبی که به آسمان‌ها سفر کردم، سفر معراج! هفت آسمان را پشت سر گذاشته بودم و در بهشت مهمان بودم.
آن شب، بوی خوشی به مشامم رسید. نگاهی به اطراف خود کردم و پرسیدم: این بوی خوش از چیست که تمام بهشت را فرا گرفته و بر عطر بهشت، غلبه کرده است؟
مدهوش آن بو شده بودم. از جبرئیل سؤل کردم: این عطر خوش چیست؟ جبرئیل گفت: این بوی سیب است ! سیصد هزار سال پیش، خدا سیبی را با دست خود آفرید. ای محمّد ! سیصد هزار سال است که این سؤل برای ما بدون جواب مانده است که خداوند این سیب را برای چه آفریده است؟
همه می‌خواستند به راز خلقت این سیب پی ببرند.
ناگهان دسته‌ای از فرشتگان نزد من آمدند. آنان همراه خود همان سیب را آورده بودند. آن‌ها به من گفتند: ای محمّد ! خدایت سلام می‌رساند و این سیب را برای شما فرستاده است.172
آری، من آن شب مهمان خدا بودم و خدا می‌دانست از مهمان خود چگونه پذیرایی کند. آن شب فرشتگان به راز خلقت سیب پی نبردند، آنان باید صبر می‌کردند تا من آن سیب را بخورم و بعد از آن، فاطمه، پا به عرصه گیتی گذارد، آن وقت، رازِ خلقت این سیب برای همه معلوم می‌شود.
آری، فاطمه بوی بهشت می‌دهد، من هر وقت مشتاق بهشت می‌شوم، فاطمه‌ام را می‌بوسم.173
* * *
لحظاتی بعد، فاطمه(س) در حالی که دست حسن و حسین(ع) را گرفته است وارد خانه پیامبر می‌شود، علی(ع) نیز پشت سر آن‌ها می‌آید، آن‌ها وارد خانه پیامبر می‌شوند و به پیامبر سلام می‌کنند و جواب می‌شنوند، پیامبر با دیدن آن‌ها بسیار خوشحال می‌شود، او حسن و حسین(ع) را در آغوش می‌گیرد و آنان را می‌بوسد.
فکر کنم امروز اُمّ‌سَلمه روزه باشد، او مشغول خواندن نماز است، پیامبر و علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) سر سفره می‌نشینند و از آن غذا میل می‌کنند.
بعد از آن، پیامبر اُمّ‌سَلمه را صدا می‌زند و به او می‌گوید: من می‌خواهم لحظاتی با عزیزان خود تنها باشم، لطفاً کسی را به خانه راه نده!
بعد از لحظاتی، همان‌طور که پیامبر نشسته است، حسن(ع) را روی زانوی راست و حسین(ع) را روی زانوی چپ خود می‌نشاند و هر دو را می‌بوسد.174
او سپس از علی(ع) می‌خواهد تا در سمت چپ او بنشیند، پیامبر دست چپ خود را روی شانه علی(ع) می‌گذارد.
سپس پیامبراز فاطمه(س) می‌خواهد تا در سمت راست او بنشیند، فاطمه(س) می‌آید و کنار پیامبر می‌نشیند، پیامبر دست راست خود را روی شانه فاطمه‌اش می‌گذارد و فاطمه‌اش را می‌بوسد.175
اکنون پیامبر عبای سیاه رنگ خود را برمی‌دارد و آن را بر روی همه می‌اندازد، سپس دست خود را رو به آسمان می‌گیرد و می‌گوید: «بار خدایا! علی، جانشین من است، همسر او فاطمه دختر من است، حسن و حسین پسران من هستند، هر کس آنان را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، هر کس با آنان دشمنی کند با من دشمنی نموده است. بار خدایا! هر پیامبری خاندانی داشته است که بعد از مرگ او یادگار او بوده‌اند، علی و فاطمه و حسن و حسین:، خاندان من هستند، اینان یادگاران من می‌باشند، اهل‌بیت من می‌باشند، گوشت و خون آن‌ها از من است، از تو می‌خواهم همه پلیدی‌ها را از آنان دور کنی و آنان را پاک گردانی».176
دستان پیامبر به سوی آسمان است، او منتظر آن است که خدا دعای او را مستجاب گرداند، او دو بار دیگر دعای خود را تکرار می‌کند.
لحظاتی می‌گذرد، جبرئیل نازل می‌شود و آیه 33 سوره احزاب را برای پیامبر می‌خواند: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا: خداوند اراده کرده که خاندان پیامبر را از هر پلیدی پاک نماید و آنان را پاکیزه گرداند ».
لبخند بر چهره پیامبر می‌نشیند، او این آیه را سه بار با صدای بلند می‌خواند. پیامبر بسیار خوشحال است که خدا دعای او را مستجاب نمود.
اُمّ‌سَلمه که بر آستانه در ایستاده است نزدیک می‌آید و به پیامبر می‌گوید:
ــ ای پیامبر! آیا من هم از «اهل بیت» هستم؟
ــ ای اُمّ‌سَلمه! تو همسر من هستی و سرانجامِ تو خیر و خوبی است!177
اُمّ‌سَلمه آرزو داشت که پیامبر او را از «اهل‌بیت» می‌خواند، امّا مقام اهل‌بیت، مقامی بس والاست، به حکم قرآن این خاندان معصوم هستند و از هر گناه و زشتی به دور هستند.
* * *
اکنون دیگر وقت آن است که مردم مدینه با این آیه آشنا شوند، آن‌ها باید اهل‌بیت(ع) را بشناسد، پیامبر می‌داند که این مردم حافظه ضعیفی دارند و ممکن است خیلی چیزها را فراموش کنند، برای همین او هر روز موقع اذان صبح به درِ خانه فاطمه می‌آید، در را می‌زند و می‌گوید: «السَّلاَمُ عَلَیکُم یَا أَهلَ بَیتِ النُّبُوَّةِ: سلام بر شما ای خاندان پیامبر! رحمت خدا بر شما! وقت نماز فرا رسیده است. إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا ».
سپس بار دیگر در خانه را محکم‌تر می‌زند و چنین می‌گوید: «أَنَا سِلمٌ لِمَن سَالَمتُم وَ حَربٌ لِمَن حَارَبتُم. من با دوست شما دوست هستم، با دشمن شما دشمن هستم».178
سپس صدای اهل این خانه به گوش می‌رسد که جواب سلام پیامبر را می‌دهد.
پیامبر هر روز این کار را انجام می‌دهد تا مردم بدانند که اهل‌بیت(ع) چه کسانی هستند. پیامبر می‌خواهد همه با حقیقت آشنا شوند و بدانند که این آیه درباره علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) نازل شده است و آنان به حکم قرآن معصوم هستند و از هر گناه و پلیدی به دور هستند.179
* * *
وقتی قرآن را می‌خوانم می‌بینم که قبل و بعد از این آیه درباره همسران پیامبر سخن به میان آمده است، این سؤال در ذهنم نقش می‌بندد که آیا می‌شود منظور از «اهل‌بیت» زنان پیامبر باشند؟
وقتی قبل و بعد این آیه درباره زنان پیامبر سخن به میان آمده است، پس منظور از «اهل‌بیت» هم همان زنان پیامبر می‌باشند!
باید برای این سؤال جوابی پیدا کنم. با دقّت قرآن را می‌خوانم، به نکته‌ای می‌رسم:
در زبان فارسی وقتی گروه مردان یا زنان را خطاب قرار می‌دهیم، از کلمه «شما» استفاده می‌کنیم، امّا در زبان عربی برای خطاب باید دقّت کنیم، اگر گروهی که می‌خواهیم آنان را خطاب قرار دهیم، گروه مردان باشند، باید از ضمیر «کُم» استفاده کنیم.
اگر گروه خطاب، زنان باشند، از ضمیر «کنَّ» استفاده می‌کنیم.
در قرآن بارها درباره زنان پیامبر سخن به میان آمده است و در همه آن موارد از ضمیر «کُنَّ» استفاده شده است، برای مثال در سوره احزاب آیه 33 می‌خوانیم: «وَ قَرْنَ فی بیوتکُنَّ».
در این آیه خداوند می‌گوید: «یطهّرکُم»، این به گروهی از مردان اشاره دارد، از نظر دستور زبان عربی هرگز نمی‌شود که منظور از «کُم» در اینجا گروه زنان باشند، اگر منظور خدا زنان پیامبر بود، حتماً می‌فرمود: «یطهّرکن».
چگونه ممکن است قرآنی که در اوج فصاحت و بلاغت است این اشتباه دستوری را انجام داده باشد؟
پس منظور از «یُطهّرکُم» در این آیه گروهی از مردان می‌باشد، اکنون باید از اهل‌سنّت این سؤال را بنماییم، آنها باید جواب این سؤال را بدهند.
طبق نقل‌های متعدّد تاریخی منظور از این «کُم»، علی و حسن و حسین(ع) می‌باشند، آری، اکثریّت این گروه مرد هستند و فاطمه(س) هم به عنوان یکی از افراد همراه این گروه مردان مطرح است، امّا اگر این آیه را درباره زنان پیامبر باشد، نتیجه این می‌شود که قرآن قواعد زبان عربی را مراعات نکرده است و در قرآن اشتباه وجود داشته باشد.
نکته دیگر این که روش و سبک قرآن با کتاب‌های معمولی فرق می‌کند، قرآن برای خود سبک خاصّی دارد که ما باید به آن توجّه کنیم، برای مثال همین سوره «احزاب» را با هم بررسی می‌کنیم:
الف. خدا در این سوره در آیات 29 تا 33 همسران پیامبر را مورد خطاب قرار می‌دهد و به پیامبر می‌گوید که به آنان چنین بگوید: «ای زنان پیامبر! اگر شما زندگی دنیا و زینت‌های آن‌را می‌خواهید، بیایید تا من مهریه شما را بدهم...».
ب. بعد در آیات 34 تا 56 مؤمنان را خطاب قرار می‌دهد و درباره مسائل مختلفی سخن به میان می‌آورد.
ج. در آیه 57 بار دیگر سخن از زنان پیامبر به میان می‌آید، خدا به پیامبر می‌گوید: «ای پیامبر! به همسران خود بگو....».
به هر حال، قرآن برای خود سبک خاصّی در بیان موضوعات دارد که ما باید به آن توجّه نماییم، ضمن آن‌که اُمّ‌سَلمه که همسر پیامبر است و خود شاهد نزول این آیه بوده است، هرگز این سخن را نگفته است که این آیه درباره مقام و جایگاه من می‌باشد، بلکه او در موارد مختلف این ماجرا را نقل کرده است و بارها گفته است که این آیه در مقام علی و حسن و حسین و فاطمه(ع) نازل شده است.

این خانه، خانه ناامیدی نیست

این توفیقی است که خدا به من داده که تا به حال بیست سفر به مدینه رفته‌ام، همه این سفرها با عنوان خدمتگزاری حاجیان بوده است و من نمی‌دانم چگونه شکر خدا را به جا آورم.
هر سفر که به مدینه می‌روم، سعی می‌کنم ساعتی را در یکی از نخلستان‌های آنجا سپری کنم. قدم گذاشتن در نخلستان‌ها حسّ عجیبی دارد، شاید علّت آن، این است که نخلستان، مرا به گذشته‌های دور می‌برد، شهر مدینه که پر از هتل و ساختمان شده است، برای همین وقتی قدم در نخلستان می‌گذارم، گویی به صدها سال قبل باز می‌گردم و به جستجوی گمشده خویش می‌پردازم.
امشب هم به نخلستان آمده‌ام، در گوشه‌ای خلوت کرده‌ام، ماه در آسمان است، هوا صاف است، نسیم خنکی می‌وزد، من کنار نخلی در تاریکی نشسته‌ام.
حسّی عجیب به سراغم می‌آید، کامپیوترهمراه (لپ تاپ) را روشن می‌کنم و شروع به نوشتن می‌کنم، به راستی من کجا هستم؟ اینجا چه می‌کنم؟ باید به تاریخ سفر کنم، به سال ششم هجری...180
* * *
صدایی به گوشم می‌رسد، یکی دارد آیات قرآن را می‌خواند، این صدا از کجاست؟ صدای آب هم می‌آید. از جا برمی‌خیزم، جلو می‌روم، یکی در اینجا از چاه آب می‌کشد، درختان خرما را آبیاری می‌کند. سطل آب را داخل چاه می‌اندازد و آن‌را بالا می‌کشد و آب را پای نخل‌ها می‌ریزد.
او علی(ع) است که در دلِ شب این‌گونه کار می‌کند، سال ششم هجری است، وضع اقتصادی مسلمانان خوب نیست، امسال باران کم آمده است و خشکسالی است، علی(ع) هم که از مال دنیا بهره زیادی ندارد، او به اینجا آمده است تا این نخلستان را آبیاری کند و در مقابل مقداری جو به عنوان مزد خود بگیرد.181
علی(ع) امشب تا صبح این نخلستان را آبیاری می‌کند، او خدا را شکر می‌کند که خدا حسن و حسین(ع) را شفا داد و دیگر وقت آن است که او به نذر خود وفا کند. چند روز پیش حسن و حسین(ع) بیمار شدند، علی(ع) نذر کرد که اگر خدا فرزندانش را شفا دهد، روزه بگیرد، شکر خدا حسن و حسین(ع) خوب شدند، او فردا می‌خواهد روزه بگیرد، فاطمه هم فردا را روزه می‌گیرد، در خانه علی(ع)، خدمتکاری به نام «فضّه» زندگی می‌کند، او هم تصمیم گرفته است فردا روزه بگیرد.182
علی(ع) با قدرت هر چه تمام‌تر از این چاه آب می‌کشد و درختان را آبیاری می‌کند، صبح که فرا برسد، صاحب نخلستان به اینجا خواهد آمد، او وقتی ببیند که علی(ع) همه نخلستان را از آب سیراب کرده است، مزد او را خواهد داد. علی(ع) خوشحال است که غروب فردا بر سر سفره آنان غذایی خواهد بود.
* * *
ساعتی است که آفتاب طلوع کرده است، اکنون علی(ع) با دست پر به خانه می‌رود، در دست او مقداری جو است، فکر می‌کنم با این مقدار جو می‌توان پنج قرص نان پخت.
وقتی او به خانه می‌رسد، فاطمه(س) به استقبال علی(ع) می‌آید، وقتی علی(ع) نگاهی به فاطمه(س) می‌کند، همه خستگی او برطرف می‌شود.
ساعتی بعد فاطمه(س) کنار آسیاب دستی می‌نشیند و مشغول آسیاب کردن می‌شود تا با تهیّه آرد بتواند نان بپزد.
* * *
نزدیک اذان مغرب است، علی(ع) به مسجد رفته است، بلال، اذان مغرب را می‌گوید، همه پشت سر پیامبر نماز می‌خوانند. علی(ع) بعد از نماز به خانه می‌آید، فاطمه(س) سفره افطار را پهن کرده است، همه اهل خانه (علی، فاطمه، حسن، حسین، فضّه) گرد سفره می‌نشینند.
به سفره علی(ع) نگاه می‌کنم، یک ظرف آب و پنج قرص نان!!
همه منتظرند تا علی(ع) دست به سفره ببرد، علی(ع) دست دراز می‌کند تا نان را بردارد که ناگهان صدایی به گوش می‌رسد: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر! من فقیری مسلمان هستم، از غذای خود به من بدهید که من گرسنه‌ام».
علی(ع) نگاهی به فاطمه(س) می‌کند، از فاطمه‌اش اجازه می‌گیرد، فاطمه(س) لبخند رضایت می‌زند، حسن و حسین(ع) و فضّه هم با لبخندی رضایت خود را اعلام می‌کنند، علی(ع) نان‌ها را برمی‌دارد و به سوی در خانه می‌رود و نان‌ها را به فقیر می‌دهد.
اهل این خانه با آب خالی افطار می‌کنند، آنان امشب گرسنه می‌مانند.
* * *
فردا شب بار دیگر همه سر سفره نشسته‌اند، علی(ع) امروز مقداری جو به خانه آورده است و فاطمه(س) آن‌را آسیاب کرده و با آن نان پخته است. به سفره فاطمه(س) نگاه کن باز یک ظرف آب و پنج قرص نان!
علی(ع) بسم اللّه می‌گوید و دست می‌برد تا نان را بردارد که ناگهان صدایی به گوش می‌رسد: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر! من یتیم هستم، پدرم در راه اسلام شهید شده است. به من غذایی بدهید».
بار دیگر علی(ع) به همه نگاه می‌کند، همه لبخند رضایتی بر لب دارند، علی(ع) نان‌ها را برمی‌دارد و به در خانه می‌رود و به آن یتیم می‌دهد.
امشب نیز اهل این خانه با آب خالی افطار می‌کنند.
* * *
شب سوم است، همه سر سفره نشسته‌اند، علی(ع) امروز نیز مقداری جو به خانه آورده است و فاطمه با آن نان پخته است. همه سر سفره نشسته‌اند که صدایی به گوش می‌رسد: «سلام بر شما ای خاندان پیامبر! من اسیر هستم! گرسنه‌ام، از غذای خود به من بدهید».
در خانه دیگر هیچ چیزی یافت نمی‌شود، اهل این خانه از صبح تاکنون هیچ نخورده‌اند، این که به در خانه آمده است، اسیری است که بت‌پرست است، به راستی علی(ع) چه خواهد کرد؟
اهل این خانه هرگز کسی را ناامید از در خانه خود بازنمی‌گردانند، آن‌ها همگی کریمند.
علی(ع) نان‌ها را در دست می‌گیرد آن‌را به اسیر می‌دهد و به داخل خانه برمی‌گردد. امشب نیز اهل این خانه گرسنه می‌مانند.183
* * *
امشب علی(ع) سر خود را پایین می‌گیرد، کاش چیز دیگری در این خانه یافت می‌شد، تنها چیزی که در این خانه پیدا می‌شود، سفره خالی است.
به خدا هیچ‌کس نمی‌تواند بزرگی این خانه کوچک را به تصویر بکشد. فرشتگان مات و مبهوت این صحنه‌اند، آن‌ها می‌دانند که هرگز دیگر شاهد چنین منظره‌ای نخواهند بود. این اوج ایثار است. اوج مردانگی است. غذای خود و خانواده‌ات را به بت‌پرست بدهی، زیرا او به تو پناه آورده است، این اوج انسانیّت است! آری، فرشتگان اکنون می‌فهمند که چرا خداوند از آنان خواست که به آدم سجده کنند. آن‌ها امشب به سجده خود افتخار می‌کنند!
درست است که در این خانه غذایی یافت نمی‌شود؛ امّا فاطمه(س) با لبخندش برای علی(ع) بهشتی ساخته است. بهشتی که علی(ع) آن را با بهشت خدا هم عوض نمی‌کند. فاطمه(س) بهشت علی(ع) است.
* * *
صبح روز بیست و پنجم ذی‌الحجّه فرا می‌رسد، صدای در خانه می‌آید، پیامبر به دیدار اهل این خانه آمده است، فاطمه نماز می‌خواند، پیامبر با یک نگاه همه چیز را می‌فهمد، اثر گرسنگی را در آنان می‌یابد. نگاهی به آسمان می‌کند و دعا می‌کند.
جبرئیل نزد پیامبر می‌آید و به او می‌گوید: ای محمّد! خدا در مقام خاندان تو، این سوره (سوره هل أتی یا سوره انسان) را نازل کرده است:
بِسْمِ اللّه الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ
هَلْ أَتَی عَلَی الاْءِنسَـنِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْـٔا مَّذْکُورًا ...إِنَّ الْأَبْرَارَ یَشْرَبُونَ مِن کَأْسٍ کَانَ مِزَاجُهَا کَافُورًا...وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا ....
آیا زمانی طولانی بر انسان نگذشت که او هیچ چیزی نبود و از او هیچ یاد و نشانی به میان نبود؟
ما انسان را آفریدیم و او را بینا و شنوا قرار دادیم و راه سعادت و گمراهی را به او نشان دادیم. ما برای کسانی که کفر ورزند غذابی دردناک آماده کرده‌ایم.
در روز قیامت، مؤنان از آب گوارا سیراب خواهند شد که با عطر خوشی آمیخته است، فقط آنان از آن چشمه می‌نوشند، آنان کسانی هستند که به نذر خود وفا می‌کنند و از روز قیامت در هراس هستند و غذای خود را به فقیر و یتیم و اسیر می‌دهند در حالی‌که خودشان به آن نیازمند هستند، آنان این کار را به خاطر خدا انجام می‌دهند و هرگز انتظار پاداش و سپاس از دیگران ندارند... و خدا هم به آنان بهشت خویش را ارزانی می‌دارد...184
جبرئیل این آیات را می‌خواند و سپس سکوت می‌کند.
لبخندی بر چهره پیامبر می‌نشیند و چنین می‌گوید: «خدا به شما نعمتی داده است که هرگز تمامی ندارد، بر شما مبارک باد این مقامی که خدا به شما داده است، خوشا به حال شما که خدا از شما راضی است و شما را به عنوان بندگان برگزیده خود انتخاب نمود. خوشا به حال کسی که با شما باشد زیرا خدا به شما مقام شفاعت را داد».185
اکنون موقع آن است که دعای پیامبر مستجاب شود، فرشتگان از آسمان کاسه غذایی را می‌آورند، کاسه بزرگی که به اندازه پنج نفر غذا در آن است. بوی غذای بهشتی همه جا می‌پیچد، گویا این غذا آب‌گوشت است و گوشت زیادی در آن یافت می‌شود، همه سر سفره می‌نشینند و از آن غذا می‌خورند و سیر می‌شوند.186
پیامبر، خدا را شکر می‌کند که همانگونه که مریم(س) در دنیا از غذای بهشتی میل کرد، خاندان او هم از غذای بهشت میل می‌کنند.187
* * *
به راستی آن کاسه بهشتی کجاست؟
آن کاسه اکنون نزد امام‌زمان(ع) است، وقتی او ظهور کند، آن کاسه را آشکار می‌کند و با آن غذا میل خواهد کرد.188

آن لباس قیمتی را می‌خواهم

امام کاظم(ع) در دهه آخر ذی‌الحجّه سال 128 هجری در «اَبْوا» (بین مکّه و مدینه-) به دنیا آمدند، و بعد از شهادت پدر بزرگوراش در سال 148 رهبری شیعیان را به عهده گرفتند و در سال 183 مظلومانه به شهادت رسیدند.189
آن حضرت همواره مورد ظلم و ستم حکومت عبّاسی بودند و مدّت زیادی در زندان‌های هارون، خلیفه عبّاسی زندانی بودند. در اینجا به ذکر چند نکته از زندگی آن حضرت می‌پردازیم:
* * *
امام صادق(ع) از سفر حج باز می‌گردد، او در وسط راه مکّه به مدینه در منطقه‌ای به نام «ابواء» منزل کرده است. عدّه‌ای از یاران آن حضرت همراه او هستند، آنان در خیمه امام مهمان هستند.
امام برای آنان صبحانه می‌آورد، همه سر سفره می‌نشینند تا همراه امام صبحانه میل کنند، در این هنگام زنی به در خیمه می‌آید و امام را صدا می‌زند، آن زن به امام می‌گوید: من از طرف همسر شما آمده‌ام، او شما را می‌طلبد.
امام از جا برمی‌خیزد و همراه آن زن می‌رود. مدّتی می‌گذرد، امام به خمیه باز می‌گردد، رو به یاران خود می‌کند و می‌گوید: «خدا به من پسری عنایت کرد که از همه مردم رویِ زمین بهتر است».
امام صادق(ع) نام فرزند خود را موسی(ع) می‌گذارد و وقتی به مدینه می‌رسد به شکرانه ولادت فرزندش، سه روز مهمانی می‌گیرد و به مردم غذا می‌دهد.190
* * *
اسم من یعقوب است، امروز می‌خواهم با امام صادق(ع) دیداری داشته باشم. وارد خانه امام می‌شوم، سلام می‌کنم، جواب می‌شنوم، سپس روبروی امام با کمال ادب می‌نشینم.
امام صادق(ع) با نوزاد خود سخن می‌گوید، من صبر می‌کنم، سپس امام رو به من می‌کند و می‌گوید: «ای یعقوب! این فرزند من است، او امام بعد از من است. نزد او بیا و به او سلام کن».
من جلو می‌روم، سلام می‌کنم، او لب به سخن می‌گشاید و جواب سلام مرا می‌دهد و می‌فرماید: «این چه نامی بود که بر روی دختر خود نهاده‌ای؟ خدا این نام را دشمن می‌دارد، برو نام دخترت را عوض کن!».
اکنون امام صادق(ع) به من نگاهی می‌کند و می‌فرماید: «ای یعقوب! به سخن فرزندم گوش کن، نام دخترت را تغییر بده».
من سرم را پایین می‌گیرم، راستش را بخواهید از امام خجالت می‌کشم، چرا باید چنین اسمی را بر روی دختر خود بگذارم، همان‌جا نام دیگری برای دختر خود انتخاب نمودم.
آن‌روز بود که من فهمیدم امام حتّی در کودکی از خیلی چیزها باخبر است، علم و دانش امام مانند انسان‌های عادی نیست، خداوند به آنان علم خویش را عطا کرده است و فرقی بین کودکی و بزرگی آنان نیست.191
* * *
اسم من ابوحنیفه است، از رهبران اهل‌سنّت هستم و طرفداران زیادی دارم. امروز به مسجد می‌روم تا نماز بخوانم، نگاهم به نوجوانی می‌افتد که در مسجد نماز می‌خواند.
چند نفر از جلوی او رد می‌شوند، مانع رفت و آمد آنان نمی‌شود و به نماز خود ادامه می‌دهد. من تعجّب می‌کنم، این نوجوان کیست که از احکام نماز بی‌خبر است، مگر او نمی‌داند که هنگام نماز نباید اجازه بدهد کسی از جلویش رد بشود.
به من می‌گویند او پسر امام صادق(ع) است، بر تعجّب من افزوده می‌شود، خوب است این بار که با امام صادق(ع) روبرو شدم ماجرا را به او بگویم.
روز بعد نزد امام صادق(ع) می‌روم و به او می‌گویم:
ــ من دیدم که پسرت نماز می‌خواند و مردم از مقابلش رفت و آمد می‌کردند و او مانع آن‌ها نمی‌شد.
ــ اکنون پسرم را صدا می‌زنم اینجا بیاید و تو سؤل خود را از او بپرسی.
لحظاتی می‌گذرد، اکنون آن نوجوان در مقابل من ایستاده است، من سؤل خود را می‌پرسم. او رو به پدرش می‌کند و می‌گوید: «ای پدر! من برای خدایی نماز می‌خوانم که از همه کس به من نزدیک‌تر است، خدای من از خود من هم به من نزدیک است، خدا در قرآن می‌گوید: (وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ)، ما از رگ گردن به شما نزدیک‌تر هستیم».192
وقتی سخن او به اینجا می‌رسد، امام صادق(ع) به سوی پسرش می‌رود و به نشانه محبّت او را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: جانم به فدایت!
من آن روز فهمیدم که موقع نماز هیچ فاصله‌ای بین خدا و بنده‌اش نیست.193
* * *
یک روز هارون خلیفه عبّاسی به امام کاظم(ع) رو کرد و گفت:
ــ چرا شما خاندان، خود را پسران پیامبر می‌دانید در حالی‌که فرزندان دختر پیامبر هستید؟
ــ ای هارون! اگر اکنون پیامبر زنده می‌شد و از دختر تو خواستگاری می‌کرد، آیا تو به او جواب مثبت می‌دهی؟
ــ بله. در این صورت من به افتخار بزرگی رسیده‌ام.
ــ امّا در فرض بالا نه پیامبر از دختر من خواستگاری می‌کند و نه من دخترم را به عقد او در می‌آورم.
ــ برای چه؟
ــ زیرا پیامبر جدّ دختر من است و این ازدواج حرام است. ما خاندان از نسل پیامبر هستیم.
ــ بعد از وفات پیامبر از او پسری باقی نماند، شما همه فرزندان فاطمه، دختر پیامبر هستید، نسل هر انسان از پسر ادامه می‌یابد، شما در واقع پسران دختر پیامبر می‌باشید و نباید خود را پسر پیامبر بدانید.
ــ ای هارون! آیا این آیه از قرآن را خوانده‌ای؟
ــ کدام آیه؟
ــ سوره انعام، آیه 84، آنجا که خدا می‌فرماید: (وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَیْمَانَ...)، خدا در این آیه می‌فرماید داوود و سلیمان از فرزندان ابراهیم هستند.
ــ خوب.
ــ در آیه بعد خدا چنین می‌فرماید: (وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی...). خدا زکریا و یحیی و عیسی از فرزندان ابراهیم هستند.
ــ ای هارون! بگو بدانم، پدر عیسی که بود؟
ــ چه حرف‌ها می‌زنی. معلوم است، خداوند عیسی را از مریم و بدون پدر آفرید.
ــ خوب. اگر عیسی پدر ندارد، پس از طرف مادرش به ابراهیم می‌رسد، یعنی مادر او مریم، با چند واسطه به حضرت ابراهیم می‌رسد، پس معلوم می‌شود قرآن، عیسی را که فرزند دخترِ ابراهیم است، فرزند ابراهیم می‌داند، البته مریم، با چندین واسطه، دختر ابراهیم می‌شود. اکنون می‌خواهم بپرسم، چطور می‌شود که عیسی، فرزند ابراهیم است، امّا ما فرزندان پیامبر نباشیم؟
ــ آیا برای تو دلیل دیگری هم بیاورم؟
ــ آری.
ــ خدا در آیه 61 آل عمران در جریان مباهله می‌فرماید: (فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ...)، آن‌روز پیامبر فقط علی و فاطمه و حسن و حسین(ع) را همراه خود برای مباهله با مسیحیان نجران برد، منظور از «پسران ما» در آیه، حسن و حسین(ع) می‌باشند، خداوند آنان را پسران پیامبر معرّفی کرده است.194
* * *
نام یکی از خلفای عبّاسی، مهدی بود. مهدی عبّاسی می‌دانست که امام کاظم(ع) و شیعیان، او را زمامداری ستمگر می‌دانند و هرگز او را به عنوان خلیفه پیامبر قبول ندارند. مهدی عبّاسی صلاح دید که فدک را که در زمان حکومت ابوبکر غصب شده بود به امام کاظم(ع) برگرداند تا شاید از شدّت مخالفت امام و شیعیان با حکومت خود جلوگیری کند.
برای همین یک روز مهدی عبّاسی به امام کاظم(ع) گفت:
ــ من آماده‌ام تا فدک را به شما برگردانم.
ــ فقط در صورتی فدک را از تو می‌پذیرم که همه آن‌را به من بازگردانی.
ــ حدّ و مرزهای فدک را بگو تا آن را تحویل دهم.
ــ اگر مرزهای واقعی آن را بگویم، هرگز آن را به من تحویل نخواهی داد.
ــ تو مزر فدک را باید بگویی.
ــ از عدن تا سمرقند، از آفریقا تا دریای خزر است.
ــ با این ترتیب برای ما چیزی باقی نمی‌ماند.
ــ ای مهدی عبّاسی! می‌دانستم که تو هرگز حق را نخواهی پذیرفت.
آری، امام کاظم(ع) آن روز پیام مهمّی را به مهدی عبّاسی منتقل کرد، مرز فدک، مجموع قلمرو حکومت اسلامی بود، ابوبکر فدک را از فاطمه(س) گرفت و غصب فدک در واقع جلوه‌ای از غصب حقّ حاکمیّت این خاندان بود، اگر قرار باشد آنان به حقّ خود برسند، باید همه قلمروی جهان اسلام در اختیار آنان قرار داده شود.195
* * *
من یکی از شیعیان امام کاظم(ع) هستم. نام من، علی‌بن‌یَقطین است، با اجازه امام به عنوان یکی از وزیران هارون عبّاسی مشغول خدمت هستم، امام از من خواسته است تا به صورت محرمانه به شیعیان کمک کنم و تا آنجا که می‌توانم گره از کار آنان باز کنم.
یکی از روزها، هارون عبّاسی لباس بسیار قیمتی را به من هدیه داد، من نیز آن لباس را برای امام کاظم(ع) فرستادم.
بعد از مدّتی نامه‌ای از امام کاظم(ع) به دستم رسید، این نامه از مدینه به بغداد فرستاده شده بود. نامه را باز کردم. دیدم که امام در آن نوشته است: «تو الآن به این لباس نیاز داری».
من بسیار تعجّب کردم که چرا امام هدیه مرا پس فرستاده است، چند لحظه بعد، فرستاده هارون نزد من آمد و از من خواست سریع نزد هارون بروم.
وقتی نزد او رفتم دیدم که او بسیار غضبناک است. به من رو کرد و گفت:
ــ با آن لباس قیمتی که به تو دادم چه کردی؟
ــ آن لباس در خانه من است.
ــ هر چه زودتر آن را به اینجا بیاور.
ــ چشم.
به یکی از خدمتکاران خود گفتم که به خانه‌ام برود و لباس را به اینجا بیاورد.
لحظاتی گذشت و آن خدمتکار بازگشت. لباس را از او گرفتم و تحویل هارون عبّاسی دادم، اینجا بود که خشم هارون فروکش کرد و گفت: «ای علی بن یقطین! من هرگز سخن بدخواهان تو را قبول نخواهم کرد. بیا این لباس پیش تو باشد».
آن روز فهمیدم که ماجرا چه بوده است، وقتی من آن لباس قیمتی را برای امام کاظم(ع) فرستاده بودم، یک نفر از ماجرا باخبر شده بود و به گوش هارون رسانده بود، اگر امام کاظم(ع) آن لباس را برنمی‌گرداند حتما هارون مرا به قتل می‌رساند.196
* * *
در اینجا به گوشه از سخنان آن حضرت اشاره می‌کنم:
خدا بارها و بارها در قرآن، اهل عقل و فهم را مژده و بشارت داده است.
وقتی دیدی که مردم سعی می‌کنند با انجام اعمال نیکو به خدا نزدیک شوند، تو تلاش کن با عقل خود به خدا نزدیک شوی تا از همه آنان جلوتر باشی.
هر کس می‌خواهد به بی‌نیازی برسد و دینش از آسیب‌ها سالم بماند باید از خدا بخواهد که عقل او را کامل کند، زیرا کسی که از نعمت عقل بهره داشته باشد، به آنچه زندگی او را کفاف دهد قناعت می‌کند و هر کس اهل قناعت باشد، بی‌نیاز خواهد بود، انسان عاقل می‌داند که اگر به آنچه زندگی او را کفاف می‌دهد قناعت نکند، هرگز روی بی‌نیازی را نخواهد دید.
عقل انسان کامل نمی‌شود مگر این‌که در او چند ویژگی باشد، از بدی‌ها به دور باشد، از او امید کار خیر برود، در راه خدا انفاق کند، از سحن گفتن زائد خودداری کند، هرگز از طلب علم و دانش خسته نشود، فروتنی و تواضع داشته باشد، کار نیک دیگران را زیاد ببیند و کار نیک خود را کوچک به حساب آورد، همه را بهتر از خود بداند و خود را از همه کمتر ببیند.197
پایان.

روز شمار مناسبت‌های ذی‌الحجّه

مستندات و شواهد تاریخی
بسیاری از مناسبت‌های ویژه ولایت و امامت در ایّام غدیر (از روز 9 تا روز 25 ذی‌الحجّه) واقع شده است. در اینجا این مناسبت‌ها را با هم مرور می‌کنیم و من به بیان شواهد و مستندات تاریخی این مناسبت‌ها می‌پردازم: مناسبت 1 : روز 9 ذی‌الحجّه: ماجرای سدّ ابواب
مرحوم مجلسی چنین گفته‌اند: «روز بستن درهای مسجد و باز گذاشتن در خانه امیرالمؤنین در روز عرفه بوده است».198 مناسبت 2 : روز 10 ذی‌الحجّه: عید قربان
مناسبت 3 : روز 12 ذی‌الحجّه: تأکید به حدیث «ثَقَلین»
پیامبر در این روز در مسجد «خیف» در سرزمین منا به حدیث «ثقلین» تأکید ویژه‌ای نمودند.
مرحوم سید بن طاووس نقل کرده‌اند: «وقتی آخر یکی از روزهای ایّام تشریق فرا رسید پیامبر به مسجد خیف آمدند....».199
ایّام تشریق همان روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذی‌الحجّه می‌باشد که حاجیان در سرزمین «منا» می‌باشند، این ماجرا در یکی از این سه روز روی داده است که ما در این کتاب روز دوازدهم را انتخاب کرده‌ایم زیرا روزی است که وسط ایّام تشریق واقع شده است. مناسب 4 - 5 : روز 13 ذی‌الحجّه: تحویل میراث پیامبران، نزول لقب «امیر المؤنین»
در این روز 2 مناسبت روی داده است:
الف . تحویل میراث پیامبران به امیرالمومنین(ع)
مرحوم مجلسی چنین نقل کرده‌اند: «پیامبر وارد مکّه شد و یک روز در آنجا ماند». در واقع پیامبر روز چهاردهم از مکّه به قصد مدینه بیرون آمدند، پس روز سیزدهم روزی بود که پیامبر در مکّه بودند. در همان روز ماجرای تحویل علم و حکمت به علی(ع) واقع شده است.200
درباره بالا به تحویل علم و حکمت اشاره شده است، ما تحویل میراث پیامبران را از این حدیث استفاده نمودیم: امام باقر(ع) فرمود: «خدا به پیامبر وحی کرد که علم و اسم اعظم و میراث و آثار دانش پیامبران را به علی تحویل بده...».201
ب . نزول لقب «امیرالمؤنین» برای حضرت علی(ع).
مرحوم شیخ‌صدوق روایت کرده‌اند که جبرئیل به حضرت علی(ع) به عنوان «امیرالمومنین» سلام نمودند. نکته مهم این است که در همین روایت (که شیخ‌صدوق آن را نقل کرده‌اند) چنین آمده است: «وقتی فردا فرا رسید، پیامبر با اصحاب خود به سوی غدیر حرکت کرد».202
با توجه به این‌که پیامبر نزدیک غروب روز چهاردهم از مکّه به سمت مدینه (و سرزمین غدیر) حرکت کردند. پس نزول لقب امیرالمؤنین(ع) در روز سیزدهم ذی‌الحجّه بوده است که فردای آن، روز چهاردهم ذی‌الحجّه است که پیامبر به سوی مدینه (و سرزمین غدیر) حرکت کرده است.
مناسبت 6 : روز 14 ذی‌الحجّه: بخشش فدک به فاطمه(س)
مرحوم مجلسی هنگام ذکر حوادث ماه ذی‌الحجّه می‌گوید: «و در روز چهاردهم این ماه ماجرای مالک شدن حضرت زهرا(س) روی داده است» و واضح و روشن است که منظور از مالک شدن این است که حضرت زهرا(س) مالک سرزمین فدک شدند و پیامبر آن سرزمین را به ایشان دادند.203 مناسبت 7 : روز 15 ذی‌الحجّه: میلاد امام هادی(ع)
شیخ کلینی و شیخ طوسی و شیخ مفید در تولد امام هادی(ع) گفته‌اند: «آن حضرت در وسط ماه ذی‌الحجّه سال 212 به دنیا آمدند».204 مناسبت 8 : روز 17 ذی‌الحجّه: نزول آیه محبّت یا آیه «ودّ».
«قُدید» نام مکانی است که یک منزلگاه قبل «حجفه» است. پیامبر صبح 18 در «جحفه» بودند، پس روز هفدهم در «قدید» بوده‌اند، زیرا یک منزل قبل از «جحفه» می‌باشد.205
از طرف دیگر شیخ کلینی و مرحوم عیاشی درباره نزول آیه 12 سوره هود تصریح می‌کند که این آیه در منزلگاه «قدید» نازل شده است.206
لازم به ذکر است که مرحوم عیاشی در تفسیر خود، نزول آیه محبّت یا وُدّ دقیقاً قبل از نزول آیه 12 سوره هود ذکر کرده است.207
با توجه به مطالب بالا، نتیجه می‌گیریم که آیه محبّت و آیه 12 سوره هود در یک روز نازل شده است و آن روز هفدهم ذی‌الحجّه بوده است که پیامبر در سرزمین «قُدید» بوده‌اند. مناسبت 12 - 11 - 10 - 9 : روز 18 ذی‌الحجّه: غدیر خمّ، تأکید بر حدیث «منزلت»، زیارت غدیریّه، آغاز خلافت ظاهری امیرمؤنان(ع)
در این روز 4 مناسبت روی داده است:
الف . سال 10 هجری: ماجرای غدیر خُمّ و معرّفی حضرت علی(ع) به عنوان جانشین پیامبر.
ب . تأکید بر حدیث «مَنزلت»: پیامبر در روز عید غدیر به حدیث منزلت اشاره نمودند و فرمودند: «علی جانشین من است، او امام بعد از من است، علی برای من، همچون هارون(ع) است برای موسی(ع)».208
ج . زیارت «غدیریّه»: امام هادی(ع) زیارتی را بیان کرده‌اند تا ما در روز غدیر، با آن زیارت، حضرت علی(ع) را (از راه دور یا نزدیک) زیارت کنیم.209
جهت خواندن این زیارت به کتاب «مفاتیح الجنان»، باب سوم، فصل چهارم مراجعه کنید.
د . سال 35 هجری: کشته شدن عثمان خلیفه سوم و بیعت مردم در مدینه با حضرت علی(ع) به عنوان خلیفه پیامبر.
مرحوم مجلسی چنین نقل کرده‌اند: «در 18 ذی‌الحجّه سال 35 عثمان کشته شد... و در این روز بود که مردم با امیرمؤمنان(ع) بیعت کردند».210 مناسبت 13 : روز 21 ذی‌الحجّه: عذاب برای دشمن غدیر (سأل سائل بعذابٍ واقعٍ)
مرحوم مجلسی بعد از نقل ماجرای غدیر چنین نقل کرده‌اند: «چون سه روز گذشت، پیامبر در مکان خود نشسته بود که مردی نزد او آمد... و گفت: خدایا اگر محمّد راست می‌گوید، از آسمان عذابی برای من بفرست...».211
همه می‌دانیم روز غدیر، هیجدهم ذی‌الحجّه بوده است، روز سوم بعد از آن، روز بیستم و یکم ذی‌الحجّه می‌شود. مناسبت 14 : روز 22 ذی‌الحجّه: نقشه قتل پیامبر در «هَرشا»
این ماجرا در سال دهم هجری روی داده است. پیامبر بعد از ماجرای غدیر، سه روز در منطقه غدیر ماندند و عصر روز بیستم و یکم به سمت مدینه حرکت کردند. ماجرای کوه هَرشا در شب بیست و دوم اتّفاق افتاد. علی بن ابراهیم قمی در تفسیر خود می‌گوید: «منافقان در کوه هَرشا که بین جحفه و ابوا می‌باشد، مخفی شدند...».212
با توجّه به مطلب بالا حادثه کوه هرشا در شب بیست و دوم اتّفاق افتاده است. مناسبت 17 - 16 - 15: روز 24 ذی‌الحجّه:
بخشش انگشتر و نزول آیه ولایت - ماجرای مباهله - تاکید بر آیه تطهیر
در این روز 3 مناسبت ذکر شده است:
الف . امیرالمؤنین(ع) و ماجرای بخشش انگشتر به فقیر و نزول آیه ولایت.
مرحوم مجلسی در چنین می‌گوید: «در روز 24 ذی‌الحجّه امیرمومنان(ع) هنگامی که در رکوع بودند، انگشتر خود را صدقه دادند...».213
این ماجرا در سال هفتم هجری روی داده است. لازم به ذکر است که عبد اللّه بن سلام (که در ماجرای نزول آیه ولایت، از اسلام آوردن او سخن به میان آمده است) از «بنی‌قُریظه» است. قطعاً ایمان آوردن او باید قبل از سال هفتم هجری باشد، زیرا در سال هفتم «بنی‌قریظه» بعد از جنگ خیبر از بین رفتند.214 ب . ماجرای مباهله پیامبر با مسیحیان نجران در سال نهم هجری.
شیخ طوسی در ذکر غسل‌های مستحبی چنین می‌گویند: «از غسل‌های مستحبی، غسل روز مباهله می‌باشد که آن روز 24 ذی‌الحجّه است».215
ج . تأکید پیامبر بر آیه تطهیر.216
در تفسیر فخر رازی به این نکته اشاره شده است که در جریان مباهله وقتی پیامبر، علی، فاطمه، حسن و حسین(ع) را در کنار هم دید، آیه تطهیر را خواند.217
لازم به ذکر است که آیه تطهیر در سال پنجم هجری نازل شده است و پیامبر در ماجرای مباهله در سال نهم بر این آیه تاکید می‌کند.218 مناسبت 18 : روز 25 ذی‌الحجّه: نزول سوره «هل اتی» در شان اهل‌بیت(ع)
مرحوم ابن شهر آشوب در کتاب خود در شرح نزول سوره «هل اتی» چنین نوشته است: «نزول این سوره در بیست و پنجم ذی‌الحجّه بوده است».219
لازم به ذکر است که «ابن‌عباس» نقل شده است که این سوره در سال ششم هجری نازل شده است.220 مناسبت 19 : دهه آخر ذی‌الحجّه: ولادت امام کاظم(ع)
شیخ کلینی (در کتاب کافی) و مرحوم صفّار قمی (در کتاب بصائر الدرجات) و مرحوم احمد برقی (در کتاب محاسن) ولادت امام کاظم(ع) را بعد از بازگشت امام صادق(ع) از سفر حجّ ذکر می‌کنند.
نکته مهم این است که صفّار قمی (در کتاب محاسن) نقل کرده است: ابوبصیر که یکی از یاران امام صادق(ع) بود، چنین گفته است: «با امام صادق(ع) حجّ به جا آوردیم، بعد از سفر حجّ، وقتی به مدینه باز می‌گشتیم به منطقه اَبوا رسیدیم... امام کاظم(ع) به دنیا آمد».221
با توجّه به این مطلب، ولادت امام کاظم(ع) در دهه آخر ماه ذی‌الحجّه بوده است، زیرا در آن زمان با شتر، فاصله راه مکه تا مدینه ده روز طول می‌کشید و منطقه «ابوا» هم تقریباً، وسط راه مکّه و مدینه است.
اگر امام صادق(ع) روز پانزدهم از مکّه خارج شده باشند، ظاهراً تولّد امام کاظم(ع) روز دهه آخر ماه ذی‌الحجّه واقع شده است، زیرا فاصله مکّه تا «ابوا» هم تقریباً پنج روز بوده است.

منابع تحقیق

1 . الإتقان فی تفسیر القرآن، جلال الدین السیوطی (ت 911 ه)، تحقیق: سعید المندوب، بیروت: دار الفکر للطباعة والنشر، الطبعة الاُولی، 1416 ه .
2 . الاحتجاج علی أهل اللجاج ، أبو منصور أحمد بن علی الطبرسی (ت 620 ه ) تحقیق: إبراهیم البهادری ومحمّد هادی به، طهران : دار الاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .
3 . الاختصاص ، المنسوب إلی أبی عبد اللّه محمّد بن محمّد بن النعمان العکبری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الرابعة ، 1414 ه .
4 . الأذکار النوویة ، محیی الدین أبو زکریا یحیی بن شرف النووی الدمشقی ( ت 676 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .
5 . الإرشاد فی معرفة حجج اللّه علی العباد ، أبو عبد اللّه محمّدبن محمّدبن النعمان العکبریالبغدادی المعروف بالشیخ المفید(ت 413 ه ) تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .
6 . أسباب نزول القرآن ، أبو الحسن علی بن أحمد الواحدی النیسابوری (ت 468 ه ) ، تحقیق: کمال بسیونی زغلول ، بیروت : دار الکتب العلمیّة .
7 . الاستذکار لمذهب علماء الأمصار ، الحافظ أبو عمر یوسف بن عبد اللّه بن محمّد بن عبد البرّ القرطبی (ت 368 ه ) ، القاهرة : 1971 م .
8 . الاستیعاب فی معرفة الأصحاب ، یوسف بن عبد اللّه القُرطُبی المالکی (ت 363 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، 1415 ه ، الطبعة الاُولی .
9 . اُسد الغابة فی معرفة الصحابة ، علی بن أبی الکرم محمّد الشیبانی (ابن الأثیر الجَزَری) (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی محمّد معوّض وعادل أحمد عبد الموجود ، بیروت : دار الکتب العلمیّة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .
10 . الإصابة فی تمییز الصحابة ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود ، وعلی محمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .
11 . الأصفی فی تفسیر القرآن، محمّد محسن الفیض الکاشانی (ت 1091 ه )، تحقیق: مرکز الأبحاث والدراسات الإسلامیة، قمّ: مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی، 1376 ه.
12 . الأُصول الستّة عشر ، نخبة من الرواة ، قمّ : دارالشبستری ، الطبعة الثانیة ، 1405 ه .
13 . إعلام الوری بأعلام الهدی ، أبو علی الفضل بن الحسن الطبرسی (ت 548 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، بیروت : دارالمعرفة ، الطبعة الاُولی ، 1399 ه .
14 . أعیان الشیعة ، محسن بن عبد الکریم الأمین الحسینیّ العاملیّ الشقرائیّ (ت 1371 ه ) ، إعداد : السیّد حسن الأمین ، بیروت : دارالتعارف ، الطبعة الخامسة، 1403 ه .
15 . إقبال الأعمال، السیّد رضی الدین علی بن موسی المعروف بابن طاووس، (ت 664 ه)، تحقیق: جواد القیّومی الإصفهانی، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی، الطبعة الاُولی.
16 . الإقبال بالأعمال الحسنة فیما یعمل مرّة فی السنة ، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی الحسنی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقیق: جواد القیّومی ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .
17 . الأمالی، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : دار الثقافة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .
18 . الأمالی ، محمّد بن علی بن بابویه القمّی (الشیخ الصدوق) (ت 381 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة البعثة ، قمّ : مؤسّسة البعثة ، الطبعة الاُولی ، 1417 ه .
19 . الإمامة والتبصرة من الحیرة، أبو الحسن علی بن الحسین بن بابویه القمّی (ت 329 ه ) ، تحقیق: محمّد رضا الحسینی ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .
20 . الإمامة والسیاسة (تاریخ الخلفاء) ، أبو محمّد عبد اللّه بن مسلم بن قتیبة الدینوری (ت 276 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، قم: مکتبة الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1413 ه .
21 . إمتاع الأسماع فیما للنبی من الحفدة والمتاع، تقی الدین أحمد بن محمّد المقریزی (ت 845 ه )، تحقیق: محمّد عبد الحمید النمیسی، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1420 ه .
22 . أنساب الأشراف ، أحمد بن یحیی بن جابر البلاذریّ (ت 279 ه ) ، إعداد : محمّد باقر المحمودیّ ، بیروت : دار المعارف ، الطبعة الثالثة.
23 . أقسام المولی فی اللسان ، أبو عبد اللّه محمّد بن النعمان العُکبَری البغدادی المعروف بالشیخ المفید (ت 413 ه ) ، تحقیق : مهدی نجف .
24 . بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمّة الأطهار ، محمّد بن محمّد تقی المجلسی ( ت 1110 ه ) ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الاُولی ، 1386 ه .
25 . البدایة والنهایة ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : مکتبة المعارف ، بیروت : مکتبة المعارف .
26 . بشارة المصطفی لشیعة المرتضی ، أبو جعفر محمّد بن محمّد بن علیّ الطبری (ت 525 ه ) ، النجف الأشرف : المطبعة الحیدریّة ، الطبعة الثانیة ، 1383 ه .
27 . بصائر الدرجات ، أبو جعفر محمّد بن الحسن الصفّار القمّی المعروف بابن فروخ (ت 290 ه ) ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی ، الطبعة الاُولی ، 1404 ه .
28 . بیت الأحزان فی ذکر أحوالات سیّدة نساء العالمین فاطمة الزهراء، الشیخ عبّاس القمّی ( ت 1359 ه )، قمّ: دار الحکمة، الطبعة الاُولی، 1412 ه .
29 . تاج العروس من جواهر القاموس ، محمّد بن محمّد مرتضی الحسینی الزبیدی ( ت 1205 ه ) ، تحقیق : علی الشیری ، 1414 ه ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .
30 . تاریخ ابن خلدون ، عبد الرحمن بن محمّد الحضرمی (ابن خلدون) (ت 808 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .
31 . تاریخ الإسلام ووفیات المشاهیر والأعلام ، محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : عمر عبد السلام تدمری ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الاُولی، 1409 ه .
32 . تاریخ الطبریّ (تاریخ الاُمم والملوک) ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ت 310 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار المعارف .
33 . التاریخ الکبیر ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، بیروت : دار الفکر .
34 . تاریخ الیعقوبی ، أحمد ابن أبی یعقوب (ابن واضح الیعقوبی) (ت 284 ه ) ، بیروت : دار صادر .
35 . تاریخ بغداد أو مدینة السلام ، أبو بکر أحمد بن علی الخطیب البغدادی ( ت 463 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطاء ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی .
36 . تاریخ مدینة دمشق ، علی بن الحسن بن عساکر الدمشقی ( ت 571 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، 1415 ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .
37 . التحصین ، علی بن طاووس الحلّی (ت 664 ه ) ، قمّ : دار الکتاب ، 1413 ه .
38 . تحف العقول عن آل الرسول ، أبو محمّد الحسن بن علیّ الحرانی المعروف بابن شعبة (ت 381 ه )، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة، 1404 ه .
39 . تحفة الأحوذی، المبارکفوری (ت 1282 ه )، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1410 ه .
40 . تفسیر ابن کثیر (تفسیر القرآن العظیم) ، أبو الفداء إسماعیل بن عمر بن کثیر البصروی الدمشقی (ت 774 ه ) ، تحقیق : عبد العظیم غیم ، ومحمّد أحمد عاشور ، ومحمّد إبراهیم البنّا ، القاهرة : دار الشعب .
41 . تفسیر البرهان (البرهان فی تفسیر القرآن) ، هاشم بن سلیمان البحرانی (ت 1107 ه ) ، تحقیق: الموسوی الزندی ، قمّ : مؤسّسة مطبوعات إسماعیلیان ، الطبعة الثانیة، 1334 ه .
42 . تفسیر البغوی (معالم التنزیل) ، أبو محمّد الحسین بن مسعود الفرّاء البغوی (ت 516 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .
43 . تفسیر الثعلبی ، الثعلبی، (ت 427 ه)، تحقیق: أبو محمّد بن عاشور، بیروت : دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی، 1422 ه .
44 . تفسیر السمعانی، السمعانی (ت 489 ه)، تحقیق: یاسر بن إبراهیم وغنیم بن عبّاس، الریاض: دار الوطن، الطبعة الاُولی، 1418 ه .
45 . تفسیر الطبریّ (جامع البیان فی تفسیر القرآن) ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبریّ (310 ه )، بیروت : دار الفکر .
46 . تفسیر العیّاشی، أبو النضر محمّدبن مسعود السلمی السمرقندی المعروف بالعیّاشی (ت 320 ه )، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، طهران : المکتبة العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1380 ه .
47 . تفسیر القرآن الکریم، أبو حمزة ثابت بن دینار الثمالی ( ه 148 )، تحقیق: عبد الرزّاق حرز الدین، قمّ: مطبعة الهادی، الطبعة الاُولی، 1420 ه .
48 . تفسیر القرطبی (الجامع لأحکام القرآن) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الأنصاری القرطبی (ت 671 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد الرحمن المرعشلی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة، 1405 ه .
49 . تفسیر القمّی، علی بن إبراهیم القمّی، (ت 329 ه )، تحقیق: السیّد طیّب الموسوی الجزائری، قمّ : منشورات مکتبة الهدی، الطبعة الثالثة، 1404 ه .
50 . التفسیر الکبیر ومفاتیح الغیب (تفسیر الفخر الرازی) ، أبو عبد اللّه محمّد بن عمر المعروف بفخر الدین الرازی (ت 604 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .
51 . تفسیر فرات الکوفی ، أبو القاسم فرات بن إبراهیم بن فرات الکوفی (ق 4 ه ) ، تحقیق : محمّد کاظم المحمودی ، طهران : وزارة الثقافة والإرشاد الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .
52 . تفسیر نور الثقلین ، عبد علیّ بن جمعة العروسی الحویزی (ت 1112 ه ) ، تحقیق : السیّد هاشم الرسولی المحلاّتی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة، 1412 ه .
53 . التلخیص الحبیر، أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه )، تحقیق: محمد الثانی، الریاض: أضواء السلف، 1428 ه.
54 . التمهید لما فی الموطّأ من المعانی والأسانید ، یوسف بن عبد اللّه القرطبی (ابن عبد البرّ) (ت 463 ه ) ، تحقیق : مصطفی العلوی ومحمّد عبد الکبیر البکری ، جدّة : مکتبة السوادی ، 1387 ه .
55 . التنبیه والإشراف ، علی بن الحسین المسعودی (ق 4 ه ) ، تصحیح : عبد اللّه إسماعیل الصاوی ، قاهره : دار الصاوی .
56 . تنزیه الأنبیاء ، علی بن الحسین الموسوی (السیّد المرتضی) (ت 436 ه ) ، قمّ : منشورات الشریف الرضی .
57 . التوحید ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : هاشم الحسینی الطهرانی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1398 ه .
58 . تهذیب الأحکام فی شرح المقنعة ، محمّد بن الحسن الطوسی ( ت 460 ه ) ، تحقیق : السیّد حسن الموسوی ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثالثة ، 1364 ش .
59 . تهذیب الکمال فی أسماء الرجال ، یونس بن عبد الرحمن المزّی ( ت 742 ه ) ، تحقیق : الدکتور بشّار عوّاد معروف ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الرابعة ، 1406 ه .
60 . الثقات ، محمّد بن حبّان البستی (ت 354 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الکتب الثقافیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .
61 . جامع أحادیث الشیعة ، السیّد البروجردی ( ت 1383 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .
62 . الجامع الصغیر فی أحادیث البشیر النذیر ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی ( ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .
63 . الجواهر السنیة فی الأحادیث القدسیة، محمّد بن الحسن بن علی بن الحسین الحرّ العاملی (ت 1104 ه )، قمّ: مکتبة المفید.
64 . جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام ، محمّد حسن النجفی (ت 1266 ه ) ، بیروت : مؤسّسة المرتضی العالمیة .
65 . الحدائق الناضرة فی أحکام العترة الطاهرة ، یوسف بن أحمد البحرانی ( ت 1186 ه ) ، تحقیق : وإشراف : محمّد تقی الإیروانی ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین .
66 . الخرائج والجرائح ، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام المهدی عج ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی عج ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .
67 . خصائص الأئمّة (خصائص أمیر المؤمنین) ، محمّد بن الحسین الموسوی (الشریف الرضی) (ت 406 ه ) ، تحقیق : محمّد هادی الأمینی ، مشهد : مجمع البحوث الإسلامیّة التابع للحضرة الرضویّة المقدّسة ، 1406 ه .
68 . خصائص الإمام أمیر المؤمنین ، أبو عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی (ت 303 ه ) ، تحقیق: محمّد باقر المحمودی ، الطبعة الاُولی، 1403 ه .
69 . الخصال ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، قمّ : منشورات جماعة المدرّسین فی الحوزة العلمیة .
70 . الدرّ المنثور فی التفسیر المأثور ، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر السیوطی (ت 911 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .
71 . دعائم الإسلام وذکر الحلال والحرام والقضایا والأحکام ، أبو حنیفة النعمان بن محمّد بن منصور بن أحمد بن حیّون التمیمی المغربی ( ت 363 ه ) ، تحقیق : آصف بن علی أصغر فیضی ، قمّ : مؤّسة آل البیت ، بالاُوفسیت عن طبعة دار المعارف فی القاهرة ، 1383 ه .
72 . ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی ، أبو العبّاس أحمد بن عبد اللّه الطبری (ت 693 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .
73 . ذخیرة المعاد فی شرح الإرشاد ، العلاّمة المولی محمّد باقر السبزواری (ت 1090 ه ) ، قمّ : مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث .
74 . روح المعانی فی تفسیر القرآن (تفسیر الآلوسی) ، محمود بن عبد اللّه الآلوسی (ت 1270 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .
75 . روضة الطالبین، محیی الدین النووی الدمشقی ( ت 676 ه )، تحقیق: عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمّد معوّض، بیروت: دار الکتب العلمیة.
76 . روضة الواعظین ، محمّد بن الحسن بن علیّ الفتّال النیسابوری (ت 508 ه ) ، تحقیق : حسین الأعلمی ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الاُولی ، 1406 ه .
77 . ریاض المسائل، السید علی الطباطبائی ( ت 1231 ه )، تحقیق ونشر: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین بقمّ المقدّسة، الطبعة الاُولی، 1412 ه .
78 . زاد المسیر فی علم التفسیر ، عبد الرحمن بن علی القرشی البغدادی (ابن الجوزی) (ت 597 ه ) ، تحقیق : محمّد عبد اللّه ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .
79 . سبل السلام ( شرح بلوغ المرام ) ، محمّد بن إسماعیل الکحلانی المعروف بالأمیر ( ت 1182 ه ) ، تحقیق: محمّد عبد العزیز الخولی ، القاهرة : مطبعة البابی الحلبی ، الطبعة الرابعة ، 1379 ه .
80 . سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، الإمام محمّد بن یوسف الصالحی الشامی ( ت 942 ه ) ، تحقیق : عادل أحمد عبد الموجود وعلی محمّد معوّض ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1414 ه .
81 . السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی ، محمّد بن منصور الحلّی (ت 598 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة النشر الإسلامی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی، الطبعة الثانیة، 1410 ه .
82 . سعد السعود ، أبو القاسم علیّ بن موسی الحلّی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، قم : مکتبة الرضی ، الطبعة الاُولی ، 1363 ه . ش .
83 . السقیفة وفدک، أبو بکر أحمد بن عبد العزیز الجوهری البصری البغدادی ( ت 323 ه )، تحقیق: محمّد هادی الأمینی، بیروت: شرکة الکتبی للطباعة والنشر، الطبعة الاُولی، 1401 ه .
84 . سنن ابن ماجة ، أبو عبداللّه محمّد بن یزید بن ماجة القزوینی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤد عبد الباقی ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .
85 . سنن أبی داود ، أبو داود سلیمان بن أشعث السِّجِستانی الأزدی ( ت 275 ه ) ، تحقیق : سعید محمّد اللحّام ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .
86 . سنن الترمذی ( الجامع الصحیح ) ، أبو عیسی محمّد بن عیسی بن سورة الترمذی ( ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد الرحمن محمّد عثمان ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الثانیة ، 1403 ه .
87 . سنن الدارمی ، أبو محمّد عبد اللّه بن عبد الرحمن الدارمی (ت 255 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار العلم .
88 . السنن الکبری ، أبو بکر أحمد بن الحسین بن علی البیهقی ( ت 458 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع .
89 . السنن الکبری ، أبو عبد الرحمن بن شعیب النسائی ( ت 303 ه ) ، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع ، الطبعة الاُولی ، 1348 ه .
90 . سنن النسائی (بشرح الحافظ جلال الدین السیوطی وحاشیة الإمام السندی) ، أبو بکر عبد الرحمن أحمد بن شعیب النسائی (ت 303 ه ) ، بیروت : دارالمعرفة ، الطبعة الثالثة ، 1414 ه .
91 . سیر أعلام النبلاء ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد الذهبی (ت 748 ه ) ، تحقیق : شُعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة العاشرة، 1414 ه .
92 . السیرة الحلبیّة ، علی بن برهان الدین الحلبی الشافعی ( ت 11 ه ) ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .
93 . السیرة النبویّة ، إسماعیل بن عمر البصروی الدمشقی (ابن کثیر) (ت 747 ه ) ، تحقیق : مصطفی عبد الواحد ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی .
94 . الشافی فی الإمامة ، أبو القاسم علی بن الحسین الموسوی المعروف بالسیّد المرتضی (ت 436 ه )، تحقیق : عبد الزهراء الحسینی الخطیب ، طهران : مؤسّسة الإمام الصادق ، الطبعة الثانیة ، 1410 ه .
95 . شرح الأخبار فی فضائل الأئمّة الأطهار ، أبو حنیفة القاضی النعمان بن محمّد المصری (ت 363 ه ) ، تحقیق : السیّد محمّد الحسینی الجلالی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .
96 . شرح مسلم بشرح النووی، النووی ( ت 676 ه)، بیروت: دار الکتاب العربی، 1407 ه .
97 . شرح نهج البلاغة ، عبد الحمید بن محمّد المعتزلی (ابن أبی الحدید) (ت 656 ه ) ، تحقیق : محمّد أبو الفضل إبراهیم ، بیروت : دار إحیاء التراث ، الطبعة الثانیة، 1387 ه .
98 . شواهد التنزیل لقواعد التفضیل ، أبو القاسم عبیداللّه بن عبد اللّه النیسابوریّ المعروف بالحاکم الحسکانیّ (ق 5 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر المحمودیّ ، طهران : مؤسّسة الطبع والنشر التابعة لوزارة الثقافة والإرشاد الإسلامیّ ، الطبعة الاُولی 1411 ه .
99 . الصافی فی تفسیر القرآن (تفسیر الصافی) ، محمّد محسن بن شاه مرتضی (الفیض الکاشانی) (ت 1091 ه ) ، طهران : مکتبة الصدر ، الطبعة الاُولی، 1415 ه.
100 . صحیح ابن حبّان ، علیّ بن بلبان الفارسی المعروف بابن بلبان (ت 739 ه ) ، تحقیق : شعیب الأرنؤوط ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .
101 . صحیح ابن خزیمة ، أبو بکر محمّد بن إسحاق السلمی النیسابوری المعروف بابن خزیمة (ت 311 ه ) ، تحقیق : محمّد مصطفی أعظمی ، بیروت : المکتبة الإسلامیة ، الطبعة الثالثة ، 1412 ه .
102 . صحیح البخاری ، أبو عبد اللّه محمّد بن إسماعیل البخاری (ت 256 ه ) ، تحقیق : مصطفی دیب البغا ، بیروت : دار ابن کثیر ، الطبعة الرابعة، 1410 ه .
103 . صحیح مسلم ، أبو الحسین مسلم بن الحجّاج القشیری النیسابوری ( ت 261 ه ) ، بیروت : دار الفکر ، طبعة مصحّحة ومقابلة علی عدّة مخطوطات ونسخ معتمدة .
104 . الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة) ، محمّد بن سعد منیع الزهری (ت 230 ه ) ، الطائف : مکتبة الصدّیق ، الطبعة الاُولی، 1414 ه .
105 . الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ، أبو القاسم رضی الدین علیّ بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه ) ، مطبعة الخیام ـ قمّ ، الطبعة الاُولی ، 1400 ه .
106 . العدد القویة، رضی الدین علی بن یوسف الحلّی (ق 8 ه ) ، تحقیق : مهدی الرجائی ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی العامّة ، 1408 ه .
107 . علل الشرائع ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تقدیم : السیّد محمّد صادق بحر العلوم ، 1385 ه ، النجف الأشرف : منشورات المکتبة الحیدریة .
108 . عمدة القاری شرح البخاری ، أبو محمّد بدر الدین أحمد العینی الحنفی (ت 855 ه ) ، مصر : دار الطباعة المنیریة .
109 . عمدة عیون صحاح الأخبار فی مناقب إمام الأبرار (العمدة) ، یحیی بن الحسن الأسدی الحلّی المعروف بابن البطریق (ت 600 ه ) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1407 ه .
110 . عون المعبود (شرح سنن أبی داود) ، محمّد شمس الحقّ العظیم الآبادی (ت 1329ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .
111 . عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : الشیخ حسین الأعلمی ، 1404 ه ، بیروت : مؤّسة الأعلمی للمطبوعات .
112 . عیون الأثر فی فنون المغازی والشمائل والسیر (السیرة النبویّة لابن سیّد الناس) ، محمّد عبد اللّه بن یحیی بن سیّد الناس (ت 734 ه ) ، بیروت : مؤسّسة عزّ الدین ، 1406 ه .
113 . غایة المرام وحجّة الخصام فی تعیین الإمام ، هاشم بن إسماعیل البحرانی (ت 1107 ه ) ، تحقیق : السیّد علی عاشور ، بیروت : مؤسّسة التاریخ العربی ، 1422 ه .
114 . الغدیر فی الکتاب والسنّة والأدب ، عبد الحسین أحمد الأمینی (ت 1390 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی ، الطبعة الثالثة ، 1387 ه .
115 . الغیبة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علی بن الحسن الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : عباد اللّه الطهرانی ، وعلی أحمد ناصح ، قمّ : مؤسّسة المعارف الإسلامیة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .
116 . فتح الباری شرح صحیح البخاری ، أحمد بن علی العسقلانی (ابن حجر) (ت 852 ه ) ، تحقیق : عبد العزیز بن عبد اللّه بن باز ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الاُولی ، 1379 ه .
117 . فتح القدیر الجامع بین فنّی الروایة والدرایة من علم التفسیر، محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1250 ه).
118 . فتوح البلدان ، أحمد بن یحیی البلاذری (ت 279 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه أنیس الطباع ، بیروت : مؤسّسة المعارف ، الطبعة الاُولی، 1407 ه .
119 . فرائد السمطین فی فضائل المرتضی والبتول والسبطین والأئمّة من ذرّیّتهم ، إبراهیم بن محمّد بن المؤیّد بن عبد اللّه الجوینیّ (ت 730 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر المحمودیّ ، بیروت : مؤسّسة المحمودیّ ، الطبعة الاُولی، 1398 ه .
120 . الفصول المختارة من العیون والمحاسن ، أبو القاسم علیّ بن الحسین الموسوی المعروف، بالشریف المرتضی وعلم الهدی (ت 436 ه ) ، قمّ : المؤتمر العالمی بمناسبة ذکری ألفیة الشیخ المفید ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .
121 . الفصول المهمّة فی معرفة أحوال الأئمّة ، علیّ بن محمّد بن أحمد المالکی المکّی المعروف بابن صبّاغ (ت 855 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی .
122 . فضائل الصحابة ، أبو عبد اللّه أحمد بن محمّد بن حنبل المعروف بالنسائی (ت 241 ه ) ، تحقیق : وصیّ اللّه بن محمّد عبّاس ، جدّة : دار العلم ، الطبعة الاُولی، 1403 ه .
123 . فضائل أمیر المؤمنین، أبو العبّاس أحمد بن محمّد بن عقدة الکوفی ( ت 333 ه )، تحقیق عبد الرزّاق محمّد حسین فیض الدین.
124 . فقه القرآن ، سعید بن عبد اللّه الراوندی (قطب الدین الراوندی) (ت 573 ه ) ، تحقیق : أحمد الحسینی ، قمّ : مکتبة آیة اللّه المرعشی النجفی ، الطبعة الاُولی ، 1397 ه .
125 . الفقیه = کتاب من لا یحضره الفقیه ، أبو جعفر محمّد بن علیّ بن الحسین بن بابویه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق (ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی .
126 . فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، محمّد عبد الرؤوف المناوی، تحقیق: أحمد عبد السلام، بیروت : دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .
127 . قرب الإسناد، أبو العبّاس عبد اللّه بن جعفر الحِمیَری القمّی (ت بعد 304 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤسّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .
128 . قصص الأنبیاء ، أبو الحسین سعید بن عبد اللّه الراوندی المعروف بقطب الدین الراوندی (ت 573 ه )، تحقیق: غلام رضا عرفانیان، مشهد : الحضرة الرضویّة المقدّسة ، الطبعة الاُولی ، 1409 ه .
129 . الکافی ، أبو جعفر ثقة الإسلام محمّد بن یعقوب بن إسحاق الکلینی الرازی ( ت 329 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : دار الکتب الإسلامیة ، الطبعة الثانیة ، 1389 ه .
130 . کامل الزیارات ، أبو القاسم جعفر بن محمّد بن قولویه (ت 367 ه ) ، تحقیق : عبد الحسین الأمینی التبریزی ، النجف الأشرف : المطبعة المرتضویة ، الطبعة الاُولی ، 1356 ه .
131 . الکامل، عبد اللّه بن عدی، (ت 365 ه )، تحقیق: یحیی مختار غزّاوی، بیروت : دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، الطبعة الثالثة ، 1409 ه .
132 . الکامل فی التاریخ ، أبو الحسن علیّ بن محمّد الشیبانیّ الموصلیّ المعروف بابن الأثیر (ت 630 ه ) ، تحقیق : علی شیری ، بیروت : دار إحیاء التراث العربیّ ، الطبعة الاُولی 1408 ه .
133 . کتاب الغیبة ، الشیخ ابن أبی زینب محمّد بن إبراهیم النعمانی (ت 342 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، طهران : مکتبة الصدوق ، 1399 ه .
134 . کتاب سلیم بن قیس ، سلیم بن قیس الهلالی العامری (ت حوالی 90 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر الأنصاری ، قمّ : نشر الهادی ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .
135 . کشف الغمّة فی معرفة الأئمّة ، علیّ بن عیسی الإربلیّ (ت 687 ه ) ، تصحیح : السیّد هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ ، بیروت : دارالکتاب الإسلامیّ ، الطبعة الاُولی ، 1401 ه .
136 . کشف المحجّة لثمرة المهجة ، أبو القاسم رضیّ الدین علی بن موسی بن طاووس الحسنی (ت 664 ه )، تحقیق: محمّد الحسّون ، قمّ : مکتب الإعلام الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .
137 . کمال الدین وتمام النعمة ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی ،1405 ه .
138 . کنز العمّال فی سنن الأقوال والأفعال ، علاء الدین علی المتّقی بن حسام الدین الهندی ( ت 975 ه ) ، ضبط وتفسیر : الشیخ بکری حیّانی ، تصحیح وفهرسة : الشیخ صفوة السقا ، بیروت : مؤّسة الرسالة ، الطبعة الاُولی ،1397 ه .
139 . کنز الفوائد ، أبو الفتح الشیخ محمّد بن علیّ بن عثمان الکراجکی الطرابلسی (ت 449 ه ) ، إعداد : عبد اللّه نعمة ، قمّ : دار الذخائر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .
140 . لباب النقول فی أسباب النزول، جلال الدین السیوطی (ت 911 ه)، بیروت: دار إحیاء العلوم.
141 . لسان العرب ، أبو الفضل جمال الدین محمّد بن مکرم بن منظور المصری (ت 711 ه ) ، بیروت : دار صادر ، الطبعة الاُولی ، 1410 ه .
142 . لسان المیزان ، أبو الفضل أحمد بن علی بن حجر العسقلانی (ت 852 ه ) ، بیروت : مؤسّسة الأعلمی ، الطبعة الثالثة ، 1406 ه .
143 . لغتنامه دهخدا، علی أکبر دهخدا ( ت 1334 ش)، طهران: جامعة طهران، الطبعة الاُولی، 1373 ش .
144 . المبسوط فی فقه الإمامیّة ، أبو جعفر محمّد بن الحسن المعروف بالشیخ الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : محمّد علی الکشفی ، طهران : المکتبة المرتضویّة ، الطبعة الثالثة، 1387 ه .
145 . مجمع البحرین ، فخر الدین الطریحی (ت 1085 ه ) ، تحقیق: السیّد أحمد الحسینی ، طهران : مکتبة نشر الثقافة الإسلامیّة ، الطبعة الثانیة، 1408 ه .
146 . مجمع البیان فی تفسیر القرآن ، أبو علیّ الفضل بن الحسن الطبرسیّ (ت 548 ه .) ، تحقیق : السید هاشم الرسولیّ المحلاّتیّ والسیّد فضل اللّه الیزدیّ الطباطبائیّ ، بیروت : دار المعرفة ، الطبعة الثانیة ، 1408 ه .
147 . مجمع الزوائد ومنبع الفوائد ، نور الدین علی بن أبی بکر الهیثمی ( ت 807 ه ) ، بیروت : دار الکتب العلمیة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .
148 . المجموع (شرح المهذّب) ، الإمام أبو زکریا محی الدین بن شرف النووی ( ت676 ه ) ، بیروت : دار الفکر .
149 . المحاسن ، أبو جعفر أحمد بن محمّد بن خالد البرقی (ت 280 ه ) ، تحقیق : السیّد مهدی الرجائی، قمّ : المجمع العالمی لأهل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .
150 . المحبَّر ، محمّد بن حبیب الهاشمی البغدادی (ت 245 ه ) ، بیروت : دار الآفاق الجدیدة ، 1361 ه .
151 . المحلّی ، أبو محمّد علی بن أحمد بن سعید (ابن حزم) ( ت 456 ه ) ، تحقیق : أحمد محمّد شاکر ، بیروت : دار الفکر .
152 . مختار الصحاح، الإمام محمّد بن أبی بکر بن عبد القادر الجزائری، تحقیق: أحمد شمس الدین، بیروت: دار الکتب العلمیة، الطبعة الاُولی، 1415 ه .
153 . مختصر بصائر الدرجات ، حسن بن سلیمان الحلّی (ق 9 ه ) ، قمّ : انتشارات الرسول المصطفی .
154 . مختلف الشیعة ، أبو منصور الحسن بن یوسف بن المطهّر الأسدی الحلّی ( ت 726 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الاُولی ، 1412 ه .
155 . مدارک الأحکام، السیّد محمّد العاملی، (ت 1009 ه )، قمّ : مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الاُولی، 1410 ه .
156 . مدینة المعاجز، السیّد هاشم بن سلیمان الحسینی البحرانی ( ت 1107 ه )، قم: مؤسّسة المعارف الإسلامیة، الطبعة الاُولی، 1413 ه .
157 . المراجعات ، عبد الحسین شرف الدین العاملی (ت 1377 ه ) ، تحقیق : حسین الراضی ، قمّ : دار الکتاب الإسلامی .
158 . المزار ، محمّد مکّی العاملی الجزینی الشهیر بالشهید الأوّل ( ت786 ه ) ، تحقیق ونشر : مدرسة الإمام المهدی ـ قمّ الطبعة الاُولی ، 1410 ه .
159 . مسار الشیعة فی مختصر تواریخ الشریعة ، أبو عبد اللّه محمّد بن محمّد بن نعمان العکبری البغدادی ( ت 413 ه ) ، تحقیق : مهدی نجف ، بیروت : دار المفید للطباعة والنشر ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .
160 . مستدرک الوسائل ومستنبط المسائل ، المیرزا حسین النوری ( ت 1320 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .
161 . مستدرک سفینة البحار، الشیخ علی النمازی الشاهرودی (ت 1405 ه )، تحقیق: الشیخ حسن بن علی النمازی، قمّ: مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین، 1418 ه .
162 . المستدرک علی الصحیحین ، أبو عبد اللّه محمّد بن عبد اللّه الحاکم النیسابوری (ت 405 ه )، تحقیق : مصطفی عبد القادر عطا ، بیروت : دار الکتب العلمیّة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .
163 . المسترشد فی إمامة أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب 7 ، أبو جعفر محمّد بن جریر الطبری الإمامی (ق 5 ه ) ، تحقیق : أحمد المحمودی ، طهران : مؤسّسة الثقافة الإسلامیّة لکوشانبور ، الطبعة الاُولی ، 1415 ه .
164 . مستند الشیعة فی أحکام الشریعة ، العلاّمة المولی أحمد بن محمّد مهدی النراقی (ت 1245 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث ، مشهد : مؤسّسة آل البیت لإحیاء التراث ، 1415 ه .
165 . مسند أبی داوود الطیالسی ، سلیمان بن داوود الجارود البصری المعروف بأبی داوود الطیالسی (ت 204 ه ) ، بیروت : دار المعرفة .
166 . مسند أبی یعلی الموصلی ، أبو یعلی أحمد بن علیّ بن المثنّی التمیمی الموصلی (ت 307 ه ) ، تحقیق : إرشاد الحقّ الأثری ، جدّة : دار القبلة ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .
167 . مسند أحمد ، أحمد بن محمّد بن حنبل الشیبانی (ت 241 ه ) ، تحقیق : عبد اللّه محمّد الدرویش ، بیروت : دار الفکر ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .
168 . مشکل الآثار ، أبو جعفر أحمد بن محمّد الأزدی الحجری الطحاوی (ت 321 ه ) ، بیروت : دار صادر.
169 . مصباح المتهجّد ، أبو جعفر محمّد بن الحسن بن علیّ بن الحسن الطوسی (ت 460 ه ) ، تحقیق : علیّ أصغر مروارید ، بیروت : مؤسّسة فقه الشیعة ، الطبعة الاُولی ، 1411 ه .
170 . المصباح فی الأدعیة والصلوات والزیارات ، تقی الدین إبراهیم بن زین الدین الحارثی الهمدانی المعروف بالکفعمی (ت 905 ه ) ، قمّ : منشورات الرضی .
171 . المصنّف ، أبو بکر عبد الرزّاق بن همام الصنعانی (ت 211 ه ) ، تحقیق : حبیب الرحمن الأعظمی ، بیروت : المجلس العلمی .
172 . معانی الأخبار ، أبو جعفر محمّد بن علی بن الحسین بن بابَوَیه القمّی المعروف بالشیخ الصدوق ( ت 381 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفّاری ، 1379 ه ، قمّ : مؤّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، الطبعةالاُولی، 1361 ه .
173 . المعجم الأوسط ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی ( ت 360 ه ) ، تحقیق : قسم التحقیق بدار الحرمین ، 1415 ه ، القاهرة : دار الحرمین للطباعة والنشر والتوزیع .
174 . معجم البلدان ، أبو عبد اللّه شهاب الدین یاقوت بن عبد اللّه الحموی الرومی ( ت 626 ه ) بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الاُولی ، 1399 ه .
175 . المعجم الکبیر ، أبو القاسم سلیمان بن أحمد اللخمی الطبرانی (ت 360 ه ) ، تحقیق : حمدی عبد المجید السلفی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی ، الطبعة الثانیة ، 1404 ه .
176 . معجم قبائل العرب ، عمر رضا کحّالة ، بیروت : مؤسّسة الرسالة ، 1414 ه ، هفتم .
177 . معجم ما استعجم ، عبد اللّه بن عبد العزیز البکری (ت 487 ه ) ، تحقیق : مصطفی السقّا ، بیروت : عالم الکتب ، الطبعة الثالثة ، 1403 ه .
178 . المغنی ، أبو محمّد عبد اللّه بن أحمد بن محمّد بن قدامة ( ت 620 ه ) ، بیروت : دار الکتاب العربی .
179 . مقاتل الطالبیّین ، أبو الفرج علی بن الحسین بن محمّد الإصبهانی (ت 356 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد صقر ، قمّ : منشورات الشریف الرضی ، الطبعة الاُولی، 1405 ه .
180 . الملل والنحل ، أبو الفتح محمّد بن عبد الکریم الشهرستانی (ت 548 ه ) ، بیروت : دار المعرفة ، 1406 ه .
181 . مناقب آل أبی طالب (مناقب ابن شهر آشوب ) ، أبو جعفر رشید الدین محمّد بن علی بن شهر آشوب المازندرانی ( ت 588 ه ) ، قمّ : المطبعة العلمیة .
182 . مناقب الإمام أمیرالمؤمنین ، محمّد بن سلیمان الکوفی القاضی (ت 300 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر المحمودی ، قمّ : مجمع إحیاءالثقافة الإسلامیّة ـ قمّ ، الطبعة الاُولی، 1412 ه .
183 . المناقب (المناقب للخوارزمی) ، للحافظ الموفّق بن أحمد البکری المکّی الحنفی الخوارزمی (568 ه )، تحقیق : مالک المحمودی ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .
184 . المنتخب من ذیل المذیّل ، محمّد بن جریر الطبری (ت 310 ه) .
185 . منتقی الجمان فی الأحادیث الصحاح والحسان ، جمال الدین أبو منصور الحسن بن زین الدین الشهید ( ت 1011 ه ) ، تحقیق : علی أکبر الغفاری ، قمّ : جامعة المدرّسین ، الطبعة الاُولی ، 1362 ه .
186 . الموطّأ ، مالک بن أنس (ت 158 ه ) ، تحقیق : محمّد فؤاد عبد الباقی ، بیروت : دار إحیاء التراث العربی، الطبعة الاُولی ، 1406 ه .
187 . المهذّب ، عبد العزیز بن البرّاج الطرابلسی (ت 481 ه) ، قمّ : مؤسّسة النشر الإسلامی التابعة لجماعة المدرّسین ، 1406ش .
188 . میزان الاعتدال فی نقد الرجال ، محمّد بن أحمد الذهبی ( ت 748 ه ) ، تحقیق : علی محمّد البجاوی ، بیروت : دار الفکر .
189 . نصب الرایة ، عبد اللّه بن یوسف الحنفی الزیلعی (ت 762 ه) ، القاهرة : دار الحدیث ، 1415 ش .
190 . نظم درر السمطین ، محمّد بن یوسف الزرندی (ت 750 ه) ، إصفهان : مکتبة الإمام أمیر المؤمنین ، 1377 ش .
191 . النفحة المسکیة فی الرحلة المکّیة، عبد اللّه بن الحسین بن مرعی بن ناصر الدین السویدی (ت 1174 ه).
192 . النوادر (مستطرفات السرائر) ، أبو عبد اللّه محمّد بن أحمد بن إدریس الحلّی (ت 598 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة الإمام المهدی عج ، قمّ : مؤسّسة الإمام المهدی عج ، الطبعة الاُولی ، 1408 ه .
193 . النهایة فی غریب الحدیث والأثر ، أبو السعادات مبارک بن مبارک الجزری المعروف بابن الأثیر (ت 606 ه ) ، تحقیق : طاهر أحمد الزاوی ، قمّ : مؤسّسة إسماعیلیان ، الطبعة الرابعة ، 1367 ش .
194 . نهج الإیمان ، علی بن یوسف بن جبر (ق 7 ه ) ، تحقیق : السیّد أحمد الحسینی ، مشهد : مجتمع الإمام الهادی ، الطبعة الاُولی ، 1418 ه .
195 . نیل الأوطار من أحادیث سیّد الأخیار ، العلاّمة محمّد بن علی بن محمّد الشوکانی (ت 1255 ه ) ، بیروت : دار الجیل .
196 . الوافی بالوفیات ، خلیل بن أیبک الصَّفَدی (ت 749 ه ) ، ویسبادن (آلمان): فرانْزشْتایْنر ، الطبعة الثانیة، 1381 ه .
197 . وسائل الشیعة ، محمّد بن الحسن الحرّ العاملی ( ت 1104 ه ) ، تحقیق : مؤسّسة آل البیت ، قمّ : مؤّسة آل البیت لإحیاء التراث ، الطبعة الثانیة ، 1414 ه .
198 . الیقین باختصاص مولانا علی بإمرة المسلمین ، أبو القاسم علی بن موسی الحلّی المعروف بابن طاووس (ت 664 ه ) ، تحقیق : محمّد باقر أنصاری ، قمّ : مؤسّسة دار الکتاب ، الطبعة الاُولی ، 1413 ه .
199 . ینابیع المودّة لذوی القربی ، سلیمان بن إبراهیم القندوزی الحنفی (ت 1294 ه ) ، تحقیق : علی جمال أشرف الحسینی ، طهران : دارالاُسوة ، الطبعة الاُولی ، 1416 ه .

نویسنده، کتب، ناشر

ارتباط با نویسنده

اشاره

دوستان خوبم! دوست دارم نظر شما را درباره این کتاب بدانم، نظر شما، سرمایه من است.
پیامک خود را به سامانه پیام‌کوتاه من به شماره 30004569 بفرستید.
شما را دوست دارم و فقط به عشق شما می‌نویسم.

سامانه پیام‌کوتاه 30004569

سایت www.hasbi.ir

ایمیل khodamian@yahoo.com

درباره نویسنده

دکتر مهدی خُدّامیان آرانی به سال 1353 در شهرستان آران و بیدگل اصفهان دیده به جهان گشود. وی در سال 1368 وارد حوزه علمیّه کاشان شد و در سال 1372 در دانشگاه علامه طباطبائی تهران در رشته ادبیات عرب مشغول به تحصیل گردید.
ایشان در سال 1376 به شهر قمّ هجرت نمود و دروس حوزه را تا مقطع خارج فقه و اصول ادامه داد و مدرک سطح چهار حوزه علمیّه قم (دکترای فقه و اصول) را أخذ نمود.
موفقیّت وی در کسب مقام اوّل مسابقه جهانی کتاب رضوی بیروت در تاریخ 88/8/8 مایه خوشحالی هموطنانش گردید و اوّلین بار بود که یک ایرانی توانست در این مسابقات، مقام اوّل را کسب نماید.
بازسازی مجموعه هشت کتاب از کتب رجالیّ شیعه از دیگر فعالیّت‌های پژوهشی این استاد است که فهارس الشیعه نام دارد، این کتاب ارزشمند در اوّلین دوره جایزه شهاب، چهاردهمین دوره کتاب فصل و یازدهمین همایش حامیان نسخ خطّی به رتبه برتر دست یافته است و در سال 1390 به عنوان اثر برگزیده سیزدهمین همایش کتاب سال حوزه انتخاب شد.
دکتر خدّامیان هرگز جوانان این مرز و بوم را فراموش نکرد و در کنار فعالیّت‌های علمی، برای آنها نیز قلم زد. او تاکنون بیش از 50 کتاب فارسی نوشته است که بیشتر آنها جوایز مهمّی در جشنواره‌های مختلف کسب نموده است. قلم روان، بیان جذاب و همراه بودن با مستندات تاریخی - حدیثی از مهمترین ویژگی این آثار می‌باشد.
آثار فارسی ایشان با عنوان «مجموعه اندیشه سبز» به بیان زیبایی‌های مکتب شیعه می‌پردازد و تلاش می‌کند تا جوانان را با آموزه‌های دینی بیشتر آشنا نماید. این مجموعه با همّت انشارات وثوق به زیور طبع آراسته شده است.

کتب نویسنده

کتب فارسی

اشاره

ناشر همه کتاب‌های فارسی، نشر وثوق می‌باشد.
این فهرست کتاب‌های چاپ شده تا سال 1392 می‌باشد.

رمان مذهبی

1 - مهاجر بهشت: حوادث روزهای پایانی زندگی پیامبر
2 - قصه معراج : حوادث و شگفتی‌های معراج پیامبر
3 - بانوی چشمه: زندگی حضرت خدیجه(س)
4 - فریاد مهتاب: زندگی حضرت زهرا(س)
5 - روشنی مهتاب: پاسخ به شبهات وهابیت - دفاع از حقیقت و ولایت
6 - سرزمین یاس: ماجرای بخشش فدک به فاطمه(س)
7 - روی دست آسمان: عید غدیر
8 - سکوت آفتاب: شهادت حضرت امیر المؤنین
9 - آرزوی سوم: ماجرای جنگ خندق
10 - فانوس اول: ماجرای شهادت مالک بن نویره
11 - الماس هستی: دهه امامت، غدیر خم.
12 - در قصر تنهایی: ماجرای صلح امام حسن(ع)
19-13: هفت شهر عشق: نگاهی نو به حماسه عاشورا (این کتاب در چاپ اول در هفت کتاب چاپ شد، در چاپ دوم به بعد در یک جلد چاپ شد).
20 - در اوج غربت: ماجرای شهادت مسلم بن عقیل
کتاب «سلام بر خورشید» در موضوع امام‌حسین(ع) می‌باشد (شرح زیارت عاشورا).
21 - صبح ساحل: حوادث زندگی امام صادق(ع)
22 - لذت دیدار ماه: ثواب زیارت امام رضا(ع)
23 - داستان ظهور: زیبایی‌های ظهور امام زمان(ع)
24 - حقیقت دوازدهم: اثبات ولادت امام زمان(ع)
25 - آخرین عروس: داستان میلاد امام زمان(ع)
کتاب «راهی به دریا» شرح زیارت آل‌یاسین می‌باشد و کتاب «گمگشته دل» در فضیلت انتظار ظهور نوشته شده است. این‌دو کتاب نیز در موضوع امام‌زمان(ع) می‌باشد.

آموزه‌های دینی

26 - خدای خوبی‌ها: خداشناسی، توحید ناب
27 - با من تماس بگیرید: راه و روش دعا کردن
28 - با من مهربان باش: مناجات با خدا
29 - خدای قلب من: مناجات با خدا
30 - تا خدا راهی نیست: سخنان خدا با پیامبران
31 - در آغوش خدا: زیبایی‌های مرگ مومن
32 - یک سبد آسمان: نگاهی به چهل آیه قرآن
33 - راهی به دریا: شرح زیارت آل یاسین معرفت امام زمان(ع)
34 - سلام بر خورشید: شرح زیارت عاشورا
35 - نردبان آبی: شرح زیارت جامعه، امام‌شناسی
36 - گمگشته دل: فضیلت انتظار ظهور
37 - آسمانی‌ترین عشق: فضلیت محبت به اهل بیت(ع)
38 - همسر دوست داشتنی: زندگی زناشویی بهتر
39 - بهشت فراموش شده: احترام به پدر و مادر
40 - سمت سپیده: ارزش علم دانش
41 - چرا باید فکر کنیم: ارزش فکر و اندیشه
42 - لطفا لبخند بزنید: ارزش لبخند و شادمانی
43 - راز خشنودی خدا: آثار کمک کردن به مردم
44 - به باغ خدا برویم: فضیلت حضور در مسجد
45 - راز شکرگزاری: شکر نعمت‌های خدا
46 - فقط به خاطر تو: آثار اخلاص در عمل
47 - معجزه دست دادن : آثار دست دادن، ارتباط اجتماعی

کتب عربی

49 - تحقیق « فهرست سعد » .
50 -تحقیق « فهرست الحمیری » .
51 - تحقیق « فهرست حمید ».
52 - تحقیق « فهرست ابن بطّة ».
53 - تحقیق « فهرست ابن الولید » .
54 - تحقیق « فهرست ابن قولویه » .
55 - تحقیق « فهرست الصدوق » .
56 - تحقیق « فهرست ابن عبدون » .
57 - تحقیق « آداب أمیر المؤمنین» .
58 - الصحیح فی فضل الزیارة الرضویة .
59 - الصحیح فی البکاء الحسینی .
60 - الصحیح فی فضل الزیارة الحسینیة .
61 - الصحیح فی کشف بیت فاطمه(س).
62 - صرخة النور.
63 - إلی الرفیق الأعلی.

نشر وثوق

(ناشر همه کتاب‌های فارسی، نشر وثوق می‌باشد).
انتشارات وثوق از سال 1376 فعالیت خود را درحوزه نشر کتاب آغاز کرد و امروز بسیار خرسند است که قدمی هر چند کوچک در جهت ترویج تعالیم اسلام و پاسخ گویی به نیازهای فکری وفرهنگی نسل جوان کشورعزیزمان ایران برداشته واین توفیق الهی قرین راهش بوده که محققان واندیشوران علم و ادب را همچنان از این دریای معرفت وبصیرت جرعه نوش کند.
چاپ و نشر بیش از 350 عنوان اثر در موضوعات مذهبی ، اخلاقی ، اجتماعی ، فلسفه وکلام به صورت عمومی و تخصصی حاصل کوشش های این انتشارات است.
از جمله کارهای بسیار مهم و ارزشمند انتشارات وثوق قرارداد مجموعه کتابهایی تحت عنوان اندیشه سبز می باشد که این قرارداد از ابتدای سال 1386 شروع شده است و تاکتون توانستم 48 عنوان کتاب تحت عوان اندیشه سبز روانه بازار نماییم.
از ویژگی های مهم این مجموعه می توان به سادگی و روانی مطالب مذهبی با رویکرد داستان و رمان اشاره کرد که با توجه به مستند بودن مطالب و استفاده از منابع دست اول کتب شیعه و سنی با قلمی بسیار شیوا جوانان عزیز را جذب کرده و کلام ناب معصومین علیهم السلام را ترویج نماییم.

خرید کتاب‌های فارسی نویسنده

تلفکس: 700 35 77-0253

همراه: 39 58 252 0912

خرید اینترنتی: سایت نشر وثوق: www.Nashrvosoogh.com

سامانه پیام کوتاه نشر وثوق 30004657735700

1 . قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: ما بین منبری وبیتی روضة من ریاض الجنّة: الکافی ج 4 ص 553، کامل الزیارات ص 51، تهذیب الأحکام ج 6 ص 7، وسائل الشیعة ج 5 ص 280، مستدرک الوسائل ج 10 ص 195، المزار لابن المشهدی ص 76، مسند احمد ج 2 ص 397، صحیح مسلم ج 4 ص 123، مجمع الزوائد ج 4 ص 9. 2 . وقد تداخلت الروایات بعضها فی بعض، أنّه لمّا قدم المهاجرون إلی المدینة بنوا حوالی مسجده بیوتاً فیها أبواب شارعة فی المسجد، ونام بعضهم فی المسجد... : مناقب آل أبی طالب ج 7 ص 36، بحار الأنوار ج 39 ص 27، نهج الإیمان لابن جبر ص 435. 3 . عن أمیر المؤنین علیه‌السلام قال: إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله لمّا بنی مسجده بالمدینة وأشرع بابه وأشرع المهاجرون والأنصار أبوابهم، أراد اللّه عزّ وجلّ إبانة محمّد وآله الأفضلین بالفضیلة، فنزل جبرئیل علیه‌السلام عن اللّه بأن سدّوا الأبواب عن مسجد رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قبل أن ینزل بکم العذاب، فأوّل من بعث إلیه رسول اللّه یأمره بسدّ الأبواب... : بحار الأنوار ج 39 ص 23؛ فیما بین الرضا علیه‌السلام من فضائل العترة الطاهرة قال: فأمّا الرابعة فإخراجه الناس من مسجده ما خلا العترة، حتّی تکلّم الناس فی ذلک، وتکلّم العبّاس فقال: یا رسول اللّه، ترکت علیّاً وأخرجتنا! فقال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: ما أنا ترکته وأخرجتکم، ولکنّ اللّه ترکه وأخرجکم... : الأمالی للصدوق ص 618، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 210، تحف العقول ص 430، بحار الأنوار ج 35 ص 224 و ج 39 ص 20، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 314. 4 . ثمّ إنّ عمر بن الخطّاب جاء فقال: إنّی أُحبّ النظر إلیک یا رسول اللّه إذا مررت إلی مصلاّک، فأذنْ لی فی خوخة أنظر إلیک منها! فقال: قد أبی اللّه ذلک، فقال: فمقدار ما أضع علیه وجهی، قال: قد أبی اللّه ذلک، قال فمقدار ما أضع علیه عینی، فقال: قد أبی اللّه ذلک، ولو قلتَ: قدر طرف إبرة لم آذن لک، والذی نفسی بیده ما أنا أخرجتکم ولا أدخلتهم: بحار الأنوار ج 39 ص 23؛ فقال عمر: دع لی خوخة أطّلع منها إلی المسجد، فقال: لا ولا بقدر إصبعة، فقال أبو بکر: دع لی کوّة أنظر إلیها، فقال: ولا رأس إبرة... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 38، بحار الأنوار ج 39 ص 29، نهج الإیمان لابن جبر ص 443. 5 . فمرّ بهم رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فقال لها: ما بالکِ قاعدة؟ فقالت: أنتظر أمر رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله بسدّ الأبواب، فقال صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: إنّ اللّه تعالی أمرهم بسدّ الأبواب واستثنی منهم رسوله، وأنتم نفس رسول اللّه... : بحار الأنوار ج 39 ص 23. 6 . للاطّلاع أکثر راجع: المجموع ج 2 ص 161، روضة الطالبین ج 5 ص 352، تفسیر ابن کثیر ج 1 ص 513، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 140، سبل الهدی والرشاد ج 10 ص 423، ینابیع المودّة ج 1 ص 257، أُسد الغابة ج 3 ص 214، الإصابة ج 4 ص 467، السیرة الحلبیة ج 3 ص 416. 7 . لمّا أمر العبّاس بسدّ الأبواب وأذن لعلی علیه‌السلام بترک بابه، جاء العبّاس وغیره من آل محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فقالوا: یا رسول اللّه، ما بال علیّ یدخل ویخرج؟ فقال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: ذلک إلی اللّه، فسلّموا له حکمه، هذا جبرئیل جاءنی عن اللّه عزّ وجلّ بذلک... : بحار الأنوار ج 39 ص 25؛ فخرج العبّاس یبکی وقال: یا رسول اللّه، أخرجت عمّک وأسکنت ابن عمّک؟! فقال: ما أخرجتکَ ولا أسکنته، ولکنّ اللّه أسکنه: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 37، بحار الأنوار ج 39 ص 28، نهج الإیمان ص 443. 8 . وفی روایة أبی رافع أنّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله صعد المنبر، وقال: إنّ رجالاً یجدون فی أنفسهم أن سکن علیّ فی المسجد وخرجوا، واللّه ما فعلت إلاّ عن أمر ربّی، إنّ اللّه تعالی أوحی إلی موسی أن یسکن مسجده فلا یدخل جنب غیره وغیر أخیه هارون وذرّیته، واعلموا رحمکم اللّه أنّ علیّاً منّی بمنزلة هارون من موسی، إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی، ولو کان کان علیّاً... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 40، بحار الأنوار ج 39 ص 30، نهج الإیمان ص 444. 9 .سوره نجم، آیه 4ـ1، عن بریدة الأسلمی: یا أیّها الناس، ما أنا سددتها وما أنا فتحتها، بل اللّه عزّ وجلّ سدّها. ثمّ قرأ: «وَ النَّجْمِ إِذَا هَوَی»، إلی قوله: «إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحَی» : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 37، بحار الأنوار ج 39 ص 27، نهج الإیمان ص 444. 10 . أبو سعید الخدری: قال النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: یا علی، لا یحلّ لأحدٍ أن یجنب فی هذا المسجد غیری وغیرک. وفی روایة: یا علی، لا یحلّ لأحدٍ من هذه الأُمّة غیری وغیرک. وفی روایة: ولا یحلّ أن یدخل مسجدی جنب غیری وغیره وغیر ذرّیته، فمن شاء فهنا ـ وأشار بیده نحو الشام ـ فقال المنافقون: لقد ضلّ وغوی فی أمر ختنه! فنزل: «مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَ مَا غَوَی» : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 40، بحار الأنوار ج 39 ص 30، نهج الإیمان ص 445. 11 . کان فی آخر عمر النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، والأوّل أصحّ وأشهر، وبقی علی کونه، فلم یزل علیّ وولده فی بیته إلی أیّام عبد الملک بن مروان، فعرف الخبر، فحسد القوم علی ذلک واغتاظ، وأمر بهدم الدار، وتظاهر أنّه یرید أن یُزاد فی المسجد... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 38، بحار الأنوار ج 39 ص 29. 12 . فقال: یا بنی، هات الحمار والسکّین حتّی أُقرّب القربان. فقال أبان: فقلت لأبی بصیر: ما أراد بالحمار والسکّین؟ قال: أراد أن یذبحه ثمّ یحمله فیجهّزه ویدفنه. قال: فجاء الغلام بالحمار والسکّین، فقال: یا أبتِ، أین القربان؟ قال: ربّک یعلم أین هو، یا بنی أنت واللّه هو! إنّ اللّه قد أمرنی بذبحک، فانظر ماذا تری؟ قال: «یَاأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِن شَآءَ اللّه مِنَ الصَّابِرِینَ». قال: فلمّا عزم علی الذبح قال: یا أبتِ، خمّر وجهی وشدّ وثاقی، قال: یا بنی، الوثاق مع الذبح! واللّه لا أجمعهما علیک الیوم... : الکافی ج 4 ص 208، جامع أحادیث الشیعة ج 10 ص 349، التفسیر الصافی ج 6 ص 195، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 426، وراجع تاریخ الیعقوبی ج 1 ص 27. 13 . وعندها ظهر له إبلیس، ثمّ أمره بالذبح... : تفسیر القمّی ج 2 ص 224، بحار الأنوار ج 12 ص 127، وسائل الشیعة ج 11ص 237؛ إنّ الجمار إنّما رُمیَت لأنّ جبرئیل حین أرَی إبراهیم المشاعر برز له إبلیس... : قرب الإسناد ص 147، بحار الأنوار ج 12 ص 102. 14 . صلِّ فی مسجد الخیف... فإنّه قد صلّی فیه ألف نبیّ: الکافی ج 4 ص 519، تهذیب الأحکام ج 5 ص 274، وسائل الشیعة ج 5 ص 268. 15 . فلمّا کان فی آخر یوم من أیّام التشریق... فجاء إلی مسجد الخیف، فدخله ونادی الصلاة جامعة... ثم قال فیها: ایّها الناس إنّی تارک فیکم الثقلین، الثقل الأکبر کتاب اللّه عزّ وجلّ، طرف بید اللّه عزّ وجلّ و طرف بایدیکم، فتمسک‌وا به، والثقل الأصغر عترتی أهل بینی...: إقبال الأعمال ج 2 ص 242، بحار الأنوار ج 37 ص 129. 16 . «إنّ القائم إذا خرج یکون علیه قمیص یوسف... »: کمال الدین ص 143، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 464. 17 . الإمام الصادق علیه‌السلام: «إنّ إبراهیم لمّا أُوقدت النار ، أتاه جبرئیل بثوبٍ من ثیاب الجنّة، فألبسه إیّاه ، فلم یضرّه معه حرٌّ ولا برد»: بصائر الدرجات ص 209، الکافی ج 1 ص 232. 18 . الإمام الصادق علیه‌السلام: «وکلّ نبیّ ورث علماً أو غیره ، فقد انتهی إلی محمّد وآله»: علل الشرائع ج 1 ص 53، کمال الدین ص 142. 19 . «وإنّ القائم إذا خرج یکون علیه قمیص یوسف ومعه عصا موسی»: کمال الدین ص 143، الغیبة للطوسی ص 266، بحار الأنوار ج 52 ص 12. 20 . الإمام الباقر علیه‌السلام: «وهی خضراء کهیئتها حین انتُزعت من شجرتها... »: بصائر الدرجات ص 203، الإمامة والتبصرة ص 116. 21 . الإمام الباقر علیه‌السلام: «وتصنع ما تؤمر»: الاختصاص ص 270، بحار الأنوار ج 26 ص 219؛ الإمام الباقر علیه‌السلام: «وإنّها لتنطق إذا استُنطقت...»: الکافی ج 1 ص 231، الاختصاص ص 270، بحار الأنوار ج 26 ص 219. 22 . «وَأَوْحَیْنَآ إِلَی مُوسَی أَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَإِذَا هِیَ تَلْقَفُ مَا یَأْفِکُونَ»: (الأعراف، 117). 23 . الإمام الباقر علیه‌السلام: «... یفتح له شعبتان، إحداهما فی الأرض والأُخری فی السقف ... تلقف ما یأفکون بلسانها ...» : بصائر الدرجات ص 203، الإمامة والتبصرة ص 116، بحار الأنوار ج 52 ص 318. 24 . الإمام الباقر علیه‌السلام: «... أُعدّت لقائمنا، یصنع بها ما کان یصنع موسی... »: بصائر الدرجات ص 203، الإمامة والتبصرة ص 116، بحار الأنوار ج 52 ص 318. 25 . لمّا نزل قدید قال لعلی: یا علی، إنّی سألت ربّی أن یوالی بینی وبینک... وسألت ربّی أن یجعلک وصیّی ففعل: الکافی ج 8 ص 378، الأمالی للمفید ص 279، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 166، بحار الأنوار ج 36 ص 100؛ وسلّم جبرئیل علی علی بإمرة المؤنین، فقال علی علیه‌السلام: یا رسول اللّه، أسمع الکلام ولا أحسّ الرؤة، فقال: یا علی، هذا جبرئیل أتانی من قِبل ربّی بتصدیق ما وعدنی... فلما کان من الغد خرج رسول اللّه علیه‌السلام بجماعة اصحابه فحمد اللّه...: الأمالی للصدوق ص 436، بحار الأنوار ج 37 ص 111، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 654. 26 . وکان صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یقول: أُمّ أیمن أُمّی بعد أُمّی: الجامع الصغیر ج 1 ص 247، کنز العمّال ج 12 ص 146، تاریخ مدینة دمشقج 8ص 51، أُسد الغابة ج 5 ص 567، تهذیب الکمال ج 35 ص 329، الإصابة ج 8 ص 368، تهذیب الکمالج 12 ص 408،الوافی بالوفیات ج 10 ص 74، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، السیرة الحلبیة ج 1 ص 172، شرح مسلم للنووی ج 16 ص 9؛ کان رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یقول لأُمّ أیمن: یا أُمّه: المستدرک للحاکم ج 4 ص 63،الطبقات الکبری ج 8 ص 223، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224. 27 . فرجعت به أُمّ أیمن إلی مکّة، وکانت تحضنه، وورث رسول اللّه من أُمّه أُمّ أیمن... : الطبقات الکبری ج 1 ص116، إمتاع الأسماع ج 4 ص 95، سبل الهدی والرشاد ج 2 ص 121، بحار الأنوار ج 15 ص 116. 28 . مَن سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل الجنّة فلیتزوّج أُمّ أیمن: الجامع الصغیر ج 2 ص 608، کنز العمّال ج 12 ص 145، 146، الطبقات الکبری ج 8 ص 224، تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 303، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص359، أعیان الشیعة ج 3 ص 555، ینابیع المودّة ج 2 ص 101؛ فقال: لا أشهدُ یا أبا بکر حتّی احتجّ علیک بماقال رسول اللّه ، أنشدک باللّه ألست تعلم أنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قال: إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة ؟ فقال: بلی... : الاحتجاج ج 1 ص 122 ، بحار الأنوار ج 29 ص 128 ، تفسیر القمّی ج 2 ص 155 ، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص186 ، وراجع الروایات الواردة عن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بهذا اللفظ: مَن سرّه أن یتزوّج امرأة من أهل‌الجنّة فلیتزوّج أُمّ أیمن... : الطبقات الکبری ج 8 ص 224 ، تاریخ مدینة دمشق ج 4 ص 302 ، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص224 ، الإصابة ج 8 ص 359 ؛ إنّ أُمّ أیمن امرأة من أهل الجنّة: الخرائج والجرائح ج 1 ص 113 ، وراجع : الکافیج2 ص 405 ، الاختصاص ص 183. 29 . وکان إذا نظر إلیها قال: هذه بقیّة بیتی: الطبقات الکبری ج 8 ص 224، سیر أعلام النبلاء ج 2 ص 224، الإصابة ج 8 ص359، المنتخب من ذیل المذیل ص 107، البدایة والنهایة ج 5 ص 347، إمتاع الأسماع ج 6 ص 340، الاحتجاج ج 1 ص 98،المستدرک للحاکم ج 4 ص 63. 30 . إنّ اللّه تبارک وتعالی لمّا فتح علی نبیّه فدک وما والاها... فأنزل اللّه علی نبیّه «وَ ءَاتِ ذَا الْقُرْبَی حَقَّهُ»،فلم یدرِ رسول اللّه مَن هم ؟... : الکافی ج 1 ص 543 ، بحار الأنوار ج 48 ص 156 ، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص606 ، التفسیر الصافی ج 3 ص 186 . 31 . بأنّی کنت یوماً فی منزل فاطمة علیهاالسلام ورسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جالس، فنزل جبرئیل وقال: یا محمّد... : الموسوعه‌الکبری عن‌فاطمة الزهراء ج 12 ص 85 ؛وراجع شواهد التنزیل للحسکانی ج 1 ص 441 ، الدرّ المنثور ج 4 ص 177 ، تفسیر الآلوسی ج 15 ص 62 ، وراجع: مجمع الزوائد ج 7 ص 49 ، مسند أبی یعلی ج 2 ص 334 ؛ وراجع کنزالعمّالج 3 ص 767. 32 . راجع: الکافی ج 1 ص 543، الأمالی للصدوق ص 619، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 211، تحف العقول ص 430، تهذیب‌الأحکام ج 4 ص 148، المسترشد ص 501، الاحتجاج ج 1 ص 121، سعد السعود ص 101، بحار الأنوارج 21 ص 23 و ج 25 ص 225 و ج 29 ص 105، 107، 113، 119 و ج 48 ص 157 و ج 93 ص 1999، 212، تفسیرالعیاشی ج 2 ص 287، تفسیر القمّی ج 2 ص 18، 255، تفسیر فرات الکوفی ص 236، تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 243، التفسیر الصافی ج 3 ص 186، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 186، بشارة المصطفی ص 353، أعلام الوری ج 1 ص 209، قصص الأنبیاء ص 345،الشافی فی الإمامة ج 4 ص 90، موتمر کشف الغمّة ج 2 ص 105، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606، مجمع‌الزوائد ج 7 ص49،مسند أبی یعلی ج 2 ص 334، شرح نهج البلاغة ج 16 ص 268، کنز العمّال ج 3 ص 767، شواهدالتنزیل ج 1 ص 442، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 39، الدرّالمنثور ج 4 ص 177، لباب النقول ص 136، فتح القدیرللشوکانی ج 3 ص 224،الکامل لابن عدی ج 5 ص 190، میزان الاعتدال ج 3 ص135. 33 . ذکر النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خدیجة یوماً... فبکی: کشف الغمّة ج 2 ص 131، بحار الأنوار ج 16 ص 9. 34 . قم إلی عمومتک وقل لهم یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر فهو عندی، وأنا أقوم لک‌بالهدایا والمصانعات، فسرّ... : بحار الأنوار ج 16 ص 69. 35 . اشهدوا علیها بقبولها محمّداً وضمانها المهر فی مالها: الکافی ج 5 ص 375، بحار الأنوار ج 16 ص 14، جامع‌أحادیث الشیعة ج 20 ص 113. 36 . قم إلی عمومتک وقل لهم یخطبونی لک من أبی، ولا تخف من کثرة المهر فهو عندی، وأنا أقوم لک‌بالهدایا والمصانعات فسر..: بحار الأنوار ج 16 ص 69. 37 . اعطِ فاطمة فدکاً وهی من میراثها من أُمّها: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118. 38 . یا بُنیّة، إنّ اللّه قد أفاء علی أبیکِ بفدکَ واختصّه بها، فهی له خاصّة دون المسلمین، أفعل بها ما أشاء... :بحار الأنوار ج 17 ص 378 و ج 29 ص 116. 39 . لست أحدث فیها حدثاً وأنت حیّ، أنت أولی بی من نفسی ومالی لک، فقال: أکره أن یجعلوها علیکِ سُبَّةً فیمنعوکِ إیّاها من بعدی، فقالت: انفذ فیها أمرک: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29ص 118. 40 . وکتب کتاب النحلة علیّ علیه‌السلام فی أدیم، وشهد علیه‌السلام ذلک وأُمّ أیمن ومولیً لرسول اللّه: مستدرک سفینة البحار ج 8ص 152. 41 . فجاءت بأُمّ أیمن وعلیّ علیه‌السلام، فقال أبو بکر: یا أُمّ أیمن، إنّک سمعتِ من رسول اللّه یقول فی فاطمة... .:الاختصاصص 183 . 42 . فدک: قریة بالحجاز بینها وبین المدینة یومان... وفیها عین فوّارة ونخیل کثیرة... : معجم البلدان ج 4 ص 238. 43 . فقال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم: لأعطینّ الرایة غداً رجلاً لیس بفرّار، یحبّه اللّه ورسوله... : الخصال ص 555 ، شرح الأخبارج 2 ص 192 ، الإرشاد ج 1 ص 64 ، الاحتجاج ج 2 ص 64 ، بحار الأنوار ج 21 ص 3 ، الغدیر ج 3 ص 22 ، مسند أحمد ج 4 ص 52 ، صحیح البخاری ج 4 ص 207 ، صحیح مسلم ج 5 ص 195 ، فضائل الصحابةللنسائی ص 16 ، فتح الباری ج 6ص 90 ، عمدة القاری ج 14 ص 213 ، المعجم الکبیر ج 7 ص 36 ، کنزالعمّال ج 10 ص 467 ، التاریخ‌الکبیر للبخاری ج 2 ص 115 ، تاریخ بغداد ج 8 ص 5 ، السیرة النبویّة لابن کثیر ج 3 ص353. 44 . فقال علیّ علیه‌السلام: أنا الذی سمّتنی أُمّی حیدرة... وضرب رأس مرحب فقتله... : نیل الأوطار ج 8 ص 87 ، روضه‌الواعظین ص 130 ، مقاتل الطالبیّین ص 14 ، شرح الأخبار للقاضی النعمان ص 149 ، الإرشاد ج 1 ص 127 ، الأمالی للطوسی ص 4 ، الخرائج والجرائح ج 1 ص 218 ، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 305 ، بحار الأنوار ج 21 ص 4 و 9 و 15 و 18 ، مسند أحمد ج 4 ص 52 ، صحیح مسلم ج 5 ص 195 ، المستدرک للحاکم ج 3 ص 39 ، فتح الباری ج 7 ص 376 ، صحیح ابن حبّان ج 15 ص 382 ، المعجم الکبیر ج 7 ص 18 ، الاستیعاب ج 2 ص 787 ، شرح نهج البلاغة ج 19 ص 127 ، کنز العمّال ج 10 ص 467 ، تفسیر الثعلبی ج 9 ص 50 ، تفسیر البغوی ج 4 ص 195 ، تفسیر الآلوسی ج 1 ص 312 ، الطبقات الکبری ج 2 ص 112 ،تاریخ دمشق ج 42 ص 16 ، تاریخ الطبری ج 2 ص 301 ، الکامل فی التاریخ 2 ص 220 ، تاریخ‌الإسلام للذهبی ج 2 ص409 ، البدایة والنهایة ج 4 ص 213 ، المناقب للخوارزمی ص 37 ، کشف الغمّة ج 1 ص 214 ، ینابیع المودّة ج 1 ص155. 45 . إنّ النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم أسهم یوم خیبر للفارس ثلاثة أسهم، وللفرس سهمان، وللراجل سهم: سنن ابن‌ماجة ج 2 ص 952 ، وراجع: تاریخ الطبری ج 2 ص 306 ، البدایة والنهایة ج 4 ص 230 ، السیرة النبویّة لابن هشام ج 3 ص 810 ، عیون الأثر ج 2 ص 144. 46 . فلمّا سمع أهل فدک قصّتهم بعثوا محیصة بن مسعود إلی النبیّ یسألونه أن یسترهم بأثواب... : مناقب آل أبیطالب ج 1 ص 167 ، بحار الأنوار ج 21 ص 25 ؛ وراجع إمتاع الأسماع ج 1 ص 325 ؛ السقیفه‌وفدک ص 99 ، عون المعبود ج 8 ص 175 ، الاستذکار لابن عبد البرّ ج 8 ص 246 ، فتوح البلدان ج 1 ص 36 ، کتاب‌الموطّأج 2 ص 893. 47 . فقال جبرئیل: یا محمّد، انظر إلی ما خصّک اللّه به وأعطاکه دون الناس... : نور الثقلین ج 5 ص 277 ؛ کتاب المحبرص 121 ، إعلام الوری ج 1 ص 209 ، بحار الأنوار ج 21 ص 23. 48 . فجمع الناس إلی منزلها وأخبرهم أنّ هذا المال لفاطمة علیهاالسلام: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحارالأنوار ج 29 ص 118. 49 . فأنزل اللّه فیهم هذه الآیة: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَی حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا»: تفسیر فرات الکوفی ص 528، وراجع: تفسیر القمّی ج 2 ص 398، بحار الأنوار ج 30 ص 253، أُسد الغابة ج 5 ص530، البدایة والنهایة ج 5 ص 351، المناقب للخوارزمی ص 272، السیرة النبویة لابن کثیر ج 4 ص 649، ینابیع المودّة ج 1 ص 279، تفسیرالثعلبی ج 10 ص 98، تفسیر السمعانی ج 6 ص 116، تفسیر القرطبی ج 19 ص 130، الدرّ المنثور ج 6 ص 299. 50 . وقد وهب جدّک محمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله أُمّک فاطمة علیهاالسلام فدکاً والعوالی من جملة مواهبه، وکان دَخْلها فی روایه‌الشیخ عبد اللّه بن حمّاد الأنصاری أربعة وعشرون ألف دینار فی کلّ سنة، وفی روایة غیره‌سبعون ألف دینار: کشف‌المحجّة ص 123 ، بیت الأحزان ص 179. 51 . فجمع أُناس إلی منزلها... ففرقّه فیهم وکان کلّ سنة کذلک وتأخذ منه قوتها: مناقب آل أبی طالب ج 1 ص 123، بحار الأنوار ج 29 ص 118. 52 . «قد روی لنا عن حبیب بن مظاهر الأسدی ـ بیّض اللّه وجهه ـ أنّه قال للحسین بن علیّ بن أبیطالب علیهماالسلام: أیّ شیء کنتم قبل أن یخلق اللّه عزّ وجلّ آدم علیه‌السلام؟ قال: کنّا أشباح نور ندور حول عرش‌الرحمان، فنعلّم الملائکة التسبیح والتهلیل والتحمید»: علل الشرائع ج 1 ص 23، بحار الأنوار ج 57 ص311؛ «وبنا اهتدوا إلی معرفة اللّه وتسبیحه وتهلیله وتمجیده»: علل الشرائع ج 1 ص 5، عیون أخبار الرضا ج 2ص 237، کمال الدین ص 255، بحار الأنوار ج 18 ص 346 و ج 26 ص 336. 53 . «السلام علیکم یا أهل بیت النبوّة، وموضع الرسالة، ومختلف الملائکة... »: عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ج 1 ص 305، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 2 ص609، تهذیب الأحکام ج 6 ص 95، وسائل الشیعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدی ص 523، بحار الأنوار ج 99ص 127، جامع أحادیث الشیعة ج 12 ص 298. 54 . «عن الرضا، عن أبیه، عن جدّه عن جعفر بن محمّد علیهم‌السلام، فی قوله: «وَ اللّه یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَن یَشَآءُ»،قال: المختصّ بالرحمة نبیّ اللّه ووصیّه صلوات اللّه علیهما، إنّ اللّه خلق مئة رحمة، تسعه‌وتسعون رحمة عنده مذخورة لمحمّد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وعلیّ علیه‌السلام وعترتهما، ورحمة واحدة علی سائرالموجودین»: بحار الأنوار ج 24 ص 62. 55 . «عن علی بن الحسین قال: مرّ موسی بن عمران ـ علی نبیّنا وآله وعلیه السلام ـ برجلٍ وهو رافع یده‌إلی السماء یدعو اللّه، فانطلق موسی فی حاجته فغاب سبعة أیّام ثمّ رجع إلیه وهو رافع یده إلی‌السماء، فقال: یا ربّ، هذا عبدک رافع یدیه إلیک یسألک حاجته ویسألک المغفرة منذ سبعة أیّام لاتستجیب له. قال: فأوحی اللّه إلیه: یا موسی، لو دعانی حتّی تسقط یداه أو تنقطع یداه أو ینقطع لسانه، ما استجبت له حتّی یأتینی من الباب الذی أمرته»: المحاسن ج 1 ص 224، مستدرک الوسائل ج 1 ص 157، الجواهر السنیة ص 70، بحار الأنوار ج 2 ص 263 و ج 13 ص 355. 56 . «السلام علیکم یا أهل بیت النبوّة وموضع الرسالة، ومختلف الملائکة ومهبط الوحی، ومعدن الرحمة وخزّان العلم، ومنتهی الحلم وأصول الکرم، وقادة الأُمم وأولیاء النعم، وعناصر الأبرار ودعائم الأخیار، وساسة العباد وأرکان البلاد، وأبواب الإیمان وأُمناء الرحمان، وسلالة النبیّین وصفوة المرسلین، وعترة خیرة ربّ العالمین، ورحمة اللّه وبرکاته... »: عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ج 1 ص 305، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 2 ص 609، تهذیب الأحکام ج 6ص 95، وسائل الشیعة ج 14 ص 309، المزار لابن المشهدی ص 523، بحار الأنوار ج 99 ص 127، جامع أحادیث‌الشیعة ج 12 ص 298. 57 . «فنحن وشیعتنا حزب اللّه»: التوحید ص 166، بحار الأنوار ج 4 ص 20 و ج 24 ص 213. 58 . «عن عبد الملک عن بشیر النبّال، قال: کنت علی الصفا وأبو عبد اللّه قائمٌ علیها، إذا انحدر وانحدرت‌فی أثره. قال: وأقبل أبو الدوانیق علی جمازته ومعه جنده علی خیلٍ وعلی إبل، فزحمواأبا عبد اللّه علیه‌السلام حتّی خفت علیه من خیلهم، فأقبلت أقیه بنفسی وأکون بینهم وبینه بیدی. قال:فقلت فی نفسی: یا ربّ، عبدک وخیر خلقک فی أرضک وهؤاء شرّ من الکلاب قد کانوا یعتبونه. قال: فالتفت إلیَّ وقال: یا بشیر! قلت: لبّیک، قال: ارفع طرفک لتنظر. قال: فإذا واللّه واقیة وافیة خ د من اللّه أعظم ممّا عسیت أن أصفه. قال: فقال: یا بشیر، إنّا أُعطینا ما تری، ولکنّا أُمرنا أن‌نصبر فصبرنا»: الأُصول الستّة عشر ص 100، مستدرک الوسائل ج 9 ص 453. 59 . کان معه من الصحابة ومن الأعراب وممّن یسکن حول مکّة والمدینة مئة وعشرون ألفاً... : العدد القویّة ص 183، بحار الأنوار ج 37 ص 150. 60 . قُدید: موضع بین مکّة والمدینة، بینها وبین الجحفة سبعة وعشرون میلاً: النفحة المسکیة فی الرحلة المکّیة ص 320. 61 . إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله لمّا نزل قدید قال لعلی علیه‌السلام: یا علی، إنّی سألت ربّی أن یوالی بینی وبینک ففعل، وسألت ربّی أن یواخی بینی وبینک ففعل... فأنزل اللّه سبحانه وتعالی: «فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْکَ وَ ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُکَ ... »: الکافی ج 8 ص 378، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 141، تفسیر نور الثقلین ج 7 ص 342؛ فأنزل اللّه علیه: «فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْکَ»، إلی آخر الآیة، قال: ودعا رسول اللّه علیه وآله السلام لأمیر المؤنین فی آخر صلاته رافعاً بها صوته یُسمع الناس، یقول: اللّهمّ هب لعلی المودّة فی صدور المؤنین، والهیبة والعظمة فی صدور المنافقین، فأنزل اللّه: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا * فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 142، بحار الأنوار ج 35 ص 354، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 343. 62 . وکان فی حجّة الوداع بعرفة یوم الجمعة: المغنی لابن قُدَامة ج 2 ص 194، وراجع: تفسیر مجمع البیان ج 3 ص 273، جامع البیان ج 6 ص 105، عمدة القاری ج 18 ص 199، سنن الترمذی ج 4 ص 316، وأنت خبیر بأنّه بناءً علی هذا یکون یوم الغدیر الثامن عشر ذی الحجّة یوم الأحد، کما أُشیر إلیه فی هامش الغدیر ج 1 ص 42. 63 . کان معه من الصحابة ومن الأعراب وممّن یسکن حول مکّة والمدینة مئة وعشرون ألفاً...: العدد القویّة ص 183، بحار الأنوار ج 37 ص 150. 64 . غدیر خمّ علی ثلاثة أمیال من الجُحفَة: الغدیر ج 4 ص 302، عمدة القاری ج 2 ص 218، الفصول المهمّة لابن الصبّاغ ج 1 ص 245، تاج العروس ج 16 ص 225. 65 . خمّ: موضع غدیر خمّ، من خممت البیت أی کنسته، فکأنّها سُمّیت بذلک لنقائها... وقیل: هو علی ثلاثة أمیال من الجُحفَة: معجم البلدان ج 2 ص 389. 66 . أتاه جبرئیل علی خمس ساعات مضت من النهار... : الاحتجاج ج 1 ص 70، الیقین ص 346، بحار الأنوار ج 37 ص 203. 67 . مائده: 67. 68 . نزل رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله من حجّة الوداع، نزل علیه جبرئیل فقال: «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ ... »:الکافی ج 1 ص 295، شرح الأخبار ج 2 ص 347، الخرائج والجرائح ج 2 ص 488، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص224، تفسیرفرات ص 124، الإرشاد ج 1 ص 175، الاحتجاج ج 1 ص 70، کشف الغمّة ج 1 ص 318، سعد السعودص70، المزار للشهید الأوّل ص 76، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، المناقب للخوارزمی ص 7، بحار الأنوارج 21 ص386، و ج 37 ص 115، فتح القدیر ج 2 ص 60، الملل والنحل ج 1 ص 163، شواهد التنزیل ج 2 ص 391، ینابیع المودّة ج 2 ص 249. 69 . أنیخوا ناقتی، فو اللّه ما أبرح من هذا المکان حتّی أبلّغ رسالة ربّی... : بحار الأنوار ج 37 ص 166. 70 . فأمره أن یردّ مَن تقدّم منهم ویحبس من تأخّر عنهم: روضة الواعظین ص 90، الیقین ص 345، تفسیر الصافی ج 2 ص 55، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 654، بحار الأنوار ج 37 ص 204. 71 . «مغیلان»: نام درختی است خاردار، شبیه به درخت اقاقیا که به عربی به آن سَمَر گویند. به لغتنامه دهخدا مراجعه کنید. 72 . نزل رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بین مکّة والمدینة عند سَمُرَات خمس دوحاتٍ عظام... : تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص216، الغدیر ج 1 ص 31؛ فأمر رسول اللّه فقُمَّت السَّمُرَات... : تفسیر العیّاشی ج 1 ص 332. 73 . نزل رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بین مکّة والمدینة عند سَمُرات خمس دوحاتٍ عظام... : تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص216، الغدیر ج 1 ص 31؛ فأمر رسول اللّه فقُمَّت السَّمُرَات... : تفسیر العیّاشی ج 1 ص 332؛ فدعی المقداد وسلمان وأبا ذر وعمّار... أن یعمدوا إلی أصل الشجرتین فیقمّوا ما تحتها فکسحوه: إقبال الأعمال ج 2 ص 245، بحارالأنوار ج 37 ص 131. 74 . وأمر بما تحت الشجر من شوکٍ فقُمّ: بحار الأنوار ج 37 ص 179؛ فکنس أُناس ما تحت السَّمُرَات: تاریخ مدینه‌دمشق ج 42 ص 216. 75 . فأمر رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله أن یُقَمَّ ما تحتهنّ ویُنصب له من الأحجار کهیئة المنبر... : روضة الواعظین ص 912، بحار الأنوار ج 37 ص 204؛ وأمرهم أن یضعوا الحجارة بعضها علی بعض کقامة رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: إقبال الأعمال ج 2 ص 245. 76 . أمر أن یؤی بأحلاس دوابّنا وأقتاب إبلنا وحقائبنا، فوضعنا بعضها علی بعض، ثمّ ألقینا علیها ثوباً:تفسیر العیّاشی ج 2 ص 98، بحار الأنوار ج 37 ص 152؛ وأمر أن یُنصب له منبر من أقتاب الإبل: بحار الأنوار ج37 ص 166. 77 . وظُلِّلَ لرسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بثوبٍ علی شجرةٍ من الشمس: مسند أحمد ج 4 ص 372، بحار الأنوار ج 37 ص 187. 78 . لمّا کان یوم غدیر خمّ أمر رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله منادیاً فنادی: «الصلاة جامعة»: الأمالی للصدوق ص 67، روضة الواعظینص 103، بحار الأنوار ج 37 ص 112؛ أمر رسول اللّه بالدوحات فی غدیر خمّ فقُمن، ثمّ نودی:«الصلاة جامعة»: قرب الإسناد ص 57، التحصین ص 578، نهج الإیمان لابن جبر ص 91؛ وانتهی إلینا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فنادی: «الصلاة جامعة»: إقبال الأعمال ج 2 ص 245؛ فنزلنا بغدیر خمّ، فنودی فینا: «الصلاة جامعة»: العمدة لابن البطریق ص 92، ذخائر العقبی ص 76، المراجعات ص 263، بحار الأنوار ج 37 ص 149. 79 . وإنّ منّا لمن یضع رداءه علی رأسه وبعضه تحت قدمیه من شدّة الحرّ: العمدة ص 104، الطرائف ص 143. 80 . إنّ الناس تنحّوا عن النبیّ، وأمر علیّاً فجمعهم: إقبال الأعمال ج 2 ص 248، بحار الأنوار ج 37 ص 133. 81 . ثمّ نودی بالصلاة فصلّی بأصحابه رکعتین، ثمّ أقبل... : الخصال ص 66، بحار الأنوار ج 37 ص 121. 82 . حتّی إذا کنّا بالجُحفَة بغدیر خمّ صلّی الظهر... : بحار الأنوار ج 37 ص 191. 83 . أیّها الناس، هل تسمعون؟ فإنّی رسول اللّه إلیکم... : بحار الأنوار ج 37 ص 191. 84 . مائده: 67. 85 . أیّها الناس، إنّه لم یکن نبیّ من الأنبیاء ممّن کان قبلُ إلاّ وقد عمّر، ثمّ دعاه اللّه فأجابه... : تفسیر العیّاشی ج 1ص 334، بحار الأنوار ج 37 ص 141؛ قال: کأنّی دُعیت فأجبت... : فضائل الصحابة ص 15، المستدرک للحاکم ج 3 ص109، مجمع الزوائد ج 9 ص 164، السنن الکبری للنسائی ج 5 ص 130، خصائص أمیر المؤمنین للنسائی ص 93،المعجم الکبیر ج 5 ص 166، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194، أنساب الأشراف ص 110. 86 . نشهد أنّک بلّغت ونصحت وأدّیت ما علیک... : تفسیر العیّاشی ج 1 ص 334، بحار الأنوار ج 37 ص 141. 87 . ودعا أمیرَ المؤمنین فرقی معه حتّی قام عن یمینه... : الإرشاد ج 1 ص 175، بحار الأنوار ج 21 ص 387. 88 . سمعتُ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یوم غدیر خمّ وهو یقول: إنّی تارک فیکم الثقلین... : شرح الأخبار ج 2 ص 481،وراجع: کمال الدین ص 234، کشف المحجة ص 76، فضائل الصحابة ص 15، المستدرک ج 3 ص 109، السنن الکبری ج 5 ص 45، تفسیر ابن کثیر ج 4 ص 122، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 194. 89 . قام فینا (رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) یوماً خطیباً بماءٍ یُدعی خمّ، وقال: إنّی تارک فیکم الثقلین کتاب اللّه ... اُذکّرکم اللّه فی أهل بیتی. ثلاث مرّات: صحیح ابن حبّان ج 4 ص 63، المعجم الکبیر ج 5 ص 183، تاریخ مدینة دمشق ج41 ص 19. 90 . فقال النبیّ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: مَن أولی بکم مِن أنفسکم؟ فجهروا فقالوا: اللّه ورسوله، ثمّ قال ثانیة... : تفسیر العیّاشی ج 1ص 332، بحار الأنوار ج 37 ص 139. 91 . بصائر الدرجات ص 97، قرب الإسناد ص 57، الکافی ج 1 ص 294، التوحید ص 212، الخصال ص 211، کمال‌الدین ص 276، معانی الأخبار ص 65، کتاب من لا یحضره الفقیه ج 1 ص 229، تحف العقول ص 459، تهذیب الأحکام ج 3 ص 144، کتاب الغیبة للنعمانی ص 75، الإرشاد ج 1 ص 351، کنز الفوائد ص 232، الإقبال‌بالأعمال ج 1 ص 506، مسند أحمد ج 1 ص 84 ، سنن ابن ماجة ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5 ص 297، المستدرک للحاکم ج 3 ص 110، مجمع الزوائد ج 7 ص17، تحفة الأحوذی ج 3 ص 137، مسند أبی یعلی ج 11 ص 307، المعجم الأوسط ج 1 ص 112، المعجم الکبیر ج 3 ص 179، التمهید لابن عبد البرّ ج 22 ص 132، نصب‌الرایة ج 1 ص 484، کنز العمّال ج 1 ص 187 و ج 11 ص 332، 608، تفسیر الثعلبی ج 4 ص 92، شواهدالتنزیل ج 1 ص 200، الدرّ المنثور ج 2 ص 259. 92 . مَن کنت مولاه فعلیّ مولاه... فقالها ثلاثاً: تفسیر فرات ص 506، ینابیع المودّة ج 1 ص 104 و ج 3 ص 142،الطرائف ص 144، وراجع: الکافی ج 1 ص 295، الأمالی للطوسی ص 247، بحار الأنوار ج 37 ص 124. 93 . ثمّ ضرب بیده إلی عضده فرفعه... حتّی صارت رجله مع رکبة رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: الاحتجاج ج 1 ص 76،التحصینص 583، بحار الأنوار ج 37 ص 209. 94 . معاشر الناس ، هذا علیّ أخی ووصیّی وواعی علمی ... : المصادر السابقة . 95 . هل سمعتم؟ فقالوا: اللّهمّ بلی، قال: فأقررتم؟ قالوا: بلی... : تفسیر العیّاشی ج 2 ص 98، بحار الأنوار ج 37 ص 152. 96 . یا رسول اللّه، ما تأویل هذا؟ فقال: مَن کنت نبیّه فهذا علیّ أمیره: تفسیر فرات ص 516، بحار الأنوار ج 37 ص 194. 97 . ما مِن علمٍ إلاّ وقد علّمته علیّاً... : الاحتجاج ج 1 ص 74، التحصین ص 582، تفسیر الصافی ج 2 ص 59، بحارالأنوار ج 37 ص 208؛ معاشر الناس، هذا علیّ، أنصرکم لی وأحقّکم بی، وأقربکم إلیَّ وأعزّکم علیَّ: بحارالأنوار ج 37 ص 210. 98 . معاشر الناس، ذرّیة کلّ نبیّ من صلبه، وذرّیتی من صلب علیّ: روضة الواعظین ص 95، التحصین ص 584، بحارالأنوار ج 37 ص 210. 99 . إنّا صراط اللّه المستقیم... ثمّ علیّ من بعدی: إقبال الأعمال ج 2 ص 247، التحصین ص 586، بحار الأنوار ج 37 ص 132. 100 . تغابن: 8 . 101 . فضائل علی بن أبی طالب عند اللّه عزّ وجلّ، وقد أنزلها فی القرآن أکثر مِن أن أُحصیها... مَن یطع اللّه ورسوله وعلیّاً والأئمّة الذین ذکرتهم، فقد فاز فوزاً مبیناً: روضة الواعظین ص 99، الاحتجاج ج 1 ص 83 . 102 . معاشر الناس، فآمنوا باللّه ورسوله والنور الذی أنزل، أنزل اللّه النور فیَّ ثمّ فی علیّ، ثمّ النسل منه إلی‌المهدی: الاحتجاج ج 1 ص 77، إقبال الأعمال ج 2 ص 247، الیقین ص 354، بحار الأنوار ج 37 ص 132؛ معاشرالناس، إنّی نبیّ وعلیّ وصیّی، ألا إنّ خاتم الأئمّة منّا القائم المهدی... : روضة الواعظین ص 97، الاحتجاج ج 1 ص 80 ، التحصین ص 588، بحار الأنوار ج 37 ص 213. 103 . وأمرَ الناس أن یبلّغ الشاهد الغائب: الکافی ج 1 ص 289، دعائم الإسلام ج 1 ص 15، کتاب سلیم بن قیس ص 145،الأمالی للطوسی ص 560، الاحتجاج ج 1 ص 106، ینابیع المودّة ج 3 ص 369. 104 . لمّا نزلت: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ... »، قال النبیّ: اللّه أکبر علی إکمال الدین... : المسترشد ص 468، مناقب آل‌أبی طالب ج 2 ص 226، بحار الأنوار ج 37 ص 156. 105 . مائده: 3. 106 . فقام بولایة علیّ علیه‌السلام یوم غدیر خمّ... فأنزل اللّه : الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ... : الکافی ج 1 ص 289، وراجع: دعائم الإسلام ج 1 ص 15، الأمالی للصدوق ص 50، روضة الواعظین ص 350، إقبال الأعمال ج 2 ص 262، الیقین ص 212، بشارة المصطفی ص 328، المناقب للخوارزمی ص 135، کشف الغمّة ج 1 ص 296، تاریخ بغدادج 8 ص 284، تاریخ مدینة دمشق ج 42 ص 233، البدایة والنهایة ج 7 ص 386. 107 . انّ علیّ بن إبی طالب أخی ووصیی و خلفتی و الأمام من بعدی، الذی محلّه منی محلّ هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی: الاحتجاج ج 1 ص 73 ، بحار الأنوار ج 37 ص 206. 108 . فقال له: اما ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی الا انّه لیس بعدی نبی انّه لاینبغی ان اذهب الا وانت خلیفتی...: المستدرک للحاکم ج 3 ص 133، و راجع مسند أحمد ج 1 ص 331، مجمع الزوائد ج 9 ص 120، المعجم الکبیر ج 12 ص 78، کنز العمّال ج 11 ص 606 و راجع ایضا: الکافی ج 8 ص 108، الإحتجاج ج 1 ص 155، صحیح مسلم ج 7 ص 120، سنن ابن ماجه ج 1 ص 45، سنن الترمذی ج 5 ص 304. 109 . یا قوم، هنّؤونی هنّؤونی... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 237، بحار الأنوار ج 37 ص 159؛ معاشر الناس، قولواالذی قلت لکم، وسلّموا علی علیّ بإمرة المؤمنین... ومن جاء بعده من الأئمّة منّی... : روضة الواعظین ص 99، الاحتجاج ج 1 ص 83 ، تفسیر الصافی ج 2 ص 66، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 305. 110. فنادته القوم: نعم سمعنا وأطعنا أمر اللّه وأمر رسوله... : روضة الواعظین ص 99، تفسیر الصافی ج 2 ص 66، بحارالأنوار ج 37 ص 217. 111 . وأمر علیّاً علیه‌السلام أن یجلس فی خیمةٍ له بإزائه... : الإرشاد ج 1 ص 176، کشف الغمّة ج 1 ص 238، أعلام الوری ج 1 ص 262. 112 . عمّمنی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یوم غدیر خمّ بعمامة... : شرح الأخبار ج 1 ص 321، السنن الکبری للبیهقی ج 10 ص 14، مسند أبی داود الطیالسی ص 23، نظم درر السمطین ص 112، الکامل لابن عدی ج 4 ص 173، میزان الاعتدال ج 7 ص 396؛ إنّ رسول اللّه عمّم علیّ بن أبی طالب عمامته السحاب: الغدیر ج 1 ص 292. 113 . لمّا نصّ علی أمیر المؤنین بالإمامة فی ابتداء الأمر، جاءه قوم من قریش... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 755، تنزیه الأنبیاء للشریف المرتضی ص 167، بحار الأنوار ج 17 ص 71. 114 . کان من قول رسول اللّه بغدیر خمّ: سلّموا علی علیّ بإمرة المؤمنین. فقالا: مِن اللّه ورسوله؟ فقال: نعم، حقّاً من اللّه ورسوله: الاحتجاج ص 108، بحار الأنوار ج 28 ص 266، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 82 . 115 . فقال له عمر: بخ بخ یابن أبی طالب، أصبحت مولای... : روضة الواعظین ص 350، الإرشاد ج 1 ص 177، العمدةص 195. 116 . وکان أوّل من هنّأه بذلک عمر بن الخطّاب، فقال له: بخ بخ یابن أبی طالب... : مسار الشیعة ص 39. 117 . إنّ هذا یوم عظیم الشأن، فیه وقع الفرج... : مصباح المتهجّد ص 755، إقبال الأعمال ج 2 ص 257، المصباح ص 698،بحار الأنوار ج 37 ص 164. 118 . فجاءت الأبالسة إلی إبلیس الأکبر، وحَثَوا التراب علی رؤوسهم... : تفسیر القمّی ج 2 ص 210، تفسیر الصافی ج 4 ص 218، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 658، بحار الأنوار ج 37 ص 120. 119 . هل عرفتم الفارس؟ ذلک جبرئیل عرض علیکم... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 239، بحار الأنوار ج 37 ص 161. 120 . الأمالی للصدوق ص 67، خصائص الأئمّة ص 42، روضة الواعظین ص 103، المسترشد ص 469، أقسام المولیص 35، الإرشاد ج 1 ص 177، الفصول المختارة ص 259، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 230، بحار الأنوارج 37 ص 112. 121 . لا تزال یا حسّان مؤّداً بروح القدس ما نصرتنا بلسانک: خصائص الأئمّة ص 42، الإرشاد ج 1 ص 177، بحارالأنوار ج 21 ص 388. 122 . أکثر المخالفین لجؤوا فی دفع الاستدلال به إلی تجویز کون المراد الناصر والمحبّ: بحار الأنوار ج 37 ص 241، المراجعات ص 280. 123 . ورسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یقول کلّما بایع قوم: الحمد للّه الذی فضّلنا علی جمیع العالمین: روضة الواعظین ص 99، الاحتجاج ج 1 ص 84 ، بحار الأنوار ج 37 ص 217. 124 . قیامت: 31ـ 35. 125 . لقد رأیت معاویة حتّی قام فتمطّی وخرج مغضباً... : تفسیر فرات ص 517، بحار الأنوار ج 37 ص 194. 126 . أوصلوا البیعة والمصافقة ثلاثاً... : بحار الأنوار ج 37 ص 217. 127 . فسمعنا أحد الثلاثة وهو یقول: واللّه محمّد لأحمق إن کان یری أنّ الأمر یستقیم لعلیّ من بعده!: تفسیر العیّاشیج 2 ص 98، بحار الأنوار ج 37 ص 152، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 243. 128 . اکتم علینا، فإنّ لکلّ جِوار أمانةً، فقال لهم: ما هذا من جِوار الأمانة... : المصادر السابقة. 129 . ثمّ مضی حتّی أتی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وعلیّ إلی جانبٍ مُحتَبٍ بحمائل سیفه... : المصادر السابقة. 130 . فلمّا کان بعد ثلاثة وجلس النبیّ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مجلسه، أتاه رجل... : بحار الأنوار ج 37 ص 166. 131 . أخذ رسول اللّه بعضد علی بن أبی طالب یوم غدیر خمّ ثمّ قال: مَن کنت مولاه، فقام إلیه أعرابی... فهذا عن اللّه أم عنک؟!... : شواهد التنزیل ج 2 ص 385؛ لمّا بلغ بغدیر خمّ وشاع ذلک فی البلاد، أتی الحارث بن النعمان الفهری... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 241، إقبال الأعمال ج 2 ص 251، الطرائف ص 153. 132 . إمّا أن تتوب وإمّا أن ترحل عنّا، قال: إنّ قلبی لا یطاوعنی إلی التوبة... : مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 167، نهج‌الإیمان ص 488. 133 . أنفال: 33. 134 . فرکب راحلته، فلمّا أصحر أنزل اللّه علیه طیراً من السماء فی منقاره حصاة: مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 167، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 445، بحار الأنوار ج 15 ص 2 138. 135 . معارج: 1 ـ 2، وأنزل اللّه تعالی علی رسوله: «سَأَلَ سَآئِلُ بِعَذَابٍ وَاقِعٍ»... : مناقب آل أبی طالب 2 ص 166، الغدیر ج 1 ص 241، 243. 136 . طوبی لمن والاه، والویل لمن عاداه، کأنّی أنظر إلی علیّ وشیعته یوم القیامة یُزفّون علی نوق... : بحار الأنوار ج 37 ص 167. 137 . عَقَبة هَرشَی إلی ذات الأصافر میلان، ثمّ إلی الجُحفَة، ولیس بین الطریقین إلاّ میلین: معجم ما استعجم ج 3 ص 954. 138 . قعدوا له فی العقبة وهی عقبة اَرشَی هَرشَی بین الجُحفَة والأبواء، فقعدوا عن یمین العقبة...: تفسیر القمّی ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632؛ اتّفقوا علی أن یَنفِروا بالنبیّ ناقتَهُ علی عقبة هَرشَی، وقد کانوا عملوا مثل ذلک فی غزوة تبوک: بحار الأنوار ح 28 ص 97. 139 . والرأی أن نقتل محمّداً قبل أن یدخل المدینة... فقعد سبعة عن یمین العقبة...: إقبال الأعمال ج 2 ص 249. 140 . المزار لابن المشهدی ص 264، بحار الأنوار ج 97 ص 284. 141 . این زیارت، در کتاب «مفاتیح الجنان» بعد از زیارت وداع امیرالمؤنین و قبل از زیارت آن حضرت در روز مولود ذکر شده است. 142 . بحار الأنوار ج 31 ص 493. 143 . عبد اللّه بن سلام که در ماجرای نزول آیه ولایت، درباره اسلام آوردن او سخن به میان آمده است، از «بنیقریظه» است، ایمان آوردن او باید قبل از سال هفتم هجری باشد، زیرا در سال هفتم «بنیقریظه» بعد از جنگ خیبر از بین رفتند. 144 . أقبل عبد اللّه بن سلام ومعه نفر من قومه ممّن قد آمنوا بالنبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فقال: یا رسول اللّه، إنّ منازلنا بعیدة لیس لنا مجلس ولا متحدّث دون هذا المجلس، وإنّ قومنا لمّا رأونا آمنّا باللّه ورسوله وصدّقناه رفضونا، وآلوا علی أنفسهم أن لا یجالسونا ولا یناکحونا ولا یکلّمونا، فشقّ ذلک علینا... : شواهد التنزیل ج 1 ص 234، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 167، أعیان الشیعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمی ص 264، کشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 145 . عن أبی جعفر علیه‌السلام، فی قول اللّه عزّ وجلّ: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ» الآیة، قال: إنّ رهطاً من الیهود أسلموا، منهم عبد اللّه بن سلام وأسد وثعلبة وابن یامین وابن صوریا، فأتوا النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فقالوا: یا نبی اللّه، إنّ موسی أوصی إلی یوشع بن نون، فمن وصیّک یا رسول اللّه؟... : الأمالی للصدوق ص 186، روضة الواعظین ص 102، وسائل الشیعة ج 9 ص 478، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 209، بحار الأنوار ج 35 ص 183، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 442، التفسیر الأصفی ج 1 ص 282، التفسیر الصافی ج 2 ص 46، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 647. 146 . مائده: 55. 147 . فقاموا فأتوا المسجد فإذا سائل خارج، فقال: یا سائل، أما أعطاک أحد شیئاً؟ قال: نعم هذا الخاتم، قال: من أعطاکه؟ قال: أعطانیه ذلک الرجل الذی یصلّی، قال: علی أیّ حال أعطاک؟ قال کان راکعاً. فکبّر النبی وکبّر أهل المسجد، فقال النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: علی بن أبی طالب ولیّکم بعدی، قالوا: رضینا باللّه ربّاً وبالإسلام دیناً وبمحمّدٍ نبیّاً وبعلیّ بن أبی طالب ولیّاً. فأنزل اللّه عزّ وجلّ: «وَمَن یَتَوَلَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ»، فروی عن عمر بن الخطّاب أنّه قال: واللّه لقد تصدّقت بأربعین خاتماً وأنا راکع لینزل فیّ ما نزل فی علی بن أبی طالب: الأمالی للصدوق ص 186، روضة الواعظین ص 102، وسائل الشیعة ج 9 ص 478، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 209، بحار الأنوار ج 35 ص 183، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 442، التفسیر الأصفی ج 1 ص 282، التفسیر الصافی ج 2 ص 46، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 647؛ ثمّ إن النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله خرج إلی المسجد والناس بین قائمٍ وراکع، وبصر بسائل، فقال له النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: هل أعطاک أحد شیئاً؟ قال: نعم خاتماً من ذهب، فقال له النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله من أعطاکه؟ قال: ذاک القائم. وأومأ بیده إلی أمیر المؤنین علی علیه‌السلام، فقال له صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: علی أیّ حال أعطاک؟ قال: أعطانی وهو راکع. فکبّر النبی صلّی اللّه علیه وآله... : شواهد التنزیل ج 1 ص 234، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 167، أعیان الشیعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمی ص 264، کشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 148 . ... فأعطانی خاتمه. وأشار بیده فإذا هو بعلی بن أبی طالب علیه‌السلام فنزلت هذه الآیة: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّه وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکوةَ وَهُمْ رَ اکِعُونَ»، فقال رسول اللّه صلّی اللّه علیه وآله: هو ولیّکم من بعدی: الأمالی للصدوق ص 186، روضة الواعظین ص 102، بحار الأنوار ج 9 ص 329 و ج 35 ص 183، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 442، تفسیر فرات الکوفی ص 125، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 647. 149 . فأنشأ حسّان بن ثابت یقول: أبا حسن تفدیک نفسی ومهجتی/ وکلّ بطیء فی الهدی ومسارع/أیذهب مدحی والمحبر ضائع...: شواهد التنزیل ج 1 ص 234، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 167، أعیان الشیعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمی ص 264، کشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 150 . فرائد السمطین ج 1 ص 334، نظم درر السمطین ص 132. 151 . نحل: 83. 152 . فروی عن عمر بن الخطّاب أنّه قال: واللّه لقد تصدّقت بأربعین خاتماً وأنا راکع لینزل فیّ ما نزل فی علی بن أبی طالب، فما نزل: الأمالی للصدوق ص 186، روضة الواعظین ص 102، وسائل الشیعة ج 9 ص 478، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 209، بحار الأنوار ج 35 ص 183، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 442، التفسیر الأصفی ج 1 ص 282، التفسیر الصافی ج 2 ص 46، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 647، وراجع شرح الأخبار ج 2 ص 346، سعدالسعود ص 97، مستدرک الوسائل ج 7 ص 258. 153 . مباهلة فی الأصل من مادّة «بهل» علی وزن أهل، بمعنی إطلاق وفکّ القید عن الشیء، وبذلک یقال للحیوان الطلق حیث لا توضع محالبها فی کیس کی یستطیع ولیدها أن یرضع بسهولة، یقال له: باهل. وابتهال فی الدعاء بمعنی التضرّع وتفویض الأمر إلی اللّه. وإذا فسّروها بمعنی الهلاک واللعن والبعد عن اللّه کذلک بسبب ترک العبد طلقاً وحرّاً فی کلّ شیء تترتّب علیه هذه النتائج، هذا معنی المباهلة لغةً. أمّا مفهوماً ما هو المعروف نزول هذه الآیة، بمعنی الملاعنة بین الشخصین، ولذا یجتمع أفراد للحوار حول مسألة دینیة مهمّة فی مکانٍ واحد ویتضرّعون اللّه أن یفضح الکاذب ویعاقبه: راجع مختار الصحاح ص 42، مجمع البحرین ج 1 ص 258، النهایة لابن الأثیر ج 1 ص 167. 154 . نیل الاوطار ج 8 ص 216، فتح الباری ج 8 ص 74 (ذکر قصة اهل نجران بعد حجّ ابی‌بکر بالناس فی السنّة التاسعة و قبل حجة الوداع فی السنّة الثامنة). 155 . صبیح معنعناً عن شهر بن حوشب، قال: قدم علی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عبد المسیح بن أبقی ومعه العاقب وقیس أخوه، ومعه حارث بن عبد المسیح وهو غلام، ومعه أربعون حبراً، فقال: یا محمّد، کیف تقول فی المسیح؟ فواللّه إنّا لننکر ما تقول، قال: فأوحی اللّه تعالی إلیه: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللَّهِ کَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ»، فقال إجلالاً له ممّا یقول: بل هو اللّه... : تفسیر فرات الکوفی ص 89، بحار الأنوار ج 21 ص 89. 156 . فقال الأسقف: یا أبا القاسم، موسی من أبوه؟ قال: عمران، قال: فیوسف من أبوه؟ قال: یعقوب، قال: فأنت من أبوک؟ قال: أبی عبد اللّه بن عبد المطّلب، قال: فعیسی من أبوه؟ فأعرض النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله عنهم، فنزل: «إِنَّ مَثَلَ عِیسَی عِندَ اللَّهِ...»، فتلاها رسول اللّه فغشی علیه، فلمّا أفاق قال: أتزعم أنّ اللّه أوحی إلیک أنّ عیسی خُلق من تراب؟ ما نجد هذا فیما أُوحی إلیک، ولا نجده فیما أُوحی إلینا، ولا یجده هؤاء الیهود فیما أُوحی إلیهم، فنزل: «فَمَنْ حَآجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مَا جَآءَکَ مِنَ الْعِلْمِ...»، قالوا: أنصفتنا یا أبا القاسم، فمتی نباهلک؟ فقال: بالغداة إنشاء اللّه. وانصرف النصاری، فقال السیّد لأبی الحارث: ما تصنعون بمباهلته؟ إن کان کاذباً ما نصنع بمباهلته شیئاً، وإن کان صادقاً لنهلکنّ، فقال الأسقف: إن غدا فجاء بولده وأهل بیته فاحذروا مباهلته، وإن غدا بأصحابه فلیس بشیء... : مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 344، تفسیر أبی حمزة الثمالی ص 123. 157 . ولقد جاءکم بالفصل من أمر صاحبکم، واللّه ما باهل قوم نبیّاً قطّ فعاش کبیرهم ولا نبت صغیرهم، ولئن فعلتم لتهلکنّ: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258؛ فقال القوم بعضهم لبعض: حتّی ننظر بمن یباهلنا غداً؟ بکثرة أتباعه من أوباش الناس، أم بأهله من أهل الصفوة والطهارة؟ فإنّهم وشیج الأنبیاء وموضع بهلهم... : الاختصاص ص 114، سعد السعود ص 93، بحار الأنوار ج 21 ص 354. 158 . روی أنّه علیه السلام لمّا أورد الدلائل علی نصاری نجران، ثمّ إنّهم أصرّوا علی جهلهم، فقال علیه السلام: إنّ اللّه أمرنی إن لم تقبلوا الحجّة أن أباهلکم... وروی أنّه علیه السلام لمّا خرج فی المرط الأسود، فجاء الحسن رضی اللّه عنه فأدخله، ثمّ جاء الحسین رضی اللّه عنه فأدخله، ثمّ فاطمة ثمّ علی رضی اللّه عنهما، ثمّ قال: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا». واعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحّتها بین أهل التفسیر والحدیث: تفسیر فخر الرازی ج 8 ص 85. 159 . إذا أنا دعوت فأمّنوا، فقال أسقف نجران: یا معشر النصاری! إنّی لأری وجوهاً لو شاء اللّه أن یزیل جبلاً من مکانه لأزاله بها، فلا تباهلوا فتهلکوا فلم یبق علی وجه الأرض نصرانی إلی یوم القیامة: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 143، بحار الأنوار ج 21 ص 281 و ج 35 ص 258. 160 . إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله أتاه حبران من أحبار النصاری من أهل نجران، فتکلّما فی أمر عیسی... فأخذ بید علی والحسن والحسین وفاطمة، ثمّ خرج ورفع کفّه إلی السماء وفرّج بین أصابعه، ودعاهم إلی المباهلة... وکذلک المباهلة یشبک یده فی یده یرفعهما إلی السماء. فلما رآه الحبران قال أحدهما لصاحبه: واللّه لئن کان نبیّاً لنهلکنّ، وإن کان غیر نبیّ کفانا قومه. فکفّا وانصرفا: تفسیر العیّاشی ج 1 ص 176، بحار الأنوار ج 21 ص 342، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 348. 161 . عن سعد بن أبی وقّاص قال: لمّا نزلت هذه الآیة: «فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ»، دعا رسول اللّه علیّاً وفاطمة وحسناً وحسیناً، فقال: اللّهمّ هؤاء أهلی: صحیح مسلم ج 7 ص 120، سنن الترمذی ج 4 ص 293، فتح الباری ج 7 ص 10، تحفة الأحوذی ج 8 ص 278، نظم درر السمطین ص 108، زاد المسیر ج 1 ص 339، الدرّ المنثور ج 2 ص 39، فتح القدیر ج 1 ص 348، تفسیر الآلوسی ج 3 ص 190، أُسد الغابة ج 4 ص 26، الإصابة ج 4 ص 468، البدایة والنهایة لابن کثیر ج 7 ص 376، ینابیع المودّة ج 2 ص 120، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 142، بحار الأنوار ج 21 ص 343. 162 . فأقبلا إلیه فقالا: بمن تباهلنا یا أبا القاسم؟ قال: بخیر أهل الأرض وأکرمهم علی اللّه عزّ وجلّ، بهؤاء. وأشار لهما إلی علیّ وفاطمة والحسن والحسین صلوات اللّه علیهم، قالا: فما نراک جئت لمباهلتنا بالکبر ولا من الکثر ولا أهل الشارة ممّن نری ممّن آمن بک واتّبعک، وما نری ها هنا معک إلاّ هذا الشاب والمرأة والصبیین، أفبهؤاء تباهلنا؟! قال: نعم، أولم أخبرکم بذلک آنفاً؟ نعم، بهؤاء أُمرت والذی بعثنی بالحقّ أن أباهلکم، فاصفارت حینئذٍ ألوانهما... ویحکم لا تفعلوا، اذکروا ما عثرتم علیه فی الجامعة من صفته، فواللّه إنّکم لتعلمون حقّ العلم أنّه لصادق... : إقبال الأعمال ج 2 ص 345، بحار الأنوار ج 21 ص 321. 163 . یا محمّد، إنّ اللّه عزّ وجلّ یُقرئک السلام ویقول لک: إنّ عبدی موسی علیه‌السلام باهل عدوّه قارون بأخیه هارون وبنیه، فخسفت بقارون وأهله وماله وبمن آزره من قومه، وبعزّتی أقسم وبجلالی یا أحمد، لو باهلت بک وبمن تحت الکساء من أهلک أهل الأرض والخلائق جمیعاً، لتقطّعت السماء کسفاً والجبال زبراً، ولساخت الأرض فلم تستقرّ أبداً إلاّ أن أشاء ذلک. فسجد النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آلهووضع علی الأرض وجهه، ثمّ رفع یدیه حتّی تبیّن للناس عفرة إبطیه، فقال: شکراً للمنعم، شکراً للمنعم... : إقبال الأعمال ج 2 ص 348، بحار الأنوار ج 21 ص 324، تفسیر نور الثقلین ج 4 ص 142. 164 . لأبعثنّ إلیکم رجلاً کنفسی، یفتح اللّه به خیبر، سیفه سوطه... : بصائر الدرجات ص 422، وراجع الأمالی للصدوق ص 618، الخصال ص 555، عیون أخبار الرضا ج 2 ص 210، تحف العقول ص 429، الأمالی للطوسی ص 546، بحار الأنوار ج 5 ص 69 و ج 21 ص 180 و ج 25 ص 224، مجمع الزوائد ج 7 ص 110، المصنّف ص 506، سنن النسائی ج 5 ص 127، شرح نهج البلاغة ج 9 ص 167، کنز العمّال ج 4 ص 441. 165 . وعُمَر قائمٌ بالسیف علی رأسه، وخالد بن الولید وأبو عبیدة الجرّاح وسالم مولی أبی حذیف... : کتاب سلیم بن‌قیس ص 151 ، الاحتجاج ص 109 ، بحار الأنوار ج 28 ص 270. 166 . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ قالوا : إذا واللّه الّذی لا إله إلاّ هو نضرب عنقک ... : الإمامة والسیاسة ج 1ص 30، وراجع الاحتجاج ج 1 ص 207 ، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 115 ، کتاب سلیم بن قیس ج 2 ص 593 ، المسترشد ص 378، الاحتجاج ج 1 ص 213 و 215 ، بحار الأنوار ج 40 ص 180. 167 .أنا أحقّ بهذا الأمر منکم ، لا أُبایعکم وأنتم أولی بالبیعة لی: الاحتجاج ج 1 ص 95 ، بحار الأنوار ج 28 ص 185 ، أخذتم هذا الأمر من الأنصار واحتججتم علیهم بالقرابة من رسول اللّه، فأعطوکم المقادة... : الاحتجاج ج 1 ص 95 ، بحار الأنوار ج 28 ص 185 ، الغدیر ج 5 ص 371 ، السقیفة وفدک ص 62 ، شرح نهج البلاغة ج 6 ص 11. 168 . قال: فأنشدک باللّه، أبی برز رسول اللّه وبأهلی ووولدی فی مباهلة المشرکین؟ أم بک وبأهلک وولدک؟ قال: بل بکم: الاحتجاج ج 1 ص 163. 169 . از آن جهت که پیامبر برای صرف غذا به حضرت زهرا فرمود: «ادعی لی زوجک وابنیک» واسمی از زینب علیهاالسلام، دختر فاطمه علیهاالسلام به میان نمی‌آید برای همین احتمال می‌دهم در آن روز، زینب3 به دنیا نیامده بوده است. تولد زینب در سال ششم هجری بوده است. پس جریان حدیث کسا قبل از سال ششم روی داده است. 170 . این غذا که نوعی حلوای رقیق است امروزه به نام «کاچی» یا «آش فاطمه» مشهور است که معمولاً از شکر برای شیرین کردن آن استفاده می‌شود. 171 . قالت أُمّ سلمة زوجة النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله حین جاء نعی الحسین بن علی، لعنت أهل العراق وقالت: قتلوه قتلهم اللّه، غرّوه وأذلّوه لعنهم اللّه، فإنّی رأیت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وقد جاءته فاطمة غداة ببرمة قد صنعت فیه عصیدة، تحملها فی طبق حتّی وضعتها بین یدیه، فقال لها: أین ابن عمّک؟ قالت: هو فی البیت، قال: اذهبی فادعیه فأتینی بابنیه. قالت: وجاءت تقود ابنیها کلّ واحد منهما بید، وعلیّ یمشی فی أثرها، حتّی دخلوا علی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فأجلسهما فی حجره، وجلس علی عن یمینه، وجلست فاطمة عن یساره. قالت أُمّ سلمة: فاجتذب من تحتی کساءً خیبریاً کان بساطاً لنا علی المثابة فی المدینة فلقه رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، وأخذ طرفی الکساء وألوی بیده الیمنی إلی ربّه عزّ وجلّ وقال: اللّهمّ هؤاء أهل بیتی، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً... : العمدة لابن البطریق ص 35، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ص 126، ذخائر العقبی ص 22، بحار الأنوار ج 35 ص 221، مسند أحمد ج 6 ص 298، جامع البیان ج 22 ص 11، شواهد التنزیل ج 2 ص 104، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 492؛ إنّ النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله کان فی بیتها، فأتت فاطمة ببرمة فیها حریرة فدخلت بها علیه، قال: ادعی لی زوجک وابنیک. قالت: فجاء علیّ وحسن وحسین، فدخلوا وجلسوا یأکلون من تلک الحریرة... : العمدة لابن البطریق ص 32، سعد السعود ص 106، بحار الأنوار ج 35 ص 220، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 156، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 42.
العصیدة: دقیق یُلتّ بالسمن ویُطبخ: النهایة فی غریب الحدیث ج 3 ص 246، لسان العرب ج 3 ص 291، تاج العروس ج 5 ص 108. 172 . لیلة أُسری بی إلی السماء... فبینما أنا أدور فی قصورها وبساتینها ومقاصیرها ، إذ شممت رائحة طیّبة فأعجبتنی تلک الرائحة، فقلت: یا حبیبی... : مدینة المعاجز ج 3 ص 224. 173 . کان النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلم یُکثر تقبیل فاطمة علیهاالسلام ، فعاتبته علی ذلک عائشة فقالت: یا رسول اللّه، إنّک لتکثر تقبیل فاطمة ! فقال لها: إنّه لمّا عُرج بی إلی السماء ... : تفسیر العیّاشی ج 2 ص 212، بحار الأنوار ج 8 ص 142، وراجع تفسیرالقمّی ج 1 ص 365، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 502، ینابیع المودّة ج 2 ص 131، ذخائر العقبی ص 36،تفسیر مجمع البیان ج 6 ص 37؛ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله:... فأنا إذا اشتقت إلی الجنّة شممت ریحها من فاطمة: الطرائف‌فی معرفة مذهب الطوائف ص 111، بحار الأنوار ج 37 ص 65؛ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله:... فأکلتها لیلة أُسری بی، فعلقت خدیجة بفاطمة ، فکنت إذا اشتقت إلی رائحة الجنّة شممت رقبة فاطمة: المستدرک ج 3 ص 156، کنزالعمّال ج 12 ص 109، الدرّ المنثور ج 4 ص 153. 174 . توجّه إلی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فجلستُ أنتظر حتّی جاء رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فجلس ومعه علی والحسن والحسین علیهم السلام، أخذ کلّ واحد منهما بیده، حتّی دخل فأدنی علیّاً وفاطمة فأجلسهما بین یدیه، فأجلس حسناً وحسیناً کلّ واحد منهما علی فخذه: المجموع ج 3 ص 467، بحار الأنوار ج 35 ص 217، المستدرک للنیشابوری ج 2 ص 416، السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 152، شواهد التنزیل ج 2 ص 64، تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 25، تاریخ الإسلام ج 6 ص 217. 175 . عن عطیة الطفاوی، عن أبیه، أنّ أُمّ سلمة حدّثته قالت: بینما رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فی بیتی یوماً، إذ قال الخادم: إنّ علیّاً وفاطمة فی السدّة. قالت: فقال لی: قومی فتنحّی لی عن أهل بیتی. قالت: فقمت فتنحّیت فی البیت قریباً، فدخل علی وفاطمة والحسن والحسین وهما صبیّان صغیران. قالت: فأخذ الصبیّین فوضعهما فی حجره فقبّلهما، واعتنق علیّاً بإحدی یدیه وفاطمة بالید الأُخری، وقبّل فاطمة... : العمدة لابن البطریق ص 32، بحار الأنوار ج 25 ص 240 و ج 35 ص 219، مسند أحمد ج 6 ص 296، مجمع الزوائد ج 9 ص 166، تفسیر ابن کثیر ج 3 ص 493، وراجع کشف الغمّة ج 1 ص 47؛ فقالت فاطمة: ذهب یأتی برسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فجاءا جمیعاً فدخلا ودخلت معهما، فأجلس علیّاً عن یساره وفاطمة عن یمینه والحسن والحسین بین یدیه، ثمّ التفع علیهم بثوبه... : العمدة لابن البطریق ص 34، بحار الأنوار ج 35 ص 218. 176 . ثمّ لفّ علیهم ثوبه ـ أو قال: کساءً ـ ثمّ تلا هذه الآیة: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»، ثمّ قال: اللّهمّ هؤاء أهل بیتی، وأهل بیتی أحقّ: المجموع للنووی ج 3 ص 467، بحار الأنوار ج 35 ص 217، المستدرک للنیشابوری ج 2 ص 416، السنن الکبری للبیهقی ج 2 ص 152، شواهد التنزیل ج 2 ص 64، تاریخ مدینة دمشق ج 41 ص 25، تاریخ الإسلام ج 6 ص 217؛ فدخلا ودخلت معهما، فأجلس علیّاً عن یساره وفاطمة عن یمینه والحسن والحسین بین یدیه، ثمّ التفع علیهم بثوبه وقال: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»: العمدة لابن البطریق ص 34، بحار الأنوار ج 35 ص 218؛ رأیتنی ذات یوم وقد جئت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وهو فی بیت أُمّ سلمة، فجاء الحسن فأجلسه علی فخذه الیمنی وقبّله، وجاء الحسین فأجلسه علی فخذه الیسری وقبّله، ثمّ جاءت فاطمة فأجلسها بین یدیه، ثمّ دعا علیّاً فجاء، ثمّ أغدف علیهم کساءً خیبریّاً کأنّی أنظر إلیه، فقال: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»: العمدة لابن البطریق ص 34، بحار الأنوار ج 35 ص 218، شواهد التنزیل ج 2 ص 69، نهج الإیمان ص 83؛ عن ابن عبّاس قال: قال النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: إنّ علیّاً وصیّی وخلیفتی، وزوجته فاطمة سیّدة نساء العالمین ابنتی، والحسن والحسین سیّدا شباب أهل الجنّة ولدای، مَن والاهم فقد والانی، ومن عاداهم فقد عادانی، ومن ناوأهم فقد ناوأنی، ومن جفاهم فقد جفانی، ومن برّهم فقد برّنی، وصَلَ اللّه‌ُ من وصلهم، وقطع من قطعهم... : الأمالی للصدوق ج 1 ص 111، بحار الأنوار ج 35 ص 210، جامع أحادیث الشیعة ج 1 ص 167؛ قال صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: اللّهمّ هؤاء أهل بیتی وأطهار عترتی وأطائب أرومتی من لحمی ودمی، إلیک لا إلی النار، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً. وکرّر هذا الدعاء ثلاثاً: المسترشد ص 559، بحار الأنوار ج 35 ص 232. 177 . فأدخلت رأسی البیت وقلت: وأنا معکم یا رسول اللّه؟ قال: إنّکِ لعلی خیر، إنّکِ لعلی خیر: العمدة لابن البطریق ص 32، سعد السعود ص 106، بحار الأنوار ج 35 ص 220، تفسیر مجمع البیان ج 8 ص 156، تفسیر الثعلبی ج 8 ص 42. 178 . لمّا بنی أمیر المؤنین بفاطمة علیهاالسلام اختلف رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله إلی بابها أربعین صباحاً، کلّ غداة یدقّ الباب ویقول: السلام علیکم یا أهل بیت النبوّة ومعدن الرسالة ومختلف الملائکة، الصلاة رحمکم اللّه «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا». ثمّ قال: یدقّ دقّاً أشدّ من ذلک ویقول: أنا سلم لمن سالمتم وحرب لمن حاربتم: تفسیر فرات الکوفی ص 399، بحار الأنوار ج 35 ص 216. 179 . عن أبی الحمراء قال: شهدت النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله أربعین صباحاً یجیء إلی باب علی وفاطمة علیهماالسلام فیأخذ بعضادتی الباب ثمّ یقول: السلام علیکم أهل البیت ورحمة اللّه وبرکاته، الصلاة یرحمکم اللّه «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»: الأمالی للطوسی ص 251، بحار الأنوار ج 35 ص 209، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 410، فضائل أمیر المؤنین لابن عقدة ص 212؛ فلمّا أنزل اللّه تعالی هذه الآیة، کان رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله یجیء کلّ یوم عند صلاة الفجر حتّی یأتی باب علی وفاطمة والحسن والحسین علیهم‌السلام فیقول: السلام علیکم ورحمة اللّه وبرکاته، فیقول: علی وفاطمة والحسن والحسین علیهم‌السلام: وعلیک السلام یا رسول اللّه ورحمة اللّه وبرکاته، ثمّ یأخذ بعضادتی الباب ویقول: الصلاة الصلاة یرحمکم اللّه «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»، فلم یزل یفعل ذلک کلّ یوم إذا شهد المدینة حتّی فارق الدنیا: تفسیر القمّی ج 2 ص 67، تفسیر الصافی ج 3 ص 328، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 409، بحار الأنوار ج 35 ص 207، جامع أحادیث الشیعة ج 15 ص 612. 180 . سوره «هل اتی» به تصریح ابن عبّاس قبل از سوره «طلاق» نازل شده است، سوره طلاق هم در سال ششم نازل شده است، بنابراین تاریخ نزول سوره «هل اتی» سال ششم می‌باشد، راجع شواهد التنزیل ج 2 ص 410، الإتقان للسیوطی ج 1 ص 38، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 211، بحار الأنوار ج 35 ص 256. 181 . إنّ علیّاً علیه‌السلام آجر نفسه لیلةً إلی الصبح یسقی نخلاً بشیءٍ من شعیر، فلمّا قبضه طحن ثلثه واتّخذوا منه طعاماً، فلمّا تمّ أتی مسکین، فأخرجوا إلیه الطعام... : أسباب نزول الآیات للواحدی النیشابوری ص 296، زاد المسیر ج 8 ص 145، کشف الغمّة ج 1 ص 168، بحار الأنوار ج 35 ص 244. 182 . در این منابع فقط به روزه گرفتن علی وفاطمه علیهماالسلام وفضه اشاره شده است: فنذر علی وفاطمة والجاریة نذراً إن برءا صاموا ثلاثة أیّام شکراً للّه، فوفوا بالنذر وصاموا... : تفسیر البرهان ج 10 ص 83 ح 9؛ فقال علی بن أبی طالب علیه‌السلام: إن عافی اللّه ولدیَّ ممّا بهما صمت للّه ثلاثة أیّام متوالیات، وقالت الزهراء علیهاالسلام مثل ما قال زوجها، وکانت لهما جاریة بربریة تُدعی فضة، قالت: إن عافی اللّه سیّدَی ممّا بهما صمت للّه ثلاثة أیّام. وساق الحدیث نحواً ممّا مرّ إلی أن قال: وإنّ أمیر المؤنین علی بن أبی طالب علیه‌السلام أخذ بید الغلامین، وهما کالفرخین لا ریش لهما یرتعشان... : تفسیر فرات الکوفی ص 520، بحار الأنوار ج 35 ص 249، مستدرک الوسائل ج 16 ص 88. 183 . مرض الحسن والحسین علیهماالسلام وهما صبیان صغیران، فعادهما رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ومعه رجلان، فقال أحدهما: یا أبا الحسن، لو نذرت فی ابنیک نذراً إن اللّه عافاهما، فقال: أصوم ثلاثة أیّام شکراً للّه عزّ وجلّ، وکذلک قالت فاطمة علیهاالسلام... : الأمالی للصدوق ص 329، روضة الواعظین ص 160، وسائل الشیعة ج 23 ص 304، مستدرک الوسائل ج 2 ص 153، جامع أحادیث الشیعة ج 17 ص 375، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 474؛ إنّ الحسن والحسین مرضا، فنذر علی وفاطمة والحسن والحسین علیهم‌السلام صیام ثلاثة أیّام، فلمّا عافاهما اللّه وکان الزمان قحطاً... فلمّا کان عند المساء أتی یتیم فأعطوه ولم یذوقوا إلاّ الماء... وکان مضی علی رسول اللّه أربعة أیّام والحجر علی بطنه وقد علم بحالهم... : بحار الأنوار ج 35 ص 244. 184 . وأقبل علی بالحسن والحسین علیهم‌السلام نحو رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وهما یرتعشان کالفرخ من شدّة الجوع، فلمّا بصر بهم النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله قال: یا أبا الحسن، شدّ ما یسوؤی ما أری بکم!؟ انطلق إلی ابنتی فاطمة. فانطلقوا إلیها وهی فی محرابها، قد لصق بطنها بظهرها من شدّة الجوع وغارت عیناها، فلمّا رآها رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ضمّها إلیه وقال: وا غوثاه باللّه؟ أنتم منذ ثلاث فیما أری؟ فهبط جبرئیل فقال: یا محمّد، خذ ما هیّأ اللّه لک فی أهل بیتک، قال: وما آخذ یا جبرئیل؟ قال: «هَلْ أَتَی عَلَی الاْءِنسَـنِ حِینٌ مِّنَ الدَّهْرِ»... : الأمالی للصدوق ص 332، روضة الواعظین ص 163، مناقب أمیر المؤمنین لمحمّد بن سلیمان الکوفی ج 1 ص 182، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف ص 108، بحار الأنوار ج 35 ص 240، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 477، تفسیر الثعلبی ج 10 ص 101، تفسیر القرطبی ج 19 ص 134، المناقب للخوارزمی ص 271، کشف الغمّة ج 1 ص 309، ینابیع المودّة ج 1 ص 280. 185 . وضحک النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وقال: «إنّ اللّه أعطاکم نعیماً لا ینفد، وقرّة عین أبد الآبدین، هنئیاً لکم یا بیت النبی بالقرب من الرحمان... وهو راضٍ عنکم غیر غضبان: تفسیر البرهان ج 10 ص 83. 186 . وأصبحوا مفطرین لیس عندهم شیء، ثمّ قال: فرآهم النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله جیاعاً، فنزل جبرئیل ومعه صحفة من الذهب مرصّعة بالدرّ والیاقوت، مملوءة من الثرید وعراق یفوح منه رائحة المسک والکافور، فجلسوا وأکلوا حتّی شبعوا، ولم تنقص منها لقمة واحدة... : مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 148، بحار الأنوار ج 35 ص 241، التفسیر الصافی ج 5 ص 262 و ج 7 ص 359، تفسیر نور الثقلین ج 5 ص 473. 187 . فأکلّ النبی وعلی وفاطمة والحسن والحسین علیهم‌السلام، ویأکلّ النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله وینظر إلی علی علیه‌السلام متبسّماً، وعلی یأکلّ وینظر إلی فاطمة متعجّباً، فقال له النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: کل یا علی ولا تسأل فاطمة الزهراء عن شیء، الحمد للّه الذی جعل مثلک ومثلها مثل مریم بنت عمران وزکریا «کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِندَهَا رِزْقًا»... : تفسیر فرات الکوفی ص 526، بحار الأنوار ج 35 ص 251. 188 . وهی الجفنة التی یأکلّ منها القائم، وهی عندنا: تفسیر العیّاشی ج 1 ص 172، التفسیر الصافی ج 1 ص 333، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 334، بحار الأنوار ج 43 ص 31. 189 . عن أبی بصیر قال: حججنا مع أبی عبد اللّه فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی علیه‌السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48؛ عن أبی بصیر قال: کنت مع أبی عبد اللّه علیه‌السلام فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی علیه‌السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد اللّه علیه‌السلامالغداء... إذ أتاه رسول حمیدة أنّ الطلق قد ضربنی، وقد أمرتنی أن لا أسبقک بابنک هذا... فقال: وهب اللّه لی غلاماً، وهو خیر من برأ اللّه... : بصائر الدرجات ص 460، الکافی ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42. 190 . عن أبی بصیر قال: کنت مع أبی عبد اللّه علیه‌السلام فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی علیه‌السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد اللّه علیه‌السلام الغداء... إذ أتاه رسول حمیدة أنّ الطلق قد ضربنی، وقد أمرتنی أن لا أسبقک بابنک هذا... فقال: وهب اللّه لی غلاماً، وهو خیر من برأ اللّه... : بصائر الدرجات ص 460، الکافی ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42؛ عن أبی بصیر قال: حججنا مع أبی عبد اللّه فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی علیه‌السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48؛ عن منهال القصّاب قال: خرجت من مکّة وأنا أرید المدینة، فمررت بالأبواء وقد ولد لأبی عبد اللّه علیه‌السلام، فسبقته إلی المدینة، ودخل بعدی فأطعم الناس ثلاثاً... : المحاسن ج 2 ص 418، بحار الأنوار ج 48 ص 4. 191 . عن یعقوب السرّاج قال: دخلت علی أبی عبد اللّه علیه‌السلام وهو واقف علی رأس أبی الحسن موسی وهو فی المهد، فجعل یسارّه طویلاً، فجلست حتّی فرغ، فقمت إلیه فقال: ادنُ إلی مولاک فسلّم علیه، فدنوت فسلّمت علیه، فردّ علیّ بلسان فصیح، ثمّ قال لی: اذهب فغیّر اسم ابنتک التی سمّیتها أمس، فإنّه اسم یبغضه اللّه، وکانت ولدت لی بنت وسمّیتها بالحمیراء، فقال أبو عبد اللّه علیه‌السلام: انته إلی أمره ترشد. فغیّرت اسمها: الکافی ج 1 ص 310، الإرشاد للمفید ج 2 ص 219، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 407، بحار الأنوار ج 48 ص 19. 192 . سوره ق: 16. 193 . عن محمّد بن مسلم قال: دخل أبو حنیفة علی أبی عبد اللّه علیه‌السلام فقال له: رأیت ابنک موسی یصلّی والناس یمرّون بین یدیه فلا ینهاهم، وفیه ما فیه... نعم یا أبة، إنّ الذی کنت أصلّی له کان أقرب إلیّ منهم، یقول اللّه عزّ وجلّ: «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»... : الکافی ج 3 ص 297، الاختصاص ص 189، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 426، بحار الأنوار ج 48 ص 171، جامع أحادیث الشیعة ج 5 ص 544. 194 . جوّزتم للعامّة والخاصّة أن ینسبوکم إلی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ویقولوا لکم: یا بنی رسول اللّه، وأنتم بنو علی، وإنّما یُنسب المرء إلی أبیه، وفاطمة إنّما هی وعاء، والنبی جدّکم من قبل أُمّکم! فقلت: یا أمیر المؤنین، لو أنّ النبی نُشر فخطب إلیک کریمتک، هل کنت تجیبه؟ قال: سبحان اللّه! ولم لا أجبه؟ بل أفتخر علی العرب والعجم وقریش بذلک؟ فقلت له: لکنّه لا یخطب إلیّ ولا أُزوّجه، فقال: ولم؟ فقلت: لأنّه ولدنی ولم یلدک. فقال: أحسنت یا موسی! ثمّ قال: کیف قلتم إنّا ذرّیة النبی والنبی لم یعقب، وإنّما العقب الذکر لا الأُنثی، وأنتم ولد الابنة، ولا یکون ولدها عقباً له... ولم یدّع أحد أنّه أدخله النبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تحت الکساء عند مباهلة النصاری إلاّ علی بن أبی طالب علیه‌السلام وفاطمة والحسن والحسین، الحسن والحسین أبنائنا، ونسائنا فاطمة، وأنفسنا علی بن أبی: الاحتجاج ج 2 ص 164، بحار الأنوار ج 48 ص 128، أعیان الشیعة ج 1 ص 101.
195 . لمّا ورد أبو الحسن موسی علیه‌السلام علی المهدی، رآه یردّ المظالم، فقال: یا أمیر المؤنین، ما بال مظلمتنا لا تردّ؟ فقال له: وما ذاک یا أبا الحسن؟... یا أبا الحسن حدّها لی، فقال: حدٌّ منها جبل أُحد، وحدٌّ منها عریش مصر، وحدٌّ منها سیف البحر، وحدٌّ منها دومة الجندل! فقال له: کلّ هذا؟ قال: نعم یا أمیر المؤنین هذا کلّه، إنّ هذا کلّه ممّا لم یوجف علی أهله رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بخیل ولا رکاب. فقال: کثیر، وأنظر فیه: الکافی ج 1 ص 543، تهذیب الأحکام ج 4 ص 148، بحار الأنوار ج 48 ص 156، جامع أحادیث الشیعة ج 8 ص 606، تفسیر نور الثقلین ج 3 ص 154. 196 . عن علی بن یقطین قال: کنت عند هارون الرشید یوماً إذ جاءت هدایا ملک الروم، وکانت فیها دراعة دیباج سوداء لم أرَ أحسن منها، فرآنی أنظر إلیها، فوهبها لی، وبعثتها إلی أبی إبراهیم علیه‌السلام، ما عسی أن أصنع بها، ألبسها فی أوقات وأُصلّی فیها رکعات، وقد کنت دعوت بها عند منصرفی من دار أمیر المؤنین الساعة لألبسها... : الخرائج والجرائح ج 2 ص 556، بحار الأنوار ج 48 ص 59. 197 . عن هشام بن الحکم قال: قال لی أبو الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام: یا هشام، إنّ اللّه تبارک وتعالی بشّر أهل العقل والفهم فی کتابه فقال: «فَبَشِّرْ عِبَادِ * الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَائِکَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَ أُولَائِکَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبَابِ»... یا هشام، قلیل العمل من العالِم مقبول مضاعف، وکثیر العمل من أهل الهوی والجهل مردود. یا هشام، إنّ العاقل رضی بالدون من الدنیا مع الحکمة، ولم یرض بالدون من الحکمة... : الکافی ج 1 ص 13، تحف العقول ص 384، بحار الأنوار ج 1 ص 135. 198 . ویوم سدّ الأبواب وفتح بابه، وهو یوم عرفة: بحار الأنوار ج 97 ص 383. 199 . فلمّا کان فی آخر یوم من أیّام التشریق... فجاء إلی مسجد الخیف فدخله ونادی: الصلاة جامعة... : إقبال الأعمالج 2 ص 242، بحار الأنوار ج 37 ص 129. 200 . ودخل [رسول اللّه] مکّه، فأقام بها یوماً واحداً... .فخلا به یوم ذلک ولیلته، واستودعه العلم والحکمة التی أتاه إیّاه: بحار الأنوار ج 28 ص 96. 201 . أوحی اللّه تعالی إلیه أن یا محمّد قد قضیت نبوّتک واستکملت أیّامک، فاجعل العلم الذی عندک والإیمان والاسم الأکبر ومیراث العلم وآثار علم النبوّة فی أهل بیتک، علی بن أبی طالب...: الکافی ج 1 ص 293، بصائر الدرجات ص 488، بحار الأنوار ج 11 ص 48، تفسیر العیّاشی ج 1 ص 168. 202 . لمّا نزل قدید قال لعلی: یا علی، إنّی سألت ربّی أن یوالی بینی وبینک... وسألت ربّی أن یجعلک وصیّی ففعل: الکافی ج 8 ص 378، الأمالی للمفید ص 279، مناقب آل أبی طالب ج 2 ص 166، بحار الأنوار ج 36 ص 100؛ وسلّم جبرئیل علی علی بإمرة المؤنین، فقال علی علیه‌السلام: یا رسول اللّه، أسمع الکلام ولا أحسّ الرؤة، فقال: یا علی، هذا جبرئیل أتانی من قِبل ربّی بتصدیق ما وعدنی... فلما کان من الغد خرج رسول اللّه علیه‌السلام بجماعة اصحابه فحمد اللّه...: الأمالی للصدوق ص 436، بحار الأنوار ج 37 ص 111، تفسیر نور الثقلین ج 1 ص 654. 203 . ویوم الرابع عشر من ذی الحجّة أملاک الزهراء علیهاالسلام: بحار الأنوار ج 95 ص 188. 204 . ولی صلّی اللّه علیه للنصف من ذی الحجّة سنة اثنتی عشرة ومئتین: الکافی ج 1 ص 497، وراجع تهذیب الأحکام ج 6 ص 92، الإرشاد للمفید ج 2 ص 297، مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 505، بحار الأنوار ج 50 ص 116. 205 . قُدید: موضع بین مکّة والمدینة، بینها وبین الجحفة سبعة وعشرون میلاً: النفحة المسکیة فی الرحلة المکّیة ص 320. 206 . إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌و‌آله لمّا نزل قدید قال لعلی علیه‌السلام: یا علی، إنّی سألت ربّی أن یوالی بینی وبینک ففعل، وسألت ربّی أن یواخی بینی وبینک ففعل... فأنزل اللّه سبحانه وتعالی: «فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْکَ وَ ضَآئِقٌ بِهِ صَدْرُکَ ...»: الکافی ج 8 ص 378: الکافی ج 8 ص 378، تفسیر العیّاشی ج 2 ص 141، تفسیر نور الثقلین ج 7 ص 342. 207 . فأنزل اللّه علیه: «فَلَعَلَّکَ تَارِکٌ بَعْضَ مَا یُوحَی إِلَیْکَ»، إلی آخر الآیة. قال: ودعا رسول اللّه ـ علیه وآله السلام ـ لأمیر المؤنین فی آخر صلاته رافعاً بها صوته یسمع الناس، یقول: اللّهمّ هب لعلی المودّة فی صدور المؤنین، والهیبة والعظمة فی صدور المنافقین، فأنزل اللّه: «إِنَّ الَّذِینَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَـنُ وُدًّا * فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِینَ وَ تُنذِرَ بِهِ قَوْماً لُّدّاً»: تفسیر العیّاشی ج 2 ص 142، بحار الأنوار ج 35 ص 354، تفسیر نور الثقلین ج 2 ص 343. 208 . انّ علیّ بن إبی طالب أخی ووصیی و خلفتی و الأمام من بعدی، الذی محلّه منی محلّ هارون من موسی الا انّه لا نبیّ بعدی: الاحتجاج ج 1 ص 73 ، بحار الأنوار ج 37 ص 206. 209 . المزار لابن المشهدی ص 264، بحار الأنوار ج 97 ص 284. 210 . فی الثامن عشر من ذی الحجّة من سنة خمس وثلاثین من الهجرة قتل عثمان... وفی هذا الیوم بایع الناس أمیر المؤنین علیه‌السلام بعد عثمان: بحار الأنوار ج 31 ص 493. 211 . فلمّا کان بعد ثلاثة وجلس النبیّ صلی‌الله‌علیه‌و‌آله مجلسه، أتاه رجل من بنی مخزوم یسمّی عمر بن عتبة ـ وفی خبر آخر حارث بن النعمان الفهری ـ فقال: یا محمّد، أسألک عن ثلاث مسائل... فامطر علینا حجارةً من السماء... : بحارالأنوار ج 37 ص 166. 212 . قعدوا له فی العقبة وهی عقبة اَرشَی هَرشَی بین الجُحفَة والأبواء، فقعدوا عن یمین العقبة... : تفسیر القمّی ج 1 ص 174، بحار الأنوار ج 31 ص 632. 213 . فی الرابع و العشرین تصدّق أمیرالمومنین علیه‌السلام بالخاتم و هو راکع فنزلت ولایته فی القرآن: بحار الأنوار ج 95 ص 198. 214 . أقبل عبد اللّه بن سلام ومعه نفر من قومه ممّن قد آمنوا بالنبی صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، فقال: یا رسول اللّه، إنّ منازلنا بعیدة...: شواهد التنزیل ج 1 ص 234، تفسیر الآلوسی ج 6 ص 167، أعیان الشیعة ج 1 ص 368، المناقب للخوارزمی ص 264، کشف الغمّة ج 1 ص 306، بحار الأنوار ج 35 ص 196. 215 . وغسل یوم المباهلة وهو الرابع والعشرون من ذی‌الحجّة: تهذیب الأحکام ج 1 ص 40، وراجع مصباح المتهجّد ص 764،السرائر ج 1 ص 125، الحدائق الناضرة ج 4 ص 190، ریاض المسائل ج 2 ص 279، جواهر الکلام ج 5 ص 39، وسائل الشیعة ج 8 ص 171، بحار الأنوار ج 78 ص 23. 216 . روی أنّه علیه السلام لمّا أورد الدلائل علی نصاری نجران، ثمّ إنّهم أصرّوا علی جهلهم، فقال علیه السلام: إنّ اللّه أمرنی إن لم تقبلوا الحجّة أن أباهلکم... وروی أنّه علیه السلام لمّا خرج فی المرط الأسود، فجاء الحسن رضی اللّه عنه فأدخله، ثمّ جاء الحسین رضی اللّه عنه فأدخله، ثمّ فاطمة ثمّ علی رضی اللّه عنهما، ثمّ قال: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا». واعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحّتها بین أهل التفسیر والحدیث: تفسیر فخر الرازی ج 8 ص 85. 217 . روی أنّه علیه السلام لمّا أورد الدلائل علی نصاری نجران، ثمّ إنّهم أصرّوا علی جهلهم، فقال علیه السلام: إنّ اللّه أمرنی إن لم تقبلوا الحجّة أن أباهلکم... وروی أنّه علیه السلام لمّا خرج فی المرط الأسود، فجاء الحسن رضی اللّه عنه فأدخله، ثمّ جاء الحسین رضی اللّه عنه فأدخله، ثمّ فاطمة ثمّ علی رضی اللّه عنهما، ثمّ قال: «إِنّمَا یُرِیدُ اللّه لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا». واعلم أنّ هذه الروایة کالمتّفق علی صحّتها بین أهل التفسیر والحدیث: تفسیر فخر الرازی ج 8 ص 85. 218 . از آن جهت که پیامبر برای صرف غذا به حضرت زهرا فرمود: «ادعی لی زوجک وابنیک» واسمی از زینب علیهاالسلام، دختر فاطمه علیهاالسلام به میان نمی‌آید برای همین احتمال می‌دهم در آن روز، زینب3 به دنیا نیامده بوده است. تولد زینب در سال ششم هجری بوده است. پس جریان حدیث کسا قبل از سال ششم روی داده است. 219 . وکانت الصدقة فی لیلة خمس وعشرین من ذی الحجّة، ونزل: «هل أتی» فی یوم الخامس والعشرین منه: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 148، بحار الأنوار ج 35 ص 242؛ فی لیلة خمس وعشرین من ذی الحجّة تصدّق أمیر المؤنین وفاطمة علیهماالسلام، وفی الیوم الخامس والعشرین منه نزلت فیهما وفی الحسن والحسین علیهم‌السلام سورة «هل أتی»: مناقب آل أبی طالب ج 3 ص 148، إقبال الأعمال ج 2 ص 8، بحار الأنوار ج 35 ص 242. 220 . سوره «هل اتی» به تصریح ابن عبّاس قبل از سوره «طلاق» نازل شده است، سوره طلاق هم در سال ششم نازل شده است، بنابراین تاریخ نزول سوره «هل اتی» سال ششم می‌باشد، راجع شواهد التنزیل ج 2 ص 410، الإتقان للسیوطی ج 1 ص 38، تفسیر مجمع البیان ج 10 ص 211، بحار الأنوار ج 35 ص 256. 221 . عن أبی بصیر قال: حججنا مع أبی عبد اللّه فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی علیه‌السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا... : المحاسن ج 2 ص 314، بحار الأنوار ج 3 ص 48؛ عن أبی بصیر قال: کنت مع أبی عبد اللّه علیه‌السلام فی السنة التی ولد فیها ابنه موسی علیه‌السلام، فلمّا نزلنا الأبواء وضع لنا أبو عبد اللّه علیه‌السلامالغداء... إذ أتاه رسول حمیدة أنّ الطلق قد ضربنی، وقد أمرتنی أن لا أسبقک بابنک هذا... فقال: وهب اللّه لی غلاماً، وهو خیر من برأ اللّه... : بصائر الدرجات ص 460، الکافی ج 1 ص 385، بحار الأنوار ج 25 ص 42. --------------- ------------------------------------------------------------ --------------- ------------------------------------------------------------ 1

درباره مركز تحقيقات رايانه‌اي قائميه اصفهان

بسم الله الرحمن الرحیم
جاهِدُوا بِأَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ في سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (سوره توبه آیه 41)
با اموال و جانهاى خود، در راه خدا جهاد نماييد؛ اين براى شما بهتر است اگر بدانيد حضرت رضا (عليه السّلام): خدا رحم نماید بنده‌اى كه امر ما را زنده (و برپا) دارد ... علوم و دانشهاى ما را ياد گيرد و به مردم ياد دهد، زيرا مردم اگر سخنان نيكوى ما را (بى آنكه چيزى از آن كاسته و يا بر آن بيافزايند) بدانند هر آينه از ما پيروى (و طبق آن عمل) مى كنند
بنادر البحار-ترجمه و شرح خلاصه دو جلد بحار الانوار ص 159
بنیانگذار مجتمع فرهنگی مذهبی قائمیه اصفهان شهید آیت الله شمس آبادی (ره) یکی از علمای برجسته شهر اصفهان بودند که در دلدادگی به اهلبیت (علیهم السلام) بخصوص حضرت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) و امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شهره بوده و لذا با نظر و درایت خود در سال 1340 هجری شمسی بنیانگذار مرکز و راهی شد که هیچ وقت چراغ آن خاموش نشد و هر روز قوی تر و بهتر راهش را ادامه می دهند.
مرکز تحقیقات قائمیه اصفهان از سال 1385 هجری شمسی تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن امامی (قدس سره الشریف ) و با فعالیت خالصانه و شبانه روزی تیمی مرکب از فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مختلف مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.
اهداف :دفاع از حریم شیعه و بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام) تقویت انگیزه جوانان و عامه مردم نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی، جایگزین کردن مطالب سودمند به جای بلوتوث های بی محتوا در تلفن های همراه و رایانه ها ایجاد بستر جامع مطالعاتی بر اساس معارف قرآن کریم و اهل بیت علیهم السّلام با انگیزه نشر معارف، سرویس دهی به محققین و طلاب، گسترش فرهنگ مطالعه و غنی کردن اوقات فراغت علاقمندان به نرم افزار های علوم اسلامی، در دسترس بودن منابع لازم جهت سهولت رفع ابهام و شبهات منتشره در جامعه عدالت اجتماعی: با استفاده از ابزار نو می توان بصورت تصاعدی در نشر و پخش آن همت گمارد و از طرفی عدالت اجتماعی در تزریق امکانات را در سطح کشور و باز از جهتی نشر فرهنگ اسلامی ایرانی را در سطح جهان سرعت بخشید.
از جمله فعالیتهای گسترده مرکز :
الف)چاپ و نشر ده ها عنوان کتاب، جزوه و ماهنامه همراه با برگزاری مسابقه کتابخوانی
ب)تولید صدها نرم افزار تحقیقاتی و کتابخانه ای قابل اجرا در رایانه و گوشی تلفن سهمراه
ج)تولید نمایشگاه های سه بعدی، پانوراما ، انیمیشن ، بازيهاي رايانه اي و ... اماکن مذهبی، گردشگری و...
د)ایجاد سایت اینترنتی قائمیه www.ghaemiyeh.com جهت دانلود رايگان نرم افزار هاي تلفن همراه و چندین سایت مذهبی دیگر
ه)تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و ... جهت نمایش در شبکه های ماهواره ای
و)راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی (خط 2350524)
ز)طراحی سيستم هاي حسابداري ، رسانه ساز ، موبايل ساز ، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک ، SMS و...
ح)همکاری افتخاری با دهها مرکز حقیقی و حقوقی از جمله بیوت آیات عظام، حوزه های علمیه، دانشگاهها، اماکن مذهبی مانند مسجد جمکران و ...
ط)برگزاری همایش ها، و اجرای طرح مهد، ویژه کودکان و نوجوانان شرکت کننده در جلسه
ی)برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم و دوره های تربیت مربی (حضوری و مجازی) در طول سال
دفتر مرکزی: اصفهان/خ مسجد سید/ حد فاصل خیابان پنج رمضان و چهارراه وفائی / مجتمع فرهنگي مذهبي قائميه اصفهان
تاریخ تأسیس: 1385 شماره ثبت : 2373 شناسه ملی : 10860152026
وب سایت: www.ghaemiyeh.com ایمیل: Info@ghaemiyeh.com فروشگاه اینترنتی: www.eslamshop.com
تلفن 25-2357023- (0311) فکس 2357022 (0311) دفتر تهران 88318722 (021) بازرگانی و فروش 09132000109 امور کاربران 2333045(0311)
نکته قابل توجه اینکه بودجه این مرکز؛ مردمی ، غیر دولتی و غیر انتفاعی با همت عده ای خیر اندیش اداره و تامین گردیده و لی جوابگوی حجم رو به رشد و وسیع فعالیت مذهبی و علمی حاضر و طرح های توسعه ای فرهنگی نیست، از اینرو این مرکز به فضل و کرم صاحب اصلی این خانه (قائمیه) امید داشته و امیدواریم حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف توفیق روزافزونی را شامل همگان بنماید تا در صورت امکان در این امر مهم ما را یاری نمایندانشاالله.
شماره حساب 621060953 ، شماره کارت :6273-5331-3045-1973و شماره حساب شبا : IR90-0180-0000-0000-0621-0609-53به نام مرکز تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان نزد بانک تجارت شعبه اصفهان – خيابان مسجد سید
ارزش کار فکری و عقیدتی
الاحتجاج - به سندش، از امام حسین علیه السلام -: هر کس عهده دار یتیمی از ما شود که محنتِ غیبت ما، او را از ما جدا کرده است و از علوم ما که به دستش رسیده، به او سهمی دهد تا ارشاد و هدایتش کند، خداوند به او می‌فرماید: «ای بنده بزرگوار شریک کننده برادرش! من در کَرَم کردن، از تو سزاوارترم. فرشتگان من! برای او در بهشت، به عدد هر حرفی که یاد داده است، هزار هزار، کاخ قرار دهید و از دیگر نعمت‌ها، آنچه را که لایق اوست، به آنها ضمیمه کنید».
التفسیر المنسوب إلی الإمام العسکری علیه السلام: امام حسین علیه السلام به مردی فرمود: «کدام یک را دوست‌تر می‌داری: مردی اراده کشتن بینوایی ضعیف را دارد و تو او را از دستش می‌رَهانی، یا مردی ناصبی اراده گمراه کردن مؤمنی بینوا و ضعیف از پیروان ما را دارد، امّا تو دریچه‌ای [از علم] را بر او می‌گشایی که آن بینوا، خود را بِدان، نگاه می‌دارد و با حجّت‌های خدای متعال، خصم خویش را ساکت می‌سازد و او را می‌شکند؟».
[سپس] فرمود: «حتماً رهاندن این مؤمن بینوا از دست آن ناصبی. بی‌گمان، خدای متعال می‌فرماید: «و هر که او را زنده کند، گویی همه مردم را زنده کرده است»؛ یعنی هر که او را زنده کند و از کفر به ایمان، ارشاد کند، گویی همه مردم را زنده کرده است، پیش از آن که آنان را با شمشیرهای تیز بکشد».
مسند زید: امام حسین علیه السلام فرمود: «هر کس انسانی را از گمراهی به معرفت حق، فرا بخواند و او اجابت کند، اجری مانند آزاد کردن بنده دارد».